• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

شاعرانه های کاربران

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : شاعرانه های کاربران

-راستی غریبـــــه !

تـــــو...

چند خیابان دورتر از من ،

هنگامی که این تــــرانه ی آشـــــنا را می شنوی

به فکر نمی روی؟!؟

به باران

حسودیم میشود...

احساس میکنم تنــــها او

نقطه تلاقی ،

مــــــــن

و

توســـــــت...
 

Vague Mind

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
3
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 2 تهران
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

دست و سر من در دو جهان مشک فشان خواهد شد گر آن گل خوشبو به من نیم نگاهی بکند
من منتظر بوی دل آویز تو ام ای یارا چون عشق تو در قلب و دلم چه کارهایی بکند
هر جمعه دلم در نظر و خاطر و یاد و ره توست گویی که دل و قلب من این جمعه گناهی بکند
چه گناهی بتر از این که دلم از ره تو غافل شود و باز جوانی بکند
ای دل بشنو بوی خوشی کز ره دور می آید تا با من و تو عجب صفایی بکند
من غافل از این عشق چو شیرینی و زر دستی پیش آر تا این دل ما باز شادی بکند


در یاد من آن گنـبـد پاکیزه ســـــرشـــــت کان در نظـــــــــرم بود چو آیــیــنه چو خشــــت
گفتــــــم که دلا دســـت ز دامــــان بردار گفتــــــا چه کنـــــم ، دلبر و دلدار نوشــــــــــت
گفتـــــم چه نوشتش که از این یار و مراد هرگـــز نبـــــری دســـــــت به دامان بهشـــــت
گفتا که نوشتــــش که ازین خانــه خراب من خریــــــدم دل و دادم ســـه بـــــهــشـــــت
که یکیــســـت شـــب اول قــبــر و دگری بود اندر پل تـــقدیر ســــــــر دوزخ زشــــــــــت
وآخــــــــــری را که از او پـــــر ســــیـــدم گفتــــا که بود شـــــــفیع ما درب بهشـــــــــت
ای مؤمنان این نکته های چون زر سرخ را به گوش آویزید که قلابست برای شهر بهشت

ه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل چوتخت پاره بر موج ، رها رها رها من
ز من هر آنکه رنجید ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک ، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی ، به یاد آشنا من
ستاره ها نهفتند ، در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
در این جهان بی جان ، تویی جمال جانان کزین جهان ربودی ، امان امان دل من
دستم زند بهدامان ، دستم بگیر یارا ورنه کدام مقصد ، دارم به زندگی من
گذشت حبیب ازین ره ، ولی بدان که یارا دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
با تضمین از غزلیات سعدی
پست متوالی ارسال نکنید
 

esfrwms

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,325
امتیاز
19,283
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
NSU
رشته دانشگاه
General medicine
پاسخ : شاعرانه های کاربران

دوست داشتن
جرم من این است
فاصله
مجازات من این است
نمی دانم تا کی باید به اینگونه دوست داشتن ادامه دهم بدون انکه دوست داشته شوم
کاش می توانستم
مانند ستاره ها به اسمان می رفتم
واز ان بالا به قلب های سنگی نگاه می کردم تا شاید روزی ان ها هم عاشق شوند
بازهم برای همیشه عشق
گلبرگ های تنها باغچه قلبم را
پرپر کرد
تا برای همیشه تنها باشم
 

roya.f

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
6
امتیاز
20
نام مرکز سمپاد
دبيرستانِ فرزانگانِ 1تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

گاهی تنها پرستیدن عبادت نیست
گاهی فکر کردنامون از روی عادت نیست
گاهی گفتن یک کلمه بدون فکر اصلا شهامت نیست
گاهی دیدن یک بلبل روی شاخه ی درخت کل مفهوم لطافت نیست
گاهی شنیدن صدای دلت عین اجابت نیست
گاهی گوش دادن به حرفای خدا واسه خاطر هدایت نیست
گاهی رفتن و تنها گذاشتن کسی که عاشقشی به خاطر نداشتن لیاقت نیست [-(
گاهی نگفتن غم وغصه ات به دیگران از روی خجالت نیست :(
گاهی دروغ گفتن تو برای حفظ شرافت نیست :-<
وگاهی رسیدن به عشقت کافی برای رسیدن به سعادت نیست :-"

این اولین شعرم البته این که شعر نیست اصلاح می کنم اولین جوشش من است :)
 

ranjame

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
205
امتیاز
793
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
طهران
دانشگاه
صنعتی آریامهر
رشته دانشگاه
م.شیمی
پاسخ : شاعرانه های کاربران

به نقل از roya.f :
گاهی تنها پرستیدن عبادت نیست
گاهی فکر کردنامون از روی عادت نیست
گاهی گفتن یک کلمه بدون فکر اصلا شهامت نیست
گاهی دیدن یک بلبل روی شاخه ی درخت کل مفهوم لطافت نیست
گاهی شنیدن صدای دلت عین اجابت نیست
گاهی گوش دادن به حرفای خدا واسه خاطر هدایت نیست
گاهی رفتن و تنها گذاشتن کسی که عاشقشی به خاطر نداشتن لیاقت نیست [-(
گاهی نگفتن غم وغصه ات به دیگران از روی خجالت نیست :(
گاهی دروغ گفتن تو برای حفظ شرافت نیست :-<
وگاهی رسیدن به عشقت کافی برای رسیدن به سعادت نیست :-"

این اولین شعرم البته این که شعر نیست اصلاح می کنم اولین جوشش من است :)

جوشش زیبایی بود؛ هر کدام از جملات نثر ادبی تان را می توانید به صورت تک بیتی در بیارید؛ اما فکر نکنم به سادگی بتوانیم غزل یا قالب های شعر کهن را برایش اعمال کنیم؛ مثلا "گاهی دروغ گفتن تو برای حفظ شرافت نیست" را می شه گفت:
شنیدم یکی را که که در این دیار / بگفتا که بر من دروغی بیار
گرت این سخن را تو بر حق شوی / بدانی که با آن نگردی تو خار
به همین ترتیب می توانید افکار و اندیشه های شاعرانه تان را با آرایه ها و به کاربردن عروض و قافیه؛ به شکلی بهتر ارائه بدهید.
موفق باشید :)
 

فاطمه مودب

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
5
امتیاز
7
نام مرکز سمپاد
فرزانگان کرمان
شهر
کرمان
مدال المپیاد
سال بعد100%طلازیست میشم(فوران اعتماد به نفس)
پاسخ : شاعرانه های کاربران

این دل بیمار است به قصد درمان اینجا بیا

با آن دست کآورد بر محفل هر خانه شفا بیا

من آن نرگس آزرده جانم ای جانم بفدایت

بگذر ازجمال واندرین کوی برهنه پا بیا

این جان به درد هجران تو کم نسوخت

حال که در پیکار فرجامم نزدمن درین غمسرابیا

یاد تو ویرانه کرد کهنه چهره ی دلم را

همان پریشان خاطرم ای آرام خاطرباصفابیا

ترسم همه از آن عذرت یاربود , دریغ

کبودم ازسنگ جفایت,بازآی به آزارم بیوفابیا

حقیقت شد در آخر سهم من زین فرجام

پشیمان در ختم مرگ شقایق ها بیا

گفت آشفته چیست سر این آذین؟

گفتم منٍ خاکسترکاین شعله را سری نیست یارا بیا



1388/6/19تاریخ







یاد باد آنکس که دوست را برده از یاد

یاد باد آنکه ندارد بر او هیج اثر آه و فریاد

یادباد بادوست روزگاران فراغ و مستی

همه باده شوق را رسم زمانه داده بر باد

هرکه را دیده دید,شناختم,لیک نشناخت مرا

افسوس رخ زردم شد به خویش دیرینه استاد

چو زهری است کس را نباشد آشنایی

به زهر و اخیال حادثه های زمان تنم در افتاد

عشق یاران مسهل ره پر پیچ و خمم بود

بر موج غم لاجرم,یکه روانم بیاستاد

دست افلاک چو بر کوزه مان خورد حیف

که شراب عشق را جمله بر باد فناداد

کنون جز شهوت تو در سرم نیست نیست

هرکه جزتومرابی دلیل رفته ازیاد

همه رخت سفر تو کردی بر جان و تنم,یادباد

آنکه وقت سفربوسه بر گونه اشکبارم ننهاد

فلک چنین یادها ز آشنایان خموش میسازد

*اما هرکه ندارد خاطری ز ایام بودن ها نیست باد*
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

یکی از شعرای خودم را که در ایام جوانی و غزلخوانی و عشق گفتم می نویسم: (همراه با بررسی آرایه ها و معانی ابیات؛ 100 % تو کنکور ازش سوال می آید :D )

امشب ای اشک تو بر داغ دلم تسکین کن
ذره ای رحم بر این عاشق و بر مسکین کن
* این بیت یک جورایی شبیه مطلع یکی از غزل های استاد شهریاره: امشب ای ماه به درد دل من تسکینی ؛ آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی... با این تفاوت که من قطره ی اشک را همدرد خودم دونستم و گفتم که تو هستی که می توانی همدرد من باشی.

بوسه ها چون گل بستان ز لب لعل بگیر
از هزاران که تو دیدی همه را گلچین کن
*وقتی که اشک از مژگان می آید پایین، قسمتی از آن اشک روی لبهای آدم می شینه؛ منم گفتم که ای اشکی که به لب های من می رسی؛ تو به جای یار، بوسه بر لب های من بزن و این بوسه ها را برای خودت گلچین کن

از می و مطرب و شیدایی و آشفته گری
گر جمالش تو ندیدی همه را نفرین کن
*بدون دیدن چهره ی یار می و مطرب و شیدایی و آشفته گری برایم بی معنی است.

من چو فرهادم و خواهم که تو در کلبه ی دل
قصه ای زان خط و خال و ز لب شیرین کن
* خودتون هر برداشتی خواستین بکنین :D

گر اثر دیدی از آن زلف شکن در شکنش
بوسه ها از لب من سوی خم پروین کن
* خودم هم تو کفـِـش موندم که چه طوری زلف یار رو که یک مفهوم عاشقانه است به خم پروین که به نجوم مربوط است تشبیه کردم. :D

بهر مهمانی هجران و غم فرقت یار
دامنم را به شمیمت همه عطرآگین کن
*هجران یار مثل یک مهمانی می ماند که تنها وسیله ی پذیرایی در این مهمانی ؛ قطره ی اشکه که وقتی به دامان می ریزه بوی خوشش دامن آدم را عطرآگین می کنه

نی محزون علی نای ندارد به سحر
نی خود را بدم و در دل من تمکین کن
*خیلی می بخشید که ما تخلص نداریم و اسممون رو به جای تخلص به کار بردیم؛ آخه یک روز خواستم کاری را که استاد شهریار کرد من هم انجام بدهم؛ حافظ غزلی را آورد که تخلص خودش را استفاده نکرده بود من هم گفتم ما را چه به تخلص؟
تازگی ها هم که با این دنیای کاملاً آرمانی و ایده آل خداحافظی کردیم و از دستش خسته شدیم
.... ببخشید که توضیحاتم هیچ ربطی به پیام اصلی ابیات نداشت، خودتون ماشاالله صاحب نظرید
(یکی نیست بگه آخه کی می آید شعرای تو رو بخونه که اینقدر افاضات می فرمایید؟ :D )
 

zahra.s

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
208
امتیاز
1,519
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کاشان
دانشگاه
صنعتی اصفهان
رشته دانشگاه
کامپیوتر-نرم افزار
پاسخ : شاعرانه های کاربران

حال من گر نیک باشد گر بد به صفای نفست این دل خود شاد کنم

گر چه دوری ز دل من اما هر دمی هر نفسی خاطر تو یادکنم

چه کنم هرچه کنم عیب بجویند زمن تپش عشق تو را هر دم فریاد کنم

تو ندانی شب وروزم شب وروزت خواهد همچو شیرین بی تو قصه ی فرهاد کنم

دل من بی دل تو همچو شبی تاریک است تو نباشی بی تو خاطره ات یاد کنم

قلب من درسینه ام پرنده ای درقفس است گر بیایی جان من پرنده آزاد کنم

یک نفس بیشی نمانده تا فنا ای یار من گر نیایی طلبت از نفس باد کنم


+چطوره؟
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

به نقل از zahra.s :
حال من گر نیک باشد گر بد به صفای نفست این دل خود شاد کنم

گر چه دوری ز دل من اما هر دمی هر نفسی خاطر تو یادکنم

چه کنم هرچه کنم عیب بجویند زمن تپش عشق تو را هر دم فریاد کنم

تو ندانی شب وروزم شب وروزت خواهد همچو شیرین بی تو قصه ی فرهاد کنم

دل من بی دل تو همچو شبی تاریک است تو نباشی بی تو خاطره ات یاد کنم

قلب من درسینه ام پرنده ای درقفس است گر بیایی جان من پرنده آزاد کنم

یک نفس بیشی نمانده تا فنا ای یار من گر نیایی طلبت از نفس باد کنم


+چطوره؟

سلام و درود
در مایه های شعر کهن اندیشه و ذوق خیلی زیبایی دارید ولی اگر این اندیشه و ذوق را با رعایت کردن وزن عروضی همراه کنید می توانید این اندیشه ها را دلنشین تر به خواننده منتقل کنید؛ مثلا اگر بخواهیم بیت "قلب من در سینه ام پرنده ای در قفس است ... " را به نوعی بازگردانی کنیم که وزن عروضی در آن رعایت شده باشه می توانیم بگیم:
چون یکی بلبل بود قلبم به سینه در قفس / گر جمالت را ببیند از ققس بیرون جهد
(البته من با ردیف "کنم" و قاقیه "آزاد" این شعر را نگفتم؛ فقط خواستم بگم که داشتن وزن عروضی از ضرورت های شعر است؛ البته نباید طوری باشه که فکر کنیم چه وزنی به کار ببریم بعد شروع کنیم به شعر گفتن... میگن اکثر شعرا دو تا دیوان شعر داشتند؛ اولین دیوان شعر را بعد از یک مدت دور می انداختند چون سخن هایی که می گفتند سخن منظوم هم نبود چه برسه به شعر!)
موفق باشید :)
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

یک شعر از خودم می نویسم و میرم مثلثات و حد بخونم:
این قسمت => شعرهایی که با مضامین علمی آمیخته شده اند به همراه وجه تسمیه آن ها:
1. امتحان فیزیک ترم داشتیم؛ قسمت مواد پارامغناطیس و ... داشتم می خواندم یک دفعه نوشتم:
گر که پنداری تو میدان را هوس / سخت باش چون دیا مغناطیس و بس
قانون لنز را می خوندم:
من از قانون لنز فیزیک سوم بدانستم / چه عصیان ها کند انسان به پیش خالق نازش
توضیح اینکه قانون لنز به این معنی است که جهت جریان القایی همواره با عامل به وجود آورنده خودش یعنی تغییرات شار مغناطیس مخالفت می کنه و تقریبا مثل عصیان ها و گردن کشی های انسان است در برابر عامل به وجود آورنده ی خودش
2. ایام تعطیلات نوروز خواهرم که به ایران آمده بود بهم مشتق رو یاد داد؛ چند شب بعد سررسید را برداشتم و با خط نستعلیق شعر می نوشتم (البته شعر معروف"از تو با مصلحت خویش نمی پردازم" که آواز همایونش با صدای استاد جلال تاج اصفهانی خیلی معروفه) خواهرم گفت: ایول علی داری مشتق می خوانی؟ ( :D :-" ) منم توی سررسیدم این شعر را نوشتم:
بنازم مشتق اشک دلم را / که از هم ارزی چشمان می آید
به سوی دامنم چون موج سینوس / روان است و به شوق جان می آید
3. اصولا عادت دارم دفتر حسابانم را هر جاش که تونستم یک شعر بنویسم؛ معلممون هم دفترم را دید گفت "جای خالی گیر می آری شعر میگی؟ :D " بعضی از این شعرها:
یا رب به نمودار دل ما / علم و خرد و ریاضی افزا
از آن روزی که ما را آفریدی / به غیر از مدرسه چیزی ندادی / خداوندا به حق درس و علمت / توفقنی فانت لی مرادی
(ایراد قافیه ای داره می دونم :دال ... خودم هم کف می کنم این عبارت های عربی رو تو شعرم به کار می برم :D )
ما همه تابع یاریم خدا می داند / عاشق علم حسابیم خدا می داند
.................
بسیار خوب بریم سراغ مثلثات و حد و پیوستگی! h-:
 

esfrwms

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,325
امتیاز
19,283
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
NSU
رشته دانشگاه
General medicine
پاسخ : شاعرانه های کاربران

نصفه برفی هم که بود
رفت و هوا و شد دود
دلم گرفته ز جمعه روز
اخر تعطیل بودیم 3 روز
فردادوباره مدرسه اغاز میشود
دل من دوباره ناساز می شود
در این غروب دلگیر جمعه
دل من میشود قرمه قرمه
خدایا برفی دیگر عطا فرما
که ما بچه ها دوست داریم ان را
برفی امد و تندی اب گردید
دل ما کمی خوشحال گردید
همه چی اماده داریم برای برف بازی
اما حال مجبوریم بکنیم خاک بازی
دل من خوش است زاین زمستان
اما بیشر است شبیه تابستان
کو برف تا کنیم گوله برفی
دوست دارم بسازی ادم برفی
زمستانی که نامی اشنا داری
سوزت را دیدم برفت را سال ها ندیدیم
به اخر رسبد این زمستان
اما برفی ندیدیم ازان
 

جوجه سمپادی

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
463
امتیاز
1,572
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
دندان پزشکی
پاسخ : شاعرانه های کاربران

باباشماخیلییییییییییی واردید.آفرین. <D=
خوب منم یکی میزارم فقط مسخره نکنینااینوبرای یه همایش شهیدکه توی مدرسمون بودنوشتم 8->

مادرم آب بیار
آب درپشت مسافرنوراست
اشک راتبعیدکن
این سفریک سفرپرشوراست
کوچه هارابنگر
خانه ها خاموش اند
سروهامنجمداند
چفیه ام حال دراین غربت شب می گرید
این زمین است که این بارفقط دورخودش می چرخد
هجرتی بایدکرد
یابه قول حافظ
"دردل دوست به هرحیله رهی بایدکرد"
مادرم آب به دل ریزکه دل بایدشست
کوله ام پرزتوسل کن وعشق
که سفرباید کرد
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

سلام

اصولاً شعر گفتن پایبند زمان و مکان خاصی نیست و هر موقع احساسات انسان برانگیخته بشود می تواند دست به قلم ببرد. بنده هم با خواندن داستان ذیل تصمیم گرفتم آن را به شعر بازگردانی کنم

شنیدم که یک روز مردی کبود

بشد سلف سرویس و دانا نبود

نشستی به یک صندلی همچو من

که بهرش بیارند صد نان و قن

نکردش نگاهی همی یک نفر

... تو گویی نگیرد ز او دل خبر

پس از مدتی مردکی را بگفت

که کی آید از من غذای شگفت؟

جهان دیده برگفتش ای خود پرست

تو چندان نشینی که مرغک بجست

دل از صندلی برکن و مرد باش

چو کوهی مقاوم پی درد باش

بود در جهان جشن و شادی بسی

ندیدم ولی خالی از غم کسی

اگر غم تو را هست خود چاره جو

گرت نیست دل را ز بیچاره جو

بدین قصه گفتم تو را ای علی

که بر خود شوی زنده از عاقلی

نگویم تو را عقل کامل بود

ولیکن به حق یار خوشدل بود
.....................................................

داستانی است درمورد اولين ديدار "امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، ‌از آمريكا، هنگامی كه برای نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت.



وی كه تا آن زمان هرگز به چنين رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با اين نيت كه از او پذيرايی شود.



اما هرچه لحظات بيشتری سپری ميشد، ناشكيبايی او از اينكه ميديد پيشخدمتها كوچكترين توجهی به او ندارند، شدت گرفت.



از همه بدتر اينكه مشاهده ميكرد كسانی كه پس از او وارد شده بودند، در مقابل بشقابهای پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.



وی با ناراحتی به مردی كه بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديك شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است كه در ايجا نشسته ام بدون آنكه كسی كوچكترين توجهی به من نشان دهد. حالا ميبينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابی پر از غذا در مقابل من، اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايی ميشوند؟



مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است، سپس به قسمت انتهايی رستوران، جايی كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد، يك سينی برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب كنيد، پول آنرا بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد!



امت فاكس كه قدری احساس حماقت ميكرد، دستورات مرد را پی گرفت، اما وقتی غذا را روی ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگی هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد، درحالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ايم از اينكه چرا او سهم بيشتری دارد كه هرگز به ذهنمان نميرسد خيلی ساده از جای خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايی فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم.



وقتی زندگی چيز زيادی به شما نميدهد، به دليل آنست كه شما هم چيز زيادی از او نخواسته ايد



.............

یکی از اشعارم که در رستوران سروده ام مصداقی است بر این که سرودن شعر رابطه ای با زمان و مکان ندارد:

من به رستوران و دل در جای دیگر باشدم

کاش دل در پیش بود و شام بهتر باشدم

بی تو این زیتون و فلفل های اطعام شبم

زهر صد ساله شد و بس مایه ی شر باشدم

و .....

از نوشتن ادامه ی شعر معذورم
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

من از آن نگار زیبا غم و رنج و آه دارم

چو نباشد او مرا من نه من و نه جاه دارم

نه اگر به گرد اویم نگهی کند به سویم

نه اگر چو رخت بندم به خودم پناه دارم

نه به قربتش بگیرم نه ز غربتش بمیرم

نه چو روز روشنم من نه شبی سیاه دارم

چو شنیدم این که باشد به جهان گنه محبت

تو به حال زار من بین که من این گناه دارم

چو بدیدمش که گردن شده طالع از گریبان

نه دگر نظر به مهر و نه دلی به ماه دارم

اگر او قدم گذارد به دو چشم خون فشانم

من از این دو خیل مژگان به شهم سپاه دارم

شب وصل و روز هجران به سر آیدم ولیکن

فقد ان فقدت نفسی غم دل تباه دارم

غم دل چگونه گویم که مرا دلی نمانده

به کدام ره روم من که نه پای راه دارم
 
ارسال‌ها
1,097
امتیاز
6,250
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
دانشگاه شیراز
رشته دانشگاه
سخت افزار
پاسخ : شاعرانه های کاربران

زندگی باران نیست
زندگی قطره ی اشکی است که خدامی گرید

زندگی باران نیست
زندگی خشکیده بهاریست که خدا می داند چه خزان ها رفته

زندگی باران نیست
زندگی طوفانست زندگی میکده ی عشاق است

زندگی باران نیست
زندگی باران بود او اگر با من بود او اگر ...

زندگی را ز فلک آموزیم
زندگی را باران کرد او که خود عاشق بود
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

دوست داشتنی ترین غزل سعدی؛ حرف به حرفش با وجودم آمیخته شده:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
بیا به صلح من امروز و در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست ز انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده جکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

این شعر رو همین الآن گفتم:

هر کس که بخواند غزلم را و بداند
ز اندوه دلم او ز دلش خون بچکاند

فریاد بر آرم همه شب از غم هجران
اشک است که بر دامن من می بدواند

باز آی و نگه کن به دل زار و حزینم
کاندوه دل سوختگان سوخته داند

صد طعنه و دشنام بگویند و برانند
هر ره که گرفتم همه مخلوق بر آنند

گر نوبتم افتد که صبا سوی من افتد
برگویمش آن را که سلامی برساند

رویش همه آتش بود و زلف شکن دود
آید که مرا روی به آتش بنشاند؟

عقلم شده از سر، نبود دل به بر خویش
انّی اتعجّب ز چه سلول به جانند؟
 

Mr.EQsun

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
7
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
پاسخ : شاعرانه های کاربران

بیت آخر این شعرم قضیه داره حالا بماند یه وقت فکر نکنید بی ربطه

ای یار من ای یار من ای دلبرغم خوار من/ای خوش ترین ساعات من ای بهترین دیدار من
در حسرت روی تو ام درمانده کوی تو ام/فکرم شده تسخیر تو ای بهترین افکار من
لبخند تو دنیای من زیباییت رویای من/غمهای تو غمهای من ای بهترین اشعار من
دیدار تو آغاز من ای یاور طناز من/ عشق تو باشد راز من ای بهترین اسرار من
بر قلب من داغی نهی کاری ز او ناید همی/این دل دگر از آن تو ای بهترین دلدار من
نام تورا گفتم خطا بگذر ز من ای بی وفا/باشد که باز بینمت ای یار من ای یار من​
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

ای عشق همه بهانه از توست؛ من سرخوشم این ترانه از توست:

می شود لعل تو روزی بشود بر گوشم؟
که از آن لعل لب و خال سیه مدهوشم
گر به دشنام مرا خوانی و مستم چه عجب
که من آن را به دو عالم و زمان نفروشم
از چه رو فوت بر آین آهن سردم بکنند
یا که تهمت بزنندم که نرفته است هوشم
(عجیب است! این که به آدم بگن هنوز همون علی عاقلی هستی که می شناختیم رو تهمت به حساب می آرم!)
دیگی از عشق بود حال من خانه خراب
که به هر لحظه که از کف رودم در جوشم
گر که تیر سیه از ناوک مژگان بکند
من چو خفتان شوم و جان و دلم بفروشم
نی نباید که روم در بر آن تیر سیه
لاشه ی من نبود لایق آن مه دوشم
الغرض در طلب وصل دو لعل لب او
تو مرا بین که به جان و به دلم می کوشم
هر که پندم کند از وصل رخش دست بکش
دست از آن پند کشم حرف ورا ننیوشم

شعر دوم؛ این یکی در قالب مثنوی-ه اما نمی دونم می تونیم برای مثنوی از این وزن عروضی استفاده کرد یا نه...
شبی یاد دارم که در انقلاب
برفتم شدم مست از آن بوی ناب
یکی پیر و مرشد بدیدم به بر
که رحمت بود بر دل و جان و سر
دل و جان و سر: مجاز از وجود
به هر ره که من می زدم در طریق
گرفتم سراغی از آن خوش رفیق
بدیدم یکی مه بر آن سرو ناز
به یاد آمدم ناله ام در نماز
که یا رب به مستان میخانه ات
به رندان سرمست پیمانه ات
مرا رخصتی ده که گر بینم او
شود عقل و عشق و دل و دینم او
رخش همچو آتش دو زلفش چو دود
که هر دم به جوشیدنم می فزود
دو چشمش چو نرگس لبش چون شکر
عجبتُ لاشاهد بر آن تن قمر
برای این که وزن شعر به هم نخورد به این طریق بخوانید:
Ajabto Loshaahed Bar Aan Tan Ghamar
لاشاهد همون ل (حرف ناصبه) + مضارع متکلم وحده ؛ معنی : تا دیدم
بنا گوش او همچو مه شد سفید
دو چشمان من خیره شد تا بدید
به هر رو برفت این دلم همچو هوش
از آن رو که پندش نکردم به گوش
واتس دیس پند؟ گاد نُــز!

این شعر هم امروز گفتم؛ ابیات عربی رو هم ترجمه خواهم کرد؛ البته ماشاالله همتون استادین!

ان قد تیسر ان اشاهد الی الجمال
ثم اقول رب توصل الی الوصال

ترجمه: اگر میسر شود که آن جمال را ببینم؛ می گویم خدایا مرا به وصال برسون!
Pronunciation : En Ghad Tayassar En Oshaahed El-al-jamaal
Somma Aghoolo Rabbe Tavassel El-al-vesaal
(ببخشید اگه اعراب گذاریش اشتباهه! )

لما سمعت ان ذنوبً محبتک
انی افاخر لکی اجرم بکل حال

ترجمه: زمانی که شنیدم محبتت گناه و خطا است؛ به این افتخار می کنم که در هر حال مجرم هستم.
Pronunciation: Lamma Same'to Enna Zonooban Mahabbatok
Enni Ofaakhero-le-kay-Ajram Be Kolle Haal

هر شب امید من شود سوی ستارگان
باشد که بر بتابد این اشکم بر آن جمال

کیف انعکس دموع عیونی لهکذا
لا یقدرون لنعکس دمعی علی الهلال
ترجمه: چگونه اشک های چشمانم را بازتاب می کنند چرا که نمی توانند بر جمال ماه اشک برتابند.

هر دم که می رود شوم مست از نسیم وی
من می برم حسادت از خاک ره شمال

می من ندیده ام که بود همچو چشم او
یا این که باشد همچو او خوش رامترغزال
خوشرامتر => خوش خرامتر؛ به علت ضرورت وزن به این شکل در آوردمش

گر تن رود ز سر و یا سر رود تنم
از سر برون نمی شود آن یار خوش کمال
سر رود تنم: ایهام => همان سر از تن جدا شدن معنای دوم: تنم سر برود؛ یعنی لاغر تر و نحیف تر بشوم

در ماه دی شدم یکی صیاد روی او
لیکن کنون بگشته ام من صید آن غزال

گر او تو را به هیچ بداد و بشد علی
نبود روا که برشکنی عهد خود چو دال
 

self_finding_guy

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
131
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : شاعرانه های کاربران

به نقل از Mr.EQsun :
بیت آخر این شعرم قضیه داره حالا بماند یه وقت فکر نکنید بی ربطه

ای یار من ای یار من ای دلبرغم خوار من/ای خوش ترین ساعات من ای بهترین دیدار من
در حسرت روی تو ام درمانده کوی تو ام/فکرم شده تسخیر تو ای بهترین افکار من
لبخند تو دنیای من زیباییت رویای من/غمهای تو غمهای من ای بهترین اشعار من
دیدار تو آغاز من ای یاور طناز من/ عشق تو باشد راز من ای بهترین اسرار من
بر قلب من داغی نهی کاری ز او ناید همی/این دل دگر از آن تو ای بهترین دلدار من
نام تورا گفتم خطا بگذر ز من ای بی وفا/باشد که باز بینمت ای یار من ای یار من​

غزل عاشقانه ی زیبایی بود؛ نوعی ابتکار هم به خزج دادید و با ای یار من ای یار من آغاز و با همین گروه کلمات هم خاتمه اش دادید. بیت آخر در صورتی درست است که باز بینمت را به صورت "بازُ بینمت" بخوانیم؛ یعنی اگر یک ضمه خودمان اضافه کنیم به "ز". می تونید برای رفعش به این شکل بنویسید:
باشد که دیگر بینمت ... این جوری هم معنای شعر تغییر نمی کنه هم خواندنش روان تر می شه...
در بیت دوم هم نوعی تناقض دیده میشه؛ اگر در حسرت روی یار هستید پس چطور به فکر تسخیرشید؟
ولی شعر زیبایی بود؛ هم مفهوم عاشقانه خوبی داشت و هم وزنش به خوبی رعایت شده بود
موفقون و منصورون!
 
بالا