• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

فانتزی هاتون

خونه شکلاتی فانتزی خواهرم بود
فانتزی خودم تا دو سال پیش این بود که یه خونه داشته باشم که توش باغ وحش باشه و سه تا گربه داشته باشم،یه گربه سیاه و سفید به اسم جان اسنو، یه گربه با رنگ های مختلف و قاتی پاتی به اسم کاپیتان جک و یه گربه زرد هم باب
فانتزی های خودم الان خب از اون جایی که احتمالشون خیلی خیلی کمه پس فقط در حد تخیله و من اونقدرا آدم خوبی نیستم
۱.جام جهانی بعدی برم آمریکا دوستمو ببینم یه یه هفته هم بمونم ، هان راستی عموم و خونواده ش رو اگه شد برم ببینم (تا حالا ندیدمشون) به خاطر بحث مالیش
۲. تموم عمرم رو برم تو مناطق محروم ایران طبابت کنم
۳. یه بچه به به فرزندی قبول کنم و تا آخر عمر مجرد بمونم
 
یه دختر سفید لپ گلی خوشکل مومشکی داشته باشم که ویالونیست باشه.عصرا موهای بلندشو ببافم،بنشونمش ترک دوچرخه ببرمش کلاس موسیقی.
 
یکی از فانتزیام اینه که
عروسی یه فرد نزدیک باشه حالا داییام یا خواهرم
فلش آهنگای ماشین با من باشه
دیجی هم من هدایت کنم:))
نقشه شومم ندارم اصلاااا ;))
 
با دوستم از یه گلخونه کوچیک مراقبت کنیم

یه بهار خواب بالای پشت بوم بسازم
 
تک و دو بزنم و به رویاهام برسم ،
به دانشگاه پرینستون !
فیزیک حالت جامد
شرکت بزنم
ازون بزرگا
جهان رو بگردم ...
بعد برگردم تو همین ایران زیبا
شهر خوب مشهد
کنار آدم های خونگرم محله مون
برم تو همون فلافلیه که دیواراش با عکس فردین و بهروز وثوق تزئین شده
یخچالش هنوزم میرندا و کانادا و کوکا شیشه ای داره
فلافل بفروشم .
برم حرم ...
با همون تاکسی زردا که
رانندش حمیرا گوش میده :)
از کنار عطر فروشی ها و عطر های رنگاورنگشون رد بشم
برم سر راه ، آبمیوه رضا ، یک هویج بستنی بخورم
به حرم که رسیدم
اون قسمت که کیف ها رو تحویل میدن
من همه چیمو تحویل بدم
کیفم ،
لباسام ،
پولم ،
دانشم ،
غرورم ...
بشکنم و برم داخل
همون کنارا
همون جایی که سایه بون ها رو میذارن
سرمو بندازم پایین و ...
گریه کنم ،

گریه کنم و
گریه کنم

آخه میدونی ...
به قول علی آقای پاشا
تا زندگی ناسالم نداشته باشی
زندگی سالم بهت کیف نمیده :)

مرسی که خوندی
 
مثل این فیلمای تخیلی هستناا که شخصیت اصلی فیلم یهو یه اتفاق عجیب براش میوفته هاا اونجوری بشم یا بتونم در زمان سفر کنم و برگردم به دو سه سال پیش خیلی چیزها رو تغیر بدم یا مثلا یه روز صبح بیدار شم ببینم خیلی چیزا تغیر کرده خلاصه مثل فیلما دیگه


به جز اینا دوست دارم برم قطب شمال یا جنوب فرقی نداره کدوم فقط یکی از دوتا که سرده و هیچکسم نیست یا برم جنگلای آمازون اونجاهایی که هیچکسی نیست یه خونه با چوب بسازم و خوراکی ایناهم از طبیعت بردام ولی لعنت بهش که حالشو ندارم
 
همه‌ی آدما برده‌ی من باشن

Either don't fantasize or fantasize big
 
به عنوان استعداد برتر ببرنم اون ور آب
خدایی خیلی خوبه ها فکرشو بکنین
 
وقتی مدیرمون سر صف حرف میزنه بدو ام میکرفونشو بگیرم و گو بای پارتی جعفر بخونم مدیر عم برقصه
 
اینکه همه ی آدما از زمین محو بشن و در همه خونه ها باز باشه. راحت تو همه جا بگردم و از جو خونه هر کی خوشم اومد و کتابای درست درمون داشت و از دفترچه خاطراتش معلوم بود آدم باحالیه.. برش گردونم.
 
توی دو ماراتن شرکت کنم.
هیکلم متناسب باشه و بتونم استایلی که عاشقشم رو بپوشم.
فانتزی دیگم سفر به هاوایی و مالدیو و تجربه ای شبیه عکسایی که ازشون دیدمه.
یه فانتزی دیگم CEO بودن یه شرکت تک خفن و گوگولی و کوچولو موچولوعه زیر ده نفر ولی با درآمد خالص بالا.
یه فانتزی دیگم ساختن فیلم مستند با محوریت آسیای شرقیه.
 
به عنوان یه intp بی احساس ذهنم پر فانتزیه ولی خب یکیش اینه که صبح که بیدار سم ببینم یا یه طرد شده ام یا یه جادوگر که تو دنیای فانتزی ها درس می خونه
 
یه سیگار برگ کوبایی بکشم
 
Back
بالا