• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
دلی دارم خریدار محبت کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل زپود محنت و تار محبت
 
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
انچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند

دوباره د :)
 
دُرد درد دل بود درمان ما

خوش بود دردی چنین با جان ما
اندک اندک جمع مستان می‌رسند اندک اندک می پرستان می‌رسند
دلنوازان نازنازان در ره اند گلعذاران از گلستان می‌رسند
د بده:)
 
  • خنده
امتیازات: R.Z
Back
بالا