./.
کاربر نیمهفعال
- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,325
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
می خواستم که نردبام جلالش کنم ولیتا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید قمی از نو به مبارکبادم
از بخت واژگون بنگر خوارتر شدم
می خواستم که نردبام جلالش کنم ولیتا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید قمی از نو به مبارکبادم
دستی به دعا بلند سازید، او می شنود صدای ما رامن چه گویم که تورا نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
دستی به دعا بلند سازید، او می شنود صدای ما را
او منتظر است یادش آریم، پاسخ بدهد دعای ما را
دوریم و ولی امیدواریم، بنشاندمان کنار دستش
از عادت او بعید نبود، تغییر دهد قضای ما را
من می شنوم صدایی انگار: ای بنده ما چنین ندا کن!
من بنده بی تاب و قرارم، آخر چه شود خدای ما را؟
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشماوخ که شدم هیزم اتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز اتش ادبار
پی نوشت: این اولین پستم توی این سایته؛)
زندگی کاسۀ زهریست که نوشندۀ آنروی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبان است امروز
وحشی بافقی
یله داده ام به ساحل، تن خسته ام از اینرودر خیال من نمیگنجد دلم را بشکنی
هر کسی آمد شکست اما تو هر کس نیستی
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولیدیله داده ام به ساحل، تن خسته ام از اینرو
که هنوز امیدوارم، به صدفچه های دریا
تا سبزه و گل و باغ و چنار هستای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است
تو همان جرعه ی آبی که نشد وقت سحرتا سبزه و گل و باغ و چنار هست
تا نغمۀ چکاوک و بانگ هزار هست
حیف از پرستوان که کنند آرزوی مرگ
اینجا دوباره بعد زمستان بهار هست
داریم دلی صاف تراز سینه صبحتو همان جرعه ی آبی که نشد وقت سحر
بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدقداریم دلی صاف تراز سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
فارغی از قدر جوانی که چیستحافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
تقدیر ما روز ازل بر سنگ ها کردند حکفارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
یارا بهشت صحبت یاران همدم استتقدیر ما روز ازل بر سنگ ها کردند حک
یعنی ز سر بیرون نما تغییر اندر زندگی
تو که بی داغ جنونی خبری گوی که چونییارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامناسب جهنم است
من عاشقی از کمال تو آموزمتو که بی داغ جنونی خبری گوی که چونی
که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم
ماه من ماه شما نیست که خود را بزک جمله خلایق سازدمن عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پردهٔ دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم