• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست
دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند

مولوی
 
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند

مولوی
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بوو
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است،
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است،
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
تا ز خود فارغ نیایم با دگر کس چون رسم
ور بگویم فارغم از خود بود سودا و ظن

مولوی
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
تا ز خود فارغ نیایم با دگر کس چون رسم
ور بگویم فارغم از خود بود سودا و ظن

مولوی
نشستم‌بر خم کوچه
دو چشمم مانده بر راهت

وفادارم به رویایی
که هرگز قسمت من نیست...

پروانه حسینی
 
نشستم‌بر خم کوچه
دو چشمم مانده بر راهت

وفادارم به رویایی
که هرگز قسمت من نیست...

پروانه حسینی
تو چو یوسفی رسیده همه مصر کف بریده
بنما جمال و بستان دل و جان تجارتی کن

مولوی
 
تو چو یوسفی رسیده همه مصر کف بریده
بنما جمال و بستان دل و جان تجارتی کن

مولوی
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است
 
تو نیکی کن به مسکین و تهیدست
که نیکی خود سبب گردد دعا را

پروین اعتصامی
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
خیام
 
درختی کز جوانی کوژ برخاست
چو خشک و پیر گردد کی شود راست
نظامی
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید...
 
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید...
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
 
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست...
 
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست...
تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه ی سربسته را
 
تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه ی سربسته را
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست
از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست
هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست
از عارض مستی و لب مستوریست
 
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست
از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست
هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست
از عارض مستی و لب مستوریست
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
 
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
تنش از خستگی افتاده ز کار
بر سر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگیاش خشك گلو
پای عریانش مجروح ز خار...
«ر» بده
 
آخرین ویرایش:
تنش از خستگی افتاده ز کار
بر سر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگیاش خشك گلو
پای عریانش مجروح ز خار...
«ر» بده
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم

حافظ
 
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم

حافظ
ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام
شمع خورشیدم نهان در زیر دامان مانده ام

از عزیزان هیچ کس خوابی برای من ندید
گرچه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده ام
 
ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام
شمع خورشیدم نهان در زیر دامان مانده ام

از عزیزان هیچ کس خوابی برای من ندید
گرچه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده ام
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
 
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
ما را به چشم سَر مبین ما را به چشم سِر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم...
-حضرت مولانا
 
Back
بالا