مشاعره

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
 
نه ای بر آسمان ای ماه لیکن
شود هر جا که تابی آسمانی

مولانا
 
از دوست به يادگار دردی دارم
كان درد به هزار درمان ندهم

مولانا
 
اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

( حافظ
 
نه تو آنی که همانی
نه من آنم که تو دانی
 
نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده
ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها

مولانا
 
اری اغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من ب پایان دگر نیندیشم
ک همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد
 
ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هرکه خواهی یار باش

وحشی بافقی
 
ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هرکه خواهی یار باش

وحشی بافقی

شب است و باغ گلستان خزان رویاخیز
بیا که طعنه به شیراز می زند تبریز

شهریار
 
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست

مولانا
 
Back
بالا