• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت

حمید مصدق
 
یکی پادشه زاده در گنجه بود
که دور از تو ، ناپاک و سرپنجه بود
 
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
 
یا رب ای آیینه حسن چه جوهر دارد
که درو آه مرا قوت و تاثیر نبود
 
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
حافظ :)
 
تاتوانی میگریز از یار بد یار بد بدتر بود از مار بد
 
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبرماست که باحسن خداداد آمد
 
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
 
سور موش است اگر گربه شود بیمار
عید گرگ است اگر شیر شود لاغــر
 
رندم و شهره به شوریدگی و شیدایی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمایی
 
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
 
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
مانیز بســـازیم به تقدیر الهــــی
 
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز

پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

صائب
 
یادایام جوانی جگرم خون می کرد

خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

ایرج میرزا
 
نرم نرمک سوی رخسارش نگر
چشم بگشا چشم خمارش نگر
چون بخندد آن عقیق قیمتی
صد هزاران دل گرفتارش نگر

مولانا
 
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد!
 
یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا

هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم

هاتف اصفهانی
 
Back
بالا