• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

در این خاک دراین خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
 
رهی پیشم آور که فرجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
 
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
 
دلی دارم ولی دلمرده ی توست
اسیر چهره ی افسرده توست
 
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
 
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام
 
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
 
دام شب آمد جان های خلایق بربود
چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب

مولانا
 
با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردی
اي آنکه نرفتی دمی از ياد کجايی؟
 
خُب من دوباره با گردگیری هام برگشتم:D
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردی
اي آنکه نرفتی دمی از ياد کجايی؟
 
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
 
تا توانستم ندانستم چه سود؟
چون که دانستم توانایی نبود؟
 
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
 
Back
بالا