• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت
 
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو

وحشی بافقی
 
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

حافظ
 
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

حافظ
 
یارب به کریمی کریمانت بخش
بر آب دیده یتیمانت بخش
صد بار به لطف و کرمت بخشیدی
یک بار به سلطان خراسانت بخش
 
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
 
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار

سعدی
 
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

:)) :))
از سری گنجینه اشعار اموخته شده در سمپادیا :-"
من آنم که رستم جوان مرد بود
هوا ماه بهمن عجب سرد بود :|
 
داديم ز كف نقد جواني و دريغا چيزي به جز از حيرت و حسرت نستانديم

رعدي آذرخشي
می رود عمر عزیز ما دریغا چاره چیست
دی برفت و می رود امروز و فردا چاره چیست
 
ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

مولوی


+ بدو تا برسی :)
 
آخرین ویرایش:
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولوی
 
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
 
Back
بالا