جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

ای سینه، قوس حقارت را طاق بلند حقیقت کن
اینجاست جای نماز، ای دل، محراب رنگ و ریا بشکن...
 
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم...
 
فَقَد هَرَبتُ إلیک و وَقَفتُ بَینَ یَدَیک مُستکینا لَک مُتَضَرِّعا إلیک رَاجیا لِما لَدَیکَ ثَوابی
که من گریخته‌ام به سوی تو اینک، و در میان دست‌های توام، خسته و درمانده و زمین‌گیر؛ در آغوش تو، زار زار گریه میکنم و همه امیدم به توست و آنچه نزد تو..

علی‌بن‌ابی‌طالب.
 
مجادله شعرا بر سر شعر حافظ
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


صایب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را


هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را


هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را


سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را
 
بعضیارو باید تو جوب شست
تا لجن ها بفهمند
کثیف تر از آنها هم
هست
 
مثل کوهی درشت و محکم باش ... مثل فاتح نگاه خواهم کرد
آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد ... دامنت را سیاه خواهم کرد
 
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه ی کاشانه بگرییم.
 
پس بدین فرصت خنده هامو
پس بدین شادی تو صدامو
پس بدین قلب عشق آشنامو
لااقل پس بدین گریه هامو
( متن یه قمست از آهنگ شهر حسود از علی زند وکیلی )
 
عهد بستی آنچه میان ماست ابدی است یادم رفت که بپرسم آیا عشق را می گویی یا رنج را?!!
 
بعدتر فهمیدم همان یک‌بار، می‌توانست برای تمام زندگیمان کافی باشد. فقط یک‌بار، یک‌بار که خود را ایستاده نگه‌داریم و بجنگیم. یک‌بار که فرار نکنیم. یک‌بار که تمام زورمان را در زانوهامان جمع کنیم که خم نشوند. اشک را به پشت چشم برانیم و مصمم به جاده خیره شویم. و نه به‌خاطر خودمان، نه به‌خاطر آدم‌های دورمان. که برای روزگار. برای این‌که نگذاریم همیشه اتفاقات بد، پیروز شوند. برای این‌که جایی در زمان حک شود: «آن‌ها یک‌بار ایستادند. گمان می‌رود که ایستادن شدنی‌ست.»
از یک کانال تلگرامی به اسم فاوانیا!
 
مرغ شبخوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

هوشنگ ابتهاج
 
باختم اما نمردم
مردم اما نباختم
بردم اما اول نشدم
اول شدم اما نبردم
 
یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدم‌های گذشته نداری، دیگه میتونی واسه همه‌شون آرزوی خوشبختی کنی؛
یه جور رهایی و بی‌احساسی کامل، از اون به بعد با کسی جر و بحث نمی‌کنی، به همه لبخند می‌زنی و از همه‌چیز ساده می‌گذری.
مردم بهش میگن قوی شدن، اما من میگم سِر شدگی!

روزبه معین- قهوه سرد آقای نویسنده
 
برنده ها هیچگاه بیخیال نمی شوند
و بیخیال ها هیچگاه برنده نمیشوند
پس با نه با برنده شدن بی خیال می شوی
و نه با بیخیال شدن برنده....
:RedHeart
 
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد...
 
Back
بالا