• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

به سودای تو مشغولم،
ز غوغای جهان فارغ...!
 
آتشی به جان دارم
که به هزاران بهشتش ندهم
 
بسم الخالق
خانه دوست کجاست
برو آنجا که دلم مهر و صفاست
دوستانی دارم بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم
یادشان در دل من
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق
تو دلت سبز ... لبت سرخ ... دعایت با من
چرخ روزیت همیشه چرخان
روز هایت پی هم خوش باشد;;)
 
شب تنهاییِ تو غرق هوای من شد!
 
خدا میدونه سعدی با چه بغضی اینو نوشته:

اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز..
 
ای ساربان
آهسته رو
کآرام جانم
می‌رود...
 
پرویز عوضی خوب است اگر تو را دوست دارد و
باغ آبادی گوساله،اگر.
و همه ی مردم شهر
اگر که میکارند تندیس تورا در میدانی برای طواف
و من حتی ک دیری ست
-بی دلیل-
ایمان آورده ام به چشم هایت
 
رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَیَاءٍ
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَغْبَةٍ
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِیمَانٍ
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ ...
 
حدی است حُسن را
و تو از حد گذشته ای ...
 
با دل نگویم دیگر این افسانه ها را
باور ندارد قصه ی مهر و وفا را

مگر تو از برای دل قصه ی وفا بگویی
به قصه چون شد آشنا غصه ی مرا بگویی...
 
گاه گاهی که دلم میگیرد
با خودم میگویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
#حمید_مصدق
 
Back
بالا