— مشكل ما اينه كه همش تحت تاثير گذشته ام و فكرمون درگير حاله، سر همين از آيندمون ميترسيم و گند ميخوره به همه چيز و دقيقا شيطونم همينو ميخواد!
+ پس استاد يعني هميشه بايد اميدوار باشيم بيخيال چيزايي كه گذشته و الكي به شيطون كمك نكنيم ديگه!؟
— همش اميد داشتن به آينده بيخيال گذشتهوحال و خوشبين بودن بهشون ميزنه آدمو زمين
+
-دلم یه یونیکورن میخواد.
+یونیکورن چیه ؟ برای چی دلت میخوادتش؟
-یونیکورن اسب تک شاخ پرنده ؛ که باهاش پرواز کنم.
+خب با من پرواز کن.
-شما که بال نداری مادر من.
+درسته که بال ندارم ولی میتونم بال پروازت بشم. دیالوگ بین من و مامانم
- چرا یه آدم باید بیاد وقتشو سر یه سری آدم دیگه تلف کنه که اونارو دلداری بده و کمکشون کنه ؟
+ ما 9 میلیارد ادمیم
میتونیم یکم این جهنمو واسه هم قابل تحمل تر کنیم
[داخلی- روز- آمفیتئاتر دبیرستان]
+بچهها شما یکسال و شاید دوازدهسال زحمت کشیدید و مثل سَـ..- سخت کار کردید. نگران نتیجه نباشید و آرامش خودتونو حفظ کنید.
مکالمه صورت گرفته بین من و برادر چهار ساله ام:
-دلت میخواد زود بزرگ بشی؟
+میتونم برم بالکن؟(چون گفتیم فقط آدم بزرگا میتونن برن تو بالکن)
-آره میتونی.
اگه میخوای زودتر بزرگ شی باید بذاری گازت بگیرم. هر چقدر من گازت بگیرم زودتر بزرگ میشی.
(دستش را با اکراه جلو میگیرد*)
+یواش بگیریا.
-باشه.
چند روزی بعد سر سفره شام:
مامانم: محمدحسن اگه غذا نخوری کوچولو میمونی. اون وقت کیان و امیرمحمد و بقیه دوستات بزرگ میشن، بعد تو هنوز کوچولو موندی.
+نه من غذا نمیخورمم، اونا بزرگ نمیشننن، من گاز میگیرم بزرگ میشممم. (دست خود را گاز میگیرد*) خواهر ۸ ساله ی دوستم:
- میگم طهورا، اگه زینب(خواهرش) باهات شوخی کرد ناراحت نشی ها. اخلاقشه. -چرا با ژ رنگ نداریممم؟
+کاش معتاد بودیم، مینوشتم ژرد.
داداشم از تهران اومده بود رفتن با دوستاش بیرون
مکالمه ی منو مامانم:
مامان: عسل چرا تو نرفتی؟
عسل: وا مامان جان من کجا برم اخه؟!!!
مامان: حواسم نبود وگرنه میگفتم تو رو هم با خودش ببره! دیوونه میرفتی با دوستاش آشنا میشدی انقدر دوستاش خوشگلن
عسل: آخه من بین این همه پسر که اصلا دختر نیست کجا میرفتم؟ اونوقت راحت نبودن نمیتونستن قشنگ و راحت حرفاشونو بزنن
مامان: وا خب راحت نباشن عه
عسل: