• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

حامد ابراهیم پور

  • شروع کننده موضوع
  • #1

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
حامد ابراهیم پور متولد بیست و چهار آبان پنجاه و هشت در تهران


آثارشون:
یک مرد بی ستاره آبانی،انتشارات تهران صدا ،۱۳۷۸
اعترافات یک پیامبر،انتشارات تهران صدا، تهران ۱۳۸۲
دروغهای مقدس، نشر پرنده ،۱۳۸۷،
نگذار نقشه‌ها وطنم را عوض کنند، نشرفصل پنجم،۱۳۹۱
با دست من گلوی کسی را بریده‌اند، نشرشانی،۱۳۹۱
مرده‌ها خواب نمی‌بینند، نشر گردون، برلین ۱۳۸۸
آلن دلون لاغر می‌شد و کتک می‌خورد،انتشارات فصل پنجم،۱۳۹۱
به هزار دلیل دوستت دارم،انتشارات فصل پنجم،۱۳۹۱
براندویی که عرق گیر خیس پوشیده، انتشارات فصل پنجم، ۱۳۹۲
دور آخر رولت روسی ، انتشارات فصل پنجم، ۱۳۹۲
تریلوژِی، انتشارات فصل پنجم، ۱۳۹۲
به احترام سی و پنج سال گریه نکردن، انتشارات فصل پنجم، ۱۳۹۳

و جوایزشون:
رتبه اول شعر کلاسیک دانشجویان کشور۱۳۸۲
رتبه اول جشن فرهنگ وهنر دانشجویان کشور۱۳۸۴
جایزه کتاب سال دانشجویی برای مرد بی ستاره آبانی ۱۳۷۹
جایزه مشترک قیصر امین پور برای دروغهای مقدس۱۳۸۸
کاندیدای جایزه شعر خبرنگاران برای دروغهای مقدس
کتاب برگزیده نمایشگاه کتاب فرانکفورکت
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

+برای این شعر از شازده کوچولو الهام گرفتن:)


بیا ستاره ترین سوی خوشه ی پروین

به میهمانی غمگین ترین کلاغ زمین

سقوط کن که زمین گیر من نخواهی شد

بیا ! سقوط... و هفت آسمان بیا پایین

برای آمدنت گیسوان جنگل را

به شاخ نرگس و بابونه بسته اند آذین

برای خاطر من پیشوازت آمده اند

که ای مسافره غمگین خوش آمدی به زمین !

نه ! اعتماد نکن بیش از این به غول دوپا

که صلح را به تو و خاک میکند تلقین

نه ! اعتماد نکن باز گوشت میخواهد

که خون گرسنگی اش را نمیدهد تسکین

زمانه ایست که خون هزار ها یوسف

به چاه میچکد از پنجه های بنیامین

بهار گمشده با خاطر درختان قهر

صدای باران با گوش خاک سر سنگین

به سوی دشت نرو بیشه ها پر از کفتار

به سوی ابر نپر ! آسمان پر از شاهین

به تور می افتی تن به رودخانه مزن

به تیر می افتی روی شاخه ها ننشین

از آن طرف نروی ! بمب میچکد ز هوا

از این طرف نروی ! دامن زمین پر مین !

برو به خانه ی خود این زمین برای تو نیست

که یک کلکسیونر پشت بوته کرده کمین !

خدا کند به سلامت به خانه ات برسی

خدا تو را به سلامت به خانه ات... آمین !

و هیچ وقت نفهمیدی عاشقت شده ام !

خدا نکرده در این شعر میشدی غمگین

برو به فکر خودت باش حال من خوب است

وقار قار –صدایم کمی گرفته – همین !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

از روزهای رد شده حرفی نزن ، ولی
بوی تو را گرفته سکون بدن ، ولی

نفرت از این دو حرف مرا داغ می کند:
این عنکبوت ماده با نام زن ، ولی

آسوده باش ! نفرت شاعر شکستنی ست
مثل غرور ، مثل دل گیج من ، ولی

باور نکردنی ست ، مرا دفن می کنی
باور نکردنی ست بدون کفن ، ولی

شاعر ـ که مُرده است ـ فقط شعر می شود
از آن دو تا پرنده ی در پیرهن ، ولی

دیوانه شو ! کتاب مرا پاره پاره کن
روی کتاب اسم مرا خط بزن ، ولی
با این غزل که اسم ندارد چه می کنی ؟ !

نقاش من ! برای نشستن زمین بده
مار از خودم ، تو با قلمو آستین بده

رنگ سیاه روی سر و صورتم بریز
خطّی بکش ، میان دو ابروم چین بده

یک خانه »ـ انتظار بزرگیست « پس فقط
یک مشت خاک در عوض سرزمین بده

حالا دو بال ـ اگر چه کمی سخت می شود ـ
یا نه ! فقط برای پریدن یقین بده !

از روی چشم های شما پرت می شوم
با رنگ سرخ بر ورقه نقطه چین بده...

مردم صدای جیغ تو را هیس، هیس، هیس !
ـ باشد ادامه می دهم ، این بار سین بده :

ـ سرما کشنده است ، مرا خاک کن ، برو
از روی بوم نعش مرا پاک کن ، برو !

در خوابهای شاعر این داستان برقص
با ضرب خنده های خودت تن تتن ، ولی

رؤیای نیمه کاره ! تو شیرین نمی شوی
من هم برای تو نشدم کوه کن ، ولی

آهو نه ! هی شبیه خودت عنکبوت شو !
هی تار . . . تار . . . تار به دورم بتن ، ولی
من هیچ وقت طعمه خوبی نمی شوم !

باور نکردنیست ! مرا دفن کرده ای
بوی تو را گرفته تمام کفن ولی . . .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

تو میتوانی شوق سفر نداشته باشی
دوباره حوصله ی دردسر نداشته باشی

تو میتوانی میل سفر اگر که بیاید
به آسمان بزنی، همسفر نداشته باشی

و یا عجیب تر از این، تو میتوانی حتی
به آسمان بپری، بال و پر نداشته باشی

تو میتوانی یک کوچه ی غریب بمانی
که در تمامی شب رهگذر نداشته باشی

تو میتوانی هرسو که خواستی بگریزی
و یک قدم طرف خانه بر نداشته باشی

نمیتوانی هرجا که خواستی بگریزی
دعای خیر مرا پشت سر نداشته باشی

نمیتوانی اما به خود دروغ بگویی
نمیتوانی از من خبر نداشته باشی...
 

جنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
978
امتیاز
3,946
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
پاسخ : حامد ابراهیم پور

سال عفن، سال سیاهی، سال گُه، تهران
سال هزار و سیصد و هشتاد و نه، تهران
تنها شدن، با اضطراب و درد خوابیدن
با چشم‌های یک سگ ولگرد خوابیدن
هر نیمه شب تنها نشستن زیر باران تا
شعر جدیدی جان بگیرد در خیابان تا
جانی بگیری، رنگ و روی رفته‌ات باشد
شعر جدیدت آبروی رفته‌ات باشد
این که ببینی سایه‌ات روی زمین مرده
ترسیده‌ای و چشم‌هایت را ملخ خورده
این که ببینی در دهان شیر خوابیدی
در تخت خواب هشت پایی پیر خوابیدی
طاعون بگیری در طی صد سال تنهایی
در صفحه های دفتر شعر هیولایی

غمگین! که پشت اخمهایت قایمش کردی
لرزیدی و در زخم‌هایت قایمش کردی
این که نفس‌های فلوت مرده‌ای باشی
چشمان خیس عنکبوت مرده‌ای باشی
خود را جویدن در دهان بستری خالی
مثل خودارضایی خرچنگ میانسالی
که از سقوط سایه‌اش در آب می‌ترسد
می‌خوابد و در خواب هم از خواب می‌ترسد
این که بیازاری خودت را، این که بد باشی
که راه های کشتن خود را بلد باشی...


سال چه‌قدر این شهر یک خورشید کم دارد
سال هوا را تیره می‌دارد، نمی‌بارد
سال هزارم از حیات امپراطوری
سال سقوط مرتضی... سال غم پوری...
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : حامد ابراهیم پور

حامد شاعر با سوادیه دوسش دارم

سپرده بود به آوارگی عنانش را
غریبه ای که نمی ­گفت داستانش را
کلافه بود، به سیگار آخرش پک زد
و بعد خم شد و پُر کرد استکانش را
شراب کهنه جوشیده در رگش جوشید
و شعله ­ور شد و سوزاند استخوانش را
-زیاده مِی نخوری؛ شهر پاسبان دارد
-که مرده ­شو ببرد شهر و پاسبانش را!
(نگاه صاحب میخانه بی­ تفاوت شد
اگرچه زیر نظر داشت میهمانش را):

غریبه جای رد تازیانه­ اش می ­سوخت
غریبه حال بدی داشت، شانه ­اش می ­سوخت
به مرغ گمشده پَرشکسته ­ای می ­ماند
که پیش چشمانش آشیانه ­اش می­ سوخت

به رود خشک، به سرو خمیده­ ای می ­ماند
به گنگ بی­ خبر خواب ­دیده­ ای می ­ماند
غرور زخمی را سمت ماه تف می­ کرد
به گرگ بسته دندان­ کشیده­ ای می ماند

دوباره دستانش را دراز کرد، نشد
تمامی شب راز و نیاز کرد، نشد
دوباره گمشده­ اش را ازآسمان می­ خواست
گلایه کرد نشد، اعتراض کرد، نشد!

غریبه خاطره روشنی به یاد نداشت
میان تقویمش صفحه­ های شاد نداشت
تمام عمر در این شهر زندگی می­ کرد
تمام عمر به این شهر اعتماد نداشت

ستاره ­ای شد و از دست آسمان افتاد
پرنده­ ای شد و گم کرد آشیانش را
-دوباره پُر کن؛ (میخانه­ چی نگاهش کرد)
ندید اما لبخند ناگهانش را
بلند شد، وسط شعر چهارپایه گذاشت
و حلقه کرد به این بیت ریسمانش را
صدای راوی در پیچ داستان گم شد
کلافه تر شد ... گم کرد قهرمانش را
-دوباره پُر کن؛ نوشید، تا سحر نوشید
و نیمه ­کاره رها کرد داستانش را
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

اگه فیلم داش آکل رو دیده باشید یا کلا با فیلم های مسعود کیمیایی آشنا باشید این شعر بیشتر به دلتون میشینه


نشست گوشه­ ی در ، بند کفش را شل کرد
کمی مردد شد ، لحظه ای تأمل کرد
سپس شنید صدای تو را : - بفرمایید
تو آمدی بیرون ، دستپاچه شد ، هُل کرد !
قرار بود بگوید که دوستت دارد
قرار بود بگوید ....خجالتش گل کرد !


و بعد شهر شب و اشک های داش آکل ....


تمام کوچه به جشنت شدند مهمان و
تمام شهر برای شما چراغان و
نشسته ای – سبدی گل ، میان تور سپید –
کنار آینه و شمعدان و قرآن و
کنار دست تو با چشم خیس می خندد
سرش به برف نشسته ست چون زمستان و


مچاله از سلول اتاق بیرون زد
و کوچه ها که شبیه حیاط زندان و
هوای مضطرب نیمه های آبان بود
چه دیر می گذرد عصرهای آبان و
لقد خَلَقنا الانسانَ فی َکبَد می خواند
مگر تمام شود رنج های انسان و
اگر بناست که داش آکل کسی باشی
چه فرق دارد شیراز یا که تهران و
برای مرگ نیازی به کاک رستم نیست
فقط ندیدن لبخندهای مرجان و
حضور قاطع غم کافی است تا بروی
اسیر مرگ شوی گوشه­ی خیابان و
شبیه لحظه­ی جان کندنِ رضا موتوری
شبیه سوختن چشم های سلطان و
شبیه قیصر یک جور تازه جان دادن
بدون مرگ رسیدن به خط پایان و


بعید نیست خودت قاتل خودت باشی...


کشان کشان آمد تا به خانه­ ی تو رسید
کشان کشان آمد ، درد را تحمل کرد
تو آمدی بیرون : گونه هاش قرمز شد
تو آمدی ، خونش روی خاک قُل قُل کرد
نیاز داشت بگوید که دوستت دارد
نیاز داشت بگوید .... خجالتش گل کرد !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

از دور دستِ دشت خبر مي رسيد كه

آمد براي جنگ سواري رشيد كه

درچند داستانِ ازين دست مرده است

مثل هميشه صاحب اسبي سپيد كه



يك دشت رخش نيز به گردش نمي رسند . . .

راوي پكي عميق زد و چند سرفه كرد

آنوقت گفت قصه به اينجا رسيد كه :

خالق فضاي سطح اثر را سياه كرد

قدري به اين روند فراز و نشيب داد

شخصي جديد وارد اين گير و دار شد

هي قهرمان قصه ي ما را فريب داد

شخصيت جديد اثر پيرمرد بود

شاعر به دستهاش تواني عجيب داد

در پيشبرد سير تراژيك داستان

يك مشت اتفاق عجيب و غريب داد

(احساس مي كنيم كه راوي مردد است

انگار باز آخرِ اين داستان بد است !)

خاراند گوشه هاي سرش را و مكث كرد

مي گشت در پي كلماتي جديد كه

يكدفعه گفت : قصه ي قبلي دروغ بود

آنوقت بين جمله ي قبلي پريد كه :

شايد حكيم طوس كمي اشتباه كرد

شايد درست رستم دستان نديد كه

سهراب در اوائل اين شعر مرده بود

در حلقه هاي گيسوي گُرد آفريد كه

يك شهر زن هنوز به گردش نمي رسند . . .



اي كاش مرد قصه هواي وطن نداشت

اي كاش قصه هايي از اين دست زن نداشت !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

اسير عشق شدن ، نقش روي آب شدن

اسير مرگ ، معماي بي جواب شدن

و فكر كرد به تقدير بهتري ، مثلاً :

براي خودكشي شاعري طناب شدن

و يا توسط اين بيت هاي بازيگوش

براي گفتن يك شعر انتخاب شدن

غزل سرودن و در گوش آسمان خواندن

غزل سرودن و با عشق بي حساب شدن

و سرنوشت بدي داشتن ، چه مي دانم

براي كشتن يك شورشي خشاب شدن

خبر نداشت كه پايان سرنوشتش بود

گداي پير خيابان انقلاب شدن !
 

mehrnaz 2613

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
80
امتیاز
268
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
پاسخ : حامد ابراهیم پور

صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست

و گریه آخر این ماجرای تکراری ست

نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ

نه قصّه است ـ که باران به صورتم بزند ! ـ

زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده

و هیچ چیز از این روزگار کم نشده !

همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب

همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !

ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز

ببین که رفتی و دنیا تکان نخورده عزیز !

فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور

دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کور !

دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده

همین دو آدمک از بهشت رانده شده !

گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من

گذشته پُر شده در پاره های دفتر من

کسی نیامد از این درد کور کم بکند

و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند !

کسی نیامد ازان اتّفاق دم بزند

برهنه روی غزلهای من قدم بزند

نشد ستاره ی شبهای آشیانه شوی

خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی

عقیم شد گل صد آرزوی کوچک من

برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من !

در این کویر امیدی به قد کشیدن نیست

قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست

برای بال و پرم ارتفاع روز کم است

برای رفتن من آسمان هنوز کم است !

تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !

برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من

نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد

هوا سیاه شد و آسمانمان گم شد

نگو که رفتن پایان ماجراست رفیق

خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !

فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود

شب از سماجت این آفتاب خسته شود

به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ

مرا دوباره فراموش می کنی ، گل یخ !

دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد

و قهرمان رمانی جدید خواهی شد !

دو گونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد

به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد

دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت

طپیدن دو کبوتر به زیر پیرهنت !

دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من

و حرفهای قشنگی که از بری گل من !

دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر

برای آمدن شاهزاده ای دیگر

به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است

بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تر است !

ببین هنوز دهان هزار خنده تویی

بخند ! آخر این داستان برنده تویی

به خود نگیر اگر شعر دلپسند نبود

مرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !

نگیر خرده بر این بیت های سر در گم

که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم !

دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو

من و خیال شما و جهنّمی که نگو

و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من

گناه با تو نبودن فقط به گردن من !​
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

تنهایی من رنگ غمگین خودش را داشت

یک جور دیگر بود، آیین خودش را داشت



تنهایی من بوی رفتن ، طعم مُردن بود

تنهایی ام ردّ طنابی دور گردن بود



بعضی زمانها پا زمین میکوفت، لج میکرد

وقت نوشتن دستهایم را فلج میکرد



بعضی مواقع دردسر میشد، زیادی بود

بعضی مواقع یک سکوت غیرعادی بود



تنهاتر از تنهایی یک شهر سنگی بود

غمگین تر از اعدام یک مجروح جنگی بود



گاهی شبیه تنگِ بی ماهی کدر میشد

گاهی مواقع در خیابان منفجر میشد



گاهی شبیه مرگ یک سرباز عاصی بود

گاهی فقط آرامش تیر خلاصی بود



گاهی شبیه بره ی ترسیده ای می شد

یا خاطرات گرگ باران دیده ای می شد



هربار یک آیینه می شد، روبرویم بود

هربار مثل استخوانی در گلویم بود



گاهی مواقع داخل یخچال می خوابید !

بعضی زمانها پشت هم یک سال می خوابید!



گاهی شکار سایه ی بی حرکتی می رفت

گاهی به جنگ آسیاب خلوتی می رفت



به زخمهایم گوش میکرد و نظر میداد

از مکث صاحبخانه پشت در خبر میداد



گاهی مواقع بچه میشد، کار بد میکرد

هی فحش میداد و دهانم را لگد میکرد



گاهی فقط یک سایه ی بی رنگ و لرزان بود

مانند دود تلخ یک سیگار ارزان بود



بعضی مواقع یک سلاح آتشین می شد

بعضی زمانها در دلم میدان مین می شد



مانند مویی داخل لیوان آبم بود

مانند نعشی زنده روی تختخوابم بود



هردفعه در حمام چشمم را کفی می کرد

دیوانه میشد، بحثهای فلسفی می کرد



گاهی مواقع زیر تختم سایه ای میشد

یا بی اجازه عاشق همسایه ای میشد



بعضی مواقع مثل یک کبریتِ روشن بود

مانند یک چاقوی ضامن دار در من بود





مانند سمی توی خونم منتشر می شد

چون گاز اشک آور درونم منتشر می شد



در گوش من از گریه ی افسرده ای می گفت

از غصه های جن مادر مرده ای می گفت



هربار در خاکستر سیگار من پر بود

چون سکه توی جیب کت شلوار من پر بود



بعضی مواقع مست می شد، بد دهن می شد

توی صف نان عاشق یک پیرزن می شد!



به عابران هی ناسزا می گفت و چک میخورد

از بچه های کوچه ی پشتی کتک میخورد ...



گاهی امیدی، شانه ای، سنگ صبوری بود

گاهی سکوتِ خودکشی بوف کوری بود



تنهایی من تیغ سرخی توی حمام است

تنهایی من زخمِ شعری بی سرانجام است



تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نیست

تنهایی من مثل تنهایی مردم نیست ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

به هزار دليل دوستت دارم
آخرينش مي‌تواند

کيفِ کوچکت باشد
باز شده در جويِ آب

يا وقتي که
گرفته بودي پيشاني‌ات را

لبخند مي‌زدي...
آخرينش مي‌تواند

اولين بوسه‌ي مان باشد
در آسانسور دانشگاه

يا همين تخمه شکستنِ يواشکي
تويِ سينما.

به هزار دليل دوستت دارم
آخرينش مي‌تواند دست‌هايت باشد

رويِ صورتِ من
تا خدا و ابليس

اشک‌هايم را نبينند!
يا روزي که

در ميدانِ ولي‌عصر
زمزمه کردي در گوشم:

قرار نيست هيچ‌کس بيايد...
به هزار دليل دوستت دارم

آخرينش مي‌تواند
سرفه نکردنت باشد رويِ سيگارهايِ من

مي‌تواند
ناشيانه آشپزي کردنت باشد

ناشيانه عشق بازي کردنت
به هزار دليل دوستت دارم

آخرينش مي‌تواند
لنگه کفشِ خوني‌ات باشد

رويِ پياده رو
وقتي تن‌ات را

رويِ دست مي‌بردند.
مي‌تواند حسرتِ گيسوانت باشد

برايِ بوسيدنِ آفتاب
وقتي با روسري خاکت کردند!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

تو را بــه نيت يک شـعر تازه خلق نمود
همان خدا که مرا بي اجازه خلق نمود

بـــراي خاطر تـــو فـــرم پيش را خط زد

مدرن تر شد و يک سبک تازه خلق نمود

براي خلقت من ايده اي جديد نداشت...

سياه و سرد بــه اين رهگذر کشيد مرا

کشيد گوشه ي يک صفحه ي جديد مرا

سياه و سرد...سلام مرا جواب نداد

کشيد مثــل زمستــان "م.اميد" مرا

براي سنجش رنج عذاب هاي خودش

نگــاه کـــرد بــــه پايين و برگـــزيد مرا

تورا ستاره ي آينده هاي روشن کرد

ولي گذاشت دراين ماضـي بعيد مرا

گذشته حلقه زد و دور سينه ام گره خورد

گذشته مـــار سياهـــي شد و گـــزيد مرا

تمام وقتش را صرف خلقت تو نمود

ولـــي چقدر سراسيمه آفريد مرا !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

با پرنده های بی وطن بپر
روی خطّ ِ صاف زندگی نکن
وزن زندگی صدای قلب توست:
فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلُن !

گوشه ی اتاق خود نشسته ام
آسمان به شیشه برف می زند
از سر نیاز ،دوست می شوم
با پرنده ای که حرف می زند !

بحث می کنم تمام هفته با
یک مگس که روی شانه ی من است
پشت یک درخت ،راه می روم
در جزیره ای که خانه ی من است

مرگ با طناب بهتر است یا...
فکر کن ! کمَند انتخاب ها
خسته می شوم ،دراز می کشم
باز روی فیلم ها ،کتاب ها :

شب رسید و جنگ و صلح تولستوی
حاصلی به غیر خرّ و پف نداشت
پرده ی نهایی ِنمایش است
طاقت غم مرا چخوف نداشت

کشته های "اینک آخرالزمان"
راه می روند در زمین من
پشت شورش بزرگ بی دلیل
باز مرده است جیمز دین ِ من

با پرنده جرّ و بحث می کنم
می پرد رفیق روزهای سخت
گوشه ی جزیره گریه می کنم
روی شانه های آخرین درخت

فرصتی نمانده ،پرت می کنم
نامه ها پُرند زیر پای من
بطری شکسته غرق می شود
گریه می کنند نامه های من ...
*

شعر از همیشه مهربان تر است
هیچ کس به شعر ،شک نمی کند
با امید شعر زندگی نکن
شعر می کُشد ،کمک نمی کند...
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : حامد ابراهیم پور

از عینکی که تو را به سرت،

از کتی که تو را به تنت،

از کیفی که تو را به اداره ات

و از تختخوابی که تو را به شناسنامه ات سنجاق کرده است،

بدت می آید.

باد که می وزد،

می روی لب پنجره،

خودت را تکان می دهی.

چشمها قرمز،

گونه ­ها زرد،

لبها کبود؛

صورتت پرچم کشوری ست که سرود ملی اش را از یاد برده است.
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : حامد ابراهیم پور

اگر به جان عزیز تو غم نریخته بودم
اگر که زندگی­ات را به هم نریخته بودم
اگر که دور تنت دست من طناب نمی ­شد
اگر که خستگی­ ام بر سرت خراب نمی ­شد
اگر که در کفن زندگی اسیر نبودیم
اگر که وارث این درد ناگزیر نبودیم
اگر که صاعقه بر سقف خیس خانه نمی­ زد
اگر به شانه­ مان غصه تازیانه نمی­ زد
اگر که خستگی­ ام در تن تو تازه نمی­ شد
اگر که قلب تو تابوت این جنازه نمی­ شد
اگر که سایه این بی­ کسی بزرگ نمی­ ماند
اگر که خانه­ مان آشیان گرگ نمی­ ماند
اگر من و تو درین زندگی غریب نبودیم
اگر که طعمه این شهر نانجیب نبودیم
اگر دل تو ازین روزگار رنجه نمی­ شد
اگر که روح تو در خانه ­ام شکنجه نمی­ شد
اگر کنار تو یک صفحه سیاه نبودم
اگر برای تو یک راه اشتباه نبودم
اگر به من تن سبز تو قول سیب نمی ­داد
اگر که روح تو نعش مرا فریب نمی­ داد
اگر که بسته این برزخ سیاه نبودی
اگر کنار من اینقدر بی ­گناه نبودی
اگر همیشه فقط این نبود زندگی ما
سکوت یک شب غمگین نبود زندگی ما
اگر که خاطره­ هامان نصیب باد نمی­ شد
اگر دوباره اگرهایمان زیاد نمی­ شد
...
قرار نیست به این کوچه نوبهار بیاید
قرار نیست اگرهای­مان به کار بیاید
قرار نیست کمی اتفاق خوب بیفتد
که پشت پنجره بسته ­مان بهار بیاید
قرار نیست که پایان قصه تلخ نباشد
میان سفره­ مان غیر زهرمار بیاید
قرار نیست کسی از میان مردم دنیا
برای بردن این نعش بی ­مزار بیاید
قرار نیست که فردای نارسیده روشن
برای دیدن این قوم سوگوار بیاید
قرار نیست که خوشبختی تلف­ شده ما
پس از تحمل یک عمر انتظار بیاید
دعا کنیم که این شهر بی پرنده نماند
دعا کنیم زمستان شوم زنده نماند
دعا کنیم که هر شاخه شکلِ دار نگیرد
دوباره کوچه ­مان بوی انفجار نگیرد
دعا کنیم که آینده بی ­فروغ نباشد
دعا کنیم دعاهای­مان دروغ نباشد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

ده بار دیگر خواندن مکبث
صدبار دیگر خواندن کوری

از آخر میدان آزادی
تا اول میدان جمهوری
¨
ما زندگی کردیم و ترسیدیم
در روزهای سرد پر تشویش

در ایستگاه متروی سرسبز
در ایستگاه متروی تجریش
¨
ما عاشقی کردیم و جان دادیم
در کوچه های شهر بی روزن

در کافه های دُور دانشگاه
در پله های سینما بهمن ...
¨
ما زندگی کردیم و ترسیدیم
ما زندگی کردیم و چک خوردیم

ما توی هر چاهی فرو رفتیم
ما توی هر شهری کتک خوردیم
¨
مانند یک باران بی موقع
در روزهای اول خرداد

مثل دو تا کبریت تب کرده
در پمپِ بنزین امیرآباد
¨
مانند یک خنیاگر غمگین
که از صدای ساز می ترسید

مثل کلاغ مرده ای بودیم
که دیگر از پرواز می ترسید
¨
عشق من و تو قطره خونی که
از صورتی نمناک افتاده

عشق من و تو لاک پشتی که
وارونه روی خاک افتاده
¨
عشق من و تو مثل حوضی تنگ
جا کم میاورد و کدر می شد

مانند یک نارنجک دستی
در کوچه گاهی منفجر می شد
¨
عشق من و تو مثل گنجشکی
از لانه اش هربار می افتاد

عشق من و تو قاب عکسی بود
که هرشب از دیوار می افتاد
¨
مثل دو تا اعدامی تنها
تا لحظه ی آخر دعا کردیم

ما لای زخم هم فرو رفتیم
ما توی خون هم شنا کردیم
¨
ما خاطرات مبهمی بودیم
که روز وشب کم رنگ تر می شد

دیوارها را هرچه می کندیم
سلول هامان تنگ تر می شد
¨
مثل دو ماهی قرمز مغرور
تا آخر دریا جلو رفتیم

ما عاشقی کردیم و افتادیم
ما عاشقی کردیم و لو رفتیم ...
 
  • لایک
امتیازات: reza7
  • شروع کننده موضوع
  • #18

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

بخشی از یک مثنوی:

دلم، تنم، وطنم زخمی است... وصله ی تن باش
خزان گرفته شکوه مرا شکوفه ی من باش

بیا دوباره به دیدار شعرهای مریضم
خزان گرفته بهار مرا ببخش عزیزم

مرا ببخش اگر پنجه های گرگ ندارم
برای بردن تو نقشه ای بزرگ ندارم

بخند ! پاسخ این اشکهای یخ زده خنده ست
مرا ببخش اگر شعرهام خسته کننده ست...
¨
بگو بیایم هر گوشه ی جهان که بگویی
که پر بگیرم هر سمت آسمان که بگویی

قرار اولمان هرکجا که دار نباشد
به دور سینه یمان سیم خاردار نباشد

توجهی به شب و حلقه ی طناب نکردن
قرار بعدی مان مرگ را حساب نکردن

بدون بال در این آسمان پرنده بمانیم
قرار بعدیمان لج کنیم، زنده بمانیم

اگر چه بر تنمان رد پای قرمز جنگ است
به مرگ فکر نکن، زندگی هنوز قشنگ است...
 
  • لایک
امتیازات: reza7
  • شروع کننده موضوع
  • #19

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

تو میتوانی شوق سفر نداشته باشی
دوباره حوصله ی دردسر نداشته باشی

تو میتوانی میل سفر اگر که بیاید
به آسمان بزنی، همسفر نداشته باشی

و یا عجیب تر از این، تو میتوانی حتی
به آسمان بپری، بال و پر نداشته باشی

تو میتوانی یک کوچه ی غریب بمانی
که در تمامی شب رهگذر نداشته باشی

تو میتوانی هرسو که خواستی بگریزی
و یک قدم طرف خانه بر نداشته باشی

نمیتوانی هرجا که خواستی بگریزی
دعای خیر مرا پشت سر نداشته باشی

نمیتوانی اما به خود دروغ بگویی
نمیتوانی از من خبر نداشته باشی...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : حامد ابراهیم پور

فالت عجيب آمد و خنديدي
يک گرگ پير ،جا شده در فنجان
پيرم ولي هنوز خطرناکم !
نزديک تر به من نشو ! دختر جان!
*
تو کوچکي ...درست نمي دانم
در شعرهام بوي تنت باشد
کشف دو تا پرنده ي بازيگوش
پشت حصار پيرهنت باشد
*
اين شعر نيست...سايه ي صيادي ست-
تير و کمان گرفته ...بترس از من !
شعر من آتش است ،نخوان ديگر
آتش به جان گرفته ! بترس از من...
*
شعر است پشت شعر... نخوان ديگر
دام است پشت دام ...مواظب باش!
ترديد کن ،بترس ، نيا نزديک
روياي بي دوام ...مواظب باش
*
با من نمان که راه گريزي نيست
اين ماجرا تمام نخواهد شد
حرف از اميد و شرم نزن با من
اين گرگ پير ، رام نخواهد شد
*
در من هنوز شوق تصاحب هست
پرهيز کن غزال جوان از من
رد ميکنم ...ولي به تو محتاجم
نزديک باش و دور بمان از من...
 
بالا