• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

اگه شغلت آزاد بود، دوست داشتی چیکاره میشدی؟؟

چه نوع شغلی رو ترجیح میدی؟؟


  • رای‌دهندگان
    398
اولین چیزایی که به ذهنم رسید
برقکار و لوله کش آب و ی چیزایی تو همین مایه ها :))
کلا ازینجور چیزا خوشم میاد دیگه و بماند که آچار فرانسه خونمونم هستم
و در ادامه بخوایم دخترونش کنیم شیرینی فروش،کتاب فروش
 
غیر از برنامه نویس می‌خوام کمدین،نویسنده،تحلیلگر امنیت شبکه،متخصص هوش مصنوعی،خبرنگار،روانشناس
 
دوست داشتم food critic می‌شدم.
واسه میشلن کار می‌کردم به عنوان inspector می‌رفتم رستوران‌های مختلف اروپا غذاهاشون رو ارزیابی می‌کردم و بعد یک نقد بلندبالا راجع بهشون می‌نوشتم، و در نهایت مثلاً یه رستورانی خیلی کیفیتش بالا می‌بود و ۱ میشلن استار بهش تعلق می‌گرفت و دوباره می‌رفتم بهشون سر می‌زدم تا ببینم کسب و کارشون تا چه اندازه رونق گرفته و می‌دیدم جا واسه نشستن وجود نداره و از درون حس رضایتی پیدا می‌کردم.
از اینکه می‌دیدم فقط یه reviewی به ظاهر ساده‌ی من چقدر ممکنه رو سرنوشت این‌ها اثر بگذاره و خب زمانی که یک کارآفرین سزاوار تشویق و تحسینه می‌تونستم اون رو به حقش برسونم و یه boost به شغلش بدم.
از اون طرف هم یکی که لایق انتقاده و غذاش بی‌کیفیته و سرویس‌دهی افتضاح و محیط آشغالی داره رو با یه نقد تند به خاک سیاه بنشونم :‌)) هر دو سناریوش برام لذت‌بخشه.
 
فریلنسر
 
کافه میزدم قطعا..‌.فضای بعضی کافه ها حس خیلی خوبی میده...یه فضایی هم داشت که حس خوبی به آدما بده...
 
کار نمیکردم+اگه میکردم احتمالا دوست داشتم راننده رالی یا راننده خاور بشم/=
 
یه شرکت تاسیس میکردم که یه فناوری جدید رو گسترش بده.زمینشو نمیدونم
 
راستش راننده کامیون میشدم 18 چرخ..>:D<

واقعا عاشقشم/
خیلی خوووووووووووووووبه8->

مثلا تصور کنین آهنگ گذاشتین و تنها توی جاده دارین میرین .....
اووووووووووف چه کیفی میده:D

واقعا رمانتیک هستش.
 
کتابفروشی میزدم... آخه خیلی کتاب دوست دارم:GreenHeart

مغازه هایی که مثلا کیت های آزمایشگاهی، آناتومی، پوستر های جدول تناوبی و خلاصه لوازم آموزشی هم میفروشن خیلی دوست دارم آخه باحالن!8->:GreenHeart

یا فروشگاه لوازم برقی مثل گوشی و لپتاپ و... اخه میتونستم هر روز اوج تکنولوژی و پرچمدار ها رو از نزدیک ببینم:-"
 
یه چیز دیگه
تیستر انواع خوراکی، بستنی و (اشاره نامستقیم به شیرقهوه)...
نه ازین گوش تلخا که دم به ثانیه میرن اینستا اسپانسر میگیرن
 
کتاب فروشی که فقط کارش کتاب فروختن نباشه ی محیط شاد و زیبا که ادما بتونن کنار هم درباره کتاب حرف بزنن دوست پیدا کنن و معاشرت داشته باشن...فضای بزرگی هم داشته باشه اینقد که توش گم بشی و نیاز به نقشه داشتی باشی برای گشتن....
 
یه ساختمونی میزدم که یه طبقشو اختصاص میدادم به بستنی فروشی، یه طبقشو به انواااع نوشیدنیا، یه طبقش رستوران با چند نوع منو که هر کدوم واسه یه کشور باشه، یه طبقشم شهربازی با دو قسمت؛ قسمت کودکان و قسمت بزرگترا و واسه قسمت کوکان چند تا شخص میذاشتم که حواسشون به بچه ها باشه و بزرگتراشون بتونن با خیال راحت خوش بگذرونن( بنده خدا ها ام حق دارن:-" )
پ.ن: قشنگ معلومه با اخرین جمله م ماجراها دارم...:-":))
 
راننده تریلی، یه پیک نیک میذاشتم پشت صندلی، یه تابلو فرش عکس هایده ای، گوگوشی چیزیم میزدم به دیوار کابین و یا علی
 
Back
بالا