• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

علیرضا آذر

  • شروع کننده موضوع
  • #1

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
سلام : )
شعر ها و دکلمه های علیرضا آذر رو معرفی کنید و به اشتراک بزارید : )
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : علیرضا آذر

چشمان تو یادم داد، فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن، از کوه پریدن را

اصرار نکن دیگر، این پیچ و خم ِ وحشی
در مسخره پیچانده، رویای رسیدن را

تا شوق سخن رویید، رگبار سکوت آمد
تا در تن خون گیرد، گل واژه گزیدن را

با اینکه دهان ها را، ابلیس و قسم بسته
از گوش که می گیرد، آیات شنیدن را؟

تا بوده همین بوده، از کاسه ی هم خوردیم
در ما ابدی کردند، آداب چریدن را

من داس تو را خوردم، احساس مرا خوردی
بیرون نکشاندیم از، خود حس ِ جویدن را

باید که ز سر گیرد، در حول و ولا قلبت
در قل قل ِ خون، بوم بوم، در سینه طپیدن را

وقت است غزل دیگر، از قافیه برگردی
تصویر کسی باشی، در درد کشیدن را

مفعول و مفاعیلأ، ای اسب غزل هی هی
باید که به هم ریزی، اوزان ِ تَ تن تن را

از سُم سُم ِ سُم کوبم، دنیا ضربان می زد
بستند به بازویم، بازوی فلاخن را

در ذهن پلیدش زن، هر لحظه در این نیت
بالا بزند هر شب، آن دامن ساتن را

با دود دو تا سیگار، آینده به هم می ریخت
آورد کنار تخت، نی نامه و سوسن را

حالا سه نفر هرزه، با هر چه که نامشروع
هی شعر...به هم دادند، آن جنس مدوّن را

تصویر بدی دارد، هر نیمه لخت عشق
از بستر خود کم کرد...اندازه ی یک زن را

در مصرع پایانی...از قله صدا بارید
بنشین و تماشا کن از کوه پریدن را

همچنین بشنوید با صدای امیر عظیمی در ترانه ی دامن ساتن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : علیرضا آذر

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست

ابیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز

من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند

این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید
مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود
بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من را بگذارید بمیرد،به درَک
اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک

من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سَرم آوردند

من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند

این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند

بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند

در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند

در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد

من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است

اوضاع خراب است،مراعات کنید
ته مانده ی آب است،مراعات کنید

از خاطره ها شکر گذارم، بروید
مالِ خودتان دار و ندارم، بروید

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند

من از به جهان آمدنم دلگیرم
آماده کنید جوخه را، می میرم

در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز
مرد است که از پا ننشسته ست هنوز

یک مرد که از چشم تو افتاد شکست
مرد است ولی خانه ات آباد، شکست

در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود
لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود

بر مسندِ آوار اگر جغد منم
باید که در این فاجعه پرپر بزنم

اما اگر این جغد به جایی برسد
دیوانه اگر به کدخدایی برسد

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد
صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

معشوق اگر زهر مهیا بکند
داوود نباشد که دری وا بکند

این خاطره ی پیر به هم می ریزد
آرامش تصویر به هم می ریزد

ای روح مرا تا به کجا می بری ام
دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام

می سوزم و می میرم و جان می گیرم
با این همه هر بار زبان می گیرم

در خانه ی من پنجره ها می میرند
بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند

این پنجره تصویر خیالی دارد
در خانه ی من مرگ توالی دارد

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست
آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام
آتش به دهانِ خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند
دستانِ دعا بدتر از اینم نکند

من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های تو هم می مانم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند

آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام
بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم
از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است
چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای
حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی
گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

من را به گناهِ بی گناهی کشتی
بانوی شکار، اشتباهی کشتی

بانوی شکار،دست کم می گیری
من جان دهم آهسته تو هم می میری

از مرگِ تو جز درد مگر می ماند
جز واژه ی برگرد مگر می ماند

این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز
این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم
با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم

ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن

یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما
ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
لعنت به تنی که در کنار تنش است

دست از شب و روز گریه بردار گلم
با پای خودم می روم این بار گلم

همچنین بشنوید در دکلمه ی هم مرگ با صدای علیرضا آذر.
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : علیرضا آذر

دانلود دکلمه ی عشق-علیرضا آذر

13654192977.jpg

عشق اما نهايتي مجهول
بي‌حضورش اگرچه شب عالي‌ست
در تن فکر‌هاي هر شبه‌ام
باز هم جاي خالي‌اش خالي‌ست


دوست دارم به آسمان بزنم
تا نگاهم به ماه برگردد
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد
*
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
زخمي ام از زبان نوک تيزت
شمس مولاي بي‌کسي‌ها باش
بي خيال شکوه تبريزت

مثنوي زخم‌هاي تدريجي است
مرگ آرام در تحمل بستر
مثل ققنوس شمس برگشتن
در مسيحاي سرد خاکستر

دست‌هايم به کار کشتنم‌اند
اين جنايت به پاس بودن‌هاست
شهر بي شعر نوش جان شما
شاعر اينجا جنازه اي تنهاست

دوست دارم به آسمان بزنم
تا نگاهم به ماه برگردد
مي‌فروشم خداي نورم را
روزگار سياه برگردد

بيت من را گرفته از خويشم
اولم شعر بوده عشق آخر
شعر يعني تمام آدم‌ها
عشق يعني عليرضا آذر

عشق اما نهايتي مجهول
بي‌حضورش اگرچه شب عالي‌ست
در تن فکر‌هاي هر شبه‌ام
باز هم جاي خالي‌اش خالي‌ست

پشت ذهنم دهان سوراخي
به خيال کليد وامانده
يا کليدي به فکر سوراخي
توي جيب جليقه جامانده

آنور قفل‌هاي تکراري
مي‌پذيرم عميق چاهم را
دوزخت از بهشت آبي بهتر
مي‌کِشم وزنه‌ي گناهم را

چشم‌هايت کنار ماشين‌ها
زير پاهاي شهر جان بدهند
عابرين شلوغ بي سر و ته
رد شوند و سري تکان بدهند

جفت گيريِ گاو آدم‌ها
پاي تابوت کرکسي مرده
ماهياني که دير فهميدند
کوسه از رنج بي کسي مرده

باز روزي شريک جرمت را
توي تار عنکبوت مي‌بيني
دست و پاي ظريف جفتت را
روي ميز نهار مي‌چيني

توي بشقاب‌هاي مهمان‌ها
تکه‌هاي غرور خونبارت
زير چشمي تعارفي بزني
به لب و لوچه‌ي پرستارت

مفصل و ساق استخوانت را
به سگ هرزه‌اي نشان بدهي
استخوان را به نيش خود بِکشي
رو به خود هم دمي تکان بدهي

بعد از عمري خر خودت باشي
يک نفر گردن کلفتت را
مفت دريا به تخم ماهي‌ها
يک نفر در طويله جفتت را !!

از دهان تو خسته‌تر باشم
زير فحش تو جان به جان بدهم
زير فحش تو خوار مادر را
به درک !! روي خوش نشان بدهم

عشق يعني علاج واقعه‌اي
قبل از افتاد و بعد از افتادن
عشق يعني که نامه‌اي خوش خط
به زن هيتلر فرستادن

و بگويي که عاشقش هستي
بچه ها هم تفنگ مي‌گيرند
عشق يعني به تخم ماهي‌ها
که هزاران نهنگ ميميرند...

غرق در انتهاي يک باور
در تمناي صيد مرواريد
زير آبي و غافل از اين که
بچه ميگو به هيکلت مي‌ريد

بي نفس از فشار يک پوچي
در سراشيب تن پس از سيگار
زير لب آرزو کني هرشب
دست از اين مرد بي پدر بردار

مثل کبريت بي خطر باشي
هيزمي از تو گر نگيرد بعد
مثل آتشفشان سردي که
برف را ساده مي‌پذيرد بعد

عشق يعني بغل کنم زن را
فکر زن جاي ديگري باشد..
عشق يعني زني بغل کندم
فکر من جاي ديگري باشد..

جان اين ايستگاه متروکه
زنده کن لاشه‌ي قطارم را
هيچ عشقي به مقصدم نرسيد
پس بده مهره‌هاي مارم را

ضامنم را بکش که منتظرند
بمب‌هايي که در مدار منند
رو به صفري که مي‌رسد بشمار
لحظه در لحظه انتظارم را

تشنه‌ي قطره‌هاي خون آبم
در تکاپوي مرگ من بودي؟
نوش جان کن مرا حلالِ تو‌ام
سر بکش موج انفجارم را

تيک تاک تمام ساعت‌ها
تاک تيک دقيق مرگ من است
رو به صفر زمان تماشا کن
حر کت ثانيه شمارم را

نه .. به تقويم اعتقادي نيست
فصل فصلم به زرد معتقد است
مثل پتياره‌اي که در بستر
مي‌فروشم تن بهارم را

حيف از توکه آسمان تو هم
سوت و کور از خسوف ماهي که
حيف از من غلط کنم که دگر ..
باز تکرار اشتباهي که ..

عشق يعني به تخم ماهي‌ها
آب از آبي تکان نخواهد نخورد
يا به بــــــوق بلند آدمها !!
يک نفر توي آب دارد .. مُرد !

مثل جغرافياي نامحدود
هر زباني شکنجه اي بلد است
مجمع الدرد هاي در نوسان
مثل نبضي که خط ممتد بست

کوچه راهم قدم قدم باشم
هيکلت توي چشم‌هاي من است
در من ابري به جوش مي‌آيد
از بهاري که پشت پيرهن است

من مسلمانم و نمازم را
در کليساي داغ اندامت
مسخ ناقوس‌هاي آويزان
گوژ پشتم که در نوتردامت

پوز خندي تمسخري لطفا
يک بغل حبه قند کم دارم
باغ من از گياه تکميل است
لاله‌اي از هلند کم دارم

کوه و درياي نور يک عمر است
پشت يک سينه‌بند بيدارند
صف به صف نطفه‌هاي بودايي
زير پوتين چرم افشارند

حرف هاي نگفته‌اي دارد
اين مهاراجه اسب ابليس است
پيرمردي که با شب ادراري
تخت طاووس هر شبش خيس است

حرف‌هاي نگفته‌اي دارم
مثل هرآدمي که در شهر است
مردماني عبوس دربن بست
اجتماعي که با خودش قهر است

حرف‌هاي نگفته‌اي دارم
گوش‌هايي که سوت از سيلي
منگولاني که شعر مي‌فهميد !!
چرخه‌ي ازدواج فاميلي !!

حرف‌هاي نگفته اي دارم
گوش خود را به چشم من بدهيد
اوج تنها ويار مردان نيست
اندکي هم به جنس زن بدهيد

من کجاي جهان من بودم
که سر و کله‌ي تو پيدا شد ؟
عرشه را آنقدر دعا کردم
تا خدا ناخداي دريا شد

من زبان مزخرفي دارم
واژه ها در سرم الک شده اند
شکل‌هايي عجيب و بي معنا
بر تنم با کلنگ حک شده اند

عشق يعني تو را کسي از دور
به خيابانِ بي‌کسي بکشد
مثل دستي که حجم مردن را
شکل يک بـوته اطلسي بکشد !!

عشق من را دوباره بازي داد
سينه‌ام در محاق زندان است
توي چشمم شيار ناخن‌ها
بر تنم جاي زخم دندان است

در سرم ردپاي اقيانوس
مرغ‌هاي سفيد ماهيگير
سينه ام داغ کهنه‌اي اما
قلبم اندازه ي بيابان است

نا اميد از تمام داروها
نا اميد از دعاي هر ساعت
چشمم اما خلاف پاهايم
رو به دروازه‌ي خراسان است

حس يک ماه مرده را دارم
توي تابوت خيس درياچه
چهره‌ام تکه‌هاي موّاجم
زير انگشت‌هاي باران است

آه سرها که در گريبانيد
آسمان سرخ و برف مي بارد
اسکلت باغ ها بلور آجين
هاي بگشاي در زمستان است

گورخر‌ها دوباره زنداني
کره‌خر‌ها دوباره زندان بان
لهجه ات را غلاف کن اي عشق
هرزه است اين جهان بي تنبان ...
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : علیرضا آذر

13654248022.jpg


دانلود دکلمه ی تومور 1
زهر ترین زاویـــه ی شوکران

مرگ ترین حقه ی جادوگران

داغ ترین شهوت آتش زدن

تهمت شاعر به سیاوش زدن

هر که تو را دید زمین گیر شد

سخت به جوش آمدو تبخیر شد

درد بزرگ سرطانی من

کهنه ترین زخم جوانی من

با تو ام ای شعر به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گوش کن

شعر تو را با خفه خون ساختند

از تو هیولای جنون ساختند

ریشه به خونابه و خون میرسد

میوه که شد بمب جنون میرسد

محض خودت بمب منم ، دور تر !

می ترکم چند قدم دور تر !

از همه ی کودکی ام درد ماند

نیم وجب بچه ولگرد ماند

حال مرا از من بیمار پرس

از شب و خاکستر سیگار پرس

از سر شب تا به سحر سوختن

حادثه را از دو سه سر سوختن

خانه خرابی من از دست توست

آخر هر راه به بن بست توست

*

چک چک خون را به دلم ریختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

گاه شقایق تر از انسان شدی

روح ترک خورده ی کاشان شدی

شعر تو بودی که پس از فصل سرد

هیچ کسی شک به زمستان نکرد

زلزله ها کار فروغ است و بس ؟

هر چه که بستند دروغ است و بس

تیغه ی زنجان بخزد بر تنت

خون دل منزویان گردنت

شاعر اگر رب غزل خوانی است

عاقبتش نصرت رحمانی است

حضرت تنهای به هم ریخته

خون و عطش را به هم آمیخته

کهنه قماری است غزل ساختن

یک شبه ده قافیه را باختن

دست خراب است چرا سر کنم ؟

آس نشانم بده باور کنم

دست کسی نیست زمین گیری ام

عاشق این آدم زنجیری ام

شعله بکش بر شب تکراری ام

مرده ی این گونه خود آزاری ام

من قلم از خوب و بدم خواستم

جرم کسی نیست ، خودم خواستم

شیشه ای ام سنگ ترت را بزن

تهمت پر رنگ ترت را بزن

سارق شبهای طلاکوب من

میشکنم میشکنم خوب من

*

منتظر یک شب طوفانی ام

در به در ساعت ویرانی ام

پای خودم داغ پشیمانی ام

مثل خودت درد خیابانی ام

"با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام"

مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟

تا که مرا دید به حالم گریست

ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟

مردن تدریجی اگر زندگی ست

"طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام"

من که منم جای کسی نیستم

میوه ی طوبای کسی نیستم

گیج تماشای کسی نیستم

مزه ی لبهای کسی نیستم

"دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام"

خسته از اندازه ی جنجال ها

از گذر سوق به گودال ها

از شب چسبیده به چنگال ها

با گذر تیر که از بال ها

"آمده ام با عطش سال ها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام"

شعر اگر خرده هیولا شدم

آخر ابَر آدم تنها شدم

گاه پریشان تر از این ها شدم

از همه جا رانده ی دنیا شدم

"ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام"

وای اگر پیچش من با خمت

درد شود تا که به دست آرمت

نوش خودم زهر سراپا غمت

بیشترش کن که کمم با کمت

"خوب ترین حادثه میدانمت

خوب ترین حادثه میدانی ام ؟"

غسل کن و نیت اعجاز کن

باز مرا با خودم آغاز کن

یک وجب از پنجره پرواز کن

گوش مرا معرکه ی راز کن

"حرف بزن ابر ِ مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام"

قحطی حرف است و سخن سالهاست

قفل زمان را بشکن سال هاست

پر شدم از درد شدن سال هاست

ظرفیت سینه ی من سال هاست

"حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام"

*

روز و شبم را به هم آمیختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

یک قدم از تو همه ی جاده من

خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من

شعر تو را داغ به جانت زدند

مهر خیانت به دهانت زدند

هر که قلم داشت هنرمند نیست

ناسره را با سره پیوند نیست

لغلغه ها در دهن آویختند

خوب و بدی را به هم آمیختند

ملعبه ی قافیه بازی شدی

هرزه ی هر دست درازی شدی

کنج همین معرکه دارت زدند

دست به هر دار و ندارت زدند

سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟

لب بگشایید اگر دیده اید

تا که به هر وا ژه ستم میشود

دست ، طبیعی است قلم میشود

وا ژه ی در حنجره را تیغ کن

زیر قدم ها تله تبلیغ کن

شعر اگر زخم زبان تیز تر

شهر من از قونیه تبریز تر

زنده بمان قاتل دلخواه من

محو نشو ماه ترین ماه من

مُردی و انگار به هوش آمدند

هی ! چقدر دست برایت زدند !
 

ATE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
454
امتیاز
13,417
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : علیرضا آذر

بدو بیا اینور بازار، جدیــــــده :D :-"

بریم حآلشو ببریم ...

شاهکاره ... کارشون خیلی درسته! :لایک

دکلمه دو در یک

داشتم فک میکردم که بهتر میشد اگه تاپیک گسترده تر بود و فقط مختص علیرضا آذر نبود! مثلا دکلمه های این شکلی رو اینجا برای هم میذاشتیم! و استفاده میکردیم. البته نمیدونم یه همچین تاپیکی جای دیگه وجود داره یا نه ... وجود داره آیا؟ :-?
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : علیرضا آذر

به نقل از عاطفهــ مهـدویـــــ :
بدو بیا اینور بازار، جدیــــــده :D :-"

بریم حآلشو ببریم ...

شاهکاره ... کارشون خیلی درسته! :لایک

دکلمه دو در یک

داشتم فک میکردم که بهتر میشد اگه تاپیک گسترده تر بود و فقط مختص علیرضا آذر نبود! مثلا دکلمه های این شکلی رو اینجا برای هم میذاشتیم! و استفاده میکردیم. البته نمیدونم یه همچین تاپیکی جای دیگه وجود داره یا نه ... وجود داره آیا؟ :-?


چـقد خوب بود x: 8-> مرسی عاطفه ;;)

azar-pic-Medium.jpg




اینم متن آهنگ !


من ريزه کاري‌هاي بارانم
در سرنوشتي خيس مي‌مانم

ديگر درونم يخ نمي‌بندي
بهمن‌ترين ماه زمستانم

رفتي که من يخچال قطبي را
در آتش دوزخ برقصانم

رفتي که جاي شال در سرما
چشم از گناهانت بپوشانم

اي چشم‌هاي قهوه قاجاري
بيرون بزن از قعر فنجانم

از آستينم نفت مي‌ريزد
کبريت روشن کن بسوزانم

از کوچه‌هاي چرک مي‌آيم
در باز کن سر در گريبانم

در باز کن شايد که بشناسي
نت‌هاي دولا چنگ هزيانم

يک بي‌کجا درمانده از هر جا
سيلي خور ژن‌هاي خودکامه

صندوق پُست پَست بي نامه
يک واقعا در جهل علامه

يک واقعا تر شکل بي شکلي
دندانه‌هاي سينِ احسانم

دندانه‌ام در قفل جا مانده
هر جور مي‌خواهي بچرخانم

سنگم که در پاي تو افتادم
هر جا که ميخواهي بغلتانم

پشت سرت تابوت قايق‌هاست
سر بر نگردان روح عريانم

خودکار جوهر مرده‌ام يا نه
چون صندلي از چهار پايانم

مي‌خواهي آدم باش يا حوّا
کاري ندارم من که حيوانم

يک مژه بر پلکم فرود آمد
يک ميله از زندان من کم شد

تا کـــش بيايد ساعت رفتن
پل زير پاي رفتنم خم شد

بعد از تو هر آيينه‌اي ديدم
ديوار در ذهنم مجسم شد

از دودمان سدر و کافوري
با خنده از من دست مي‌شوريي

من سهمي از دنيا نمي‌خواهم
ميخواستم حالا نمي‌خواهم

اين لاله‌ي بدبخت را بردار
بر سنگ قبر ديگري بگذار

تنهايي‌ام را شيـر خواهم داد
اوضاع را تغيير خواهم داد

اندامي از اندوه مي‌سازم
با قوز پشتم کوه مي‌سازم

بايد که جلاد خودم باشم
تفريق عداد خودم باشم

آن روزها پيراهنم بودي
يک روز کامل بر تنم بودي

از کوچه‌ام هرگاه مي‌رفتي
با سايه‌ي من راه مي‌رفتي

اي کاش در پايت نمي‌افتاد
اين بغض‌هاي لخت مادر زاد

اي کاش باران سير مي‌باريد
از دامنت انجير مي‌باريد

در امتداد اين شب نفتي
سقط جنونم کردي و رفتي

در واژه‌هاي زرد ميميرم
در بعدازظهري سرد ميميرم

بايد کماکان مرد اما زيست
جز زندگي در مرگ راهي نيست

بايد کماکان زيست اما مُـرد
با نيش‌خندي بغض خود را خورد

انسان فقط فوّاره‌اي تنهاست
فوّاره‌ها تُف‌هاي سر بالاست

من روزني در جلد ديوارم
ديوار حتما رو به آوارم

آواره يعني دوستت دارم...

آوار کن بر من نبودت را
با "روت" نه ، با فوت ويرانم

از لاي آجر‌ها نگاهم کن
پروانه‌اي در مشت طوفانم

طوفان درختان را نخواهد برد
از ابر باران زا نترسانم

بو مي‌کشم ، تنهايي خود را
در باجه‌ي زرد خيابانم

هر عابري را کوزه مي‌بينم
زير لبم ، خيّام مي‌خوانم

اين شهر بعد از تو چه خواهد کرد ؟
با پرسه‌هاي دور ميدانم

يک لحظه بنشين برف لاکردار
دارم برايت شعر مي‌خوانم

***
احسان افشاري
***


****
دو در يک

*

خوب است و عمري خوب مي‌ماند
مردي که روي از عشق مي‌گيرد

دنيا اگر بود بود و بد تا کرد
يک مردِ عاشق ، خوب ميميرد !

از بس بدي ديدم به خود گفتم
بايد کمي بد را بلد باشم ...

من شيرِ پاک از مادرم خوردم
دنيا مجابم کرد بد باشم !

دنيا مجابم کرد بد باشم !
من بهترين گاوِ زمين بودم !

الان اگر مخلوقِ ملعونم
محبوبِ رب العالمين بودم ..

سگ مستِ دندان تيز چشمانش
از لانه بيرون زد ، شکارم کرد

گرگي نخواهد کرد با آهو
کاري که زن با روزگارم کرد !..

هرکار مي‌کردم سرانجامش
من وصله‌ي ناجورتر بودم

يک لکه‌ي ننگ دائمي اما
فرزندِ عشقِ بي پدر بودم..

درياي آدم زير سر داري
دنياي تنها را نميبيني

بر عرشه با امواج سرگرمي
پارو زدن‌‌ها را نميبيني

اي استوايي زن ، تنت آتش
سرماي دنيا را نميفهمي

برف از نگاهت پولکي خيس است
درماندگي ها را نميفهمي

درماندگي يعني تو اينجايي
من هم همينجايم ولي دورم

تو اختيار زندگي داري
من زندگي را سخت مجبورم

درماندگي يعني که فهميدم
وقتي کنارم روسري داري

يک تار مو از گيسوانت را
در رخت خواب ديگري داري ...

آخر چرا با عشق سر کردي ؟
محدوده را محدودتر کردي

از جانِ لاجانت چه مي‌خواهي ؟
از خط پايانت چه مي‌خواهي ؟

اين درد انسان بودنت بس نيست ؟
سر در گريبان بودنت بس نيست ؟

از عشق و دريايش چه خواهي داشت
اين آب تنها کوسه ماهي داشت ...

گيرم تورا بر تن سري باشد
يا عرضه‌ي نان آوري باشد

گيرم تورا بر سر کلاهي هست
اين ناله را سوداي آهي هست

تا چرخ سرگردان بچرخاني
با قدِ خم دکان بچرخاني ...

پيري اگر روي جوان داري
زخمي عميق و ناگهان داري

نانت نبود ، بامت نبود اي مرد ؟
با زخم با ناسورت چه خواهي کرد ؟

پيرم دلم هم سنِ رويم نيست
يک عمر در فرسودگي ، کم نيست !

تندي نکن اي عشق کافر کيش
خيزابِ غم ، گردابه‌ي تشويش

من آيه‌هاي دفترت بودم
عمري خدا پيغمبرت بودم

حالا مرا ناچيز ميبيني ؟
ديوانگان را ريز ميبيني ؟

عشق آن اگر باشد که مي‌گويند
دل‌هاي صاف و ساده مي‌خواهد

عشق آن اگر باشد که من ديدم
انسان فوق العاده مي‌خواهد !

سني ندارد عاشقي کردن
فرقي ندارد کودکي ، پيري

هروقت زانو را بغل کردي
يعني تو هم با عشق درگيري

حوّاي من ، آدم شدم وقتي
باغ تنت را بر زمين ديدم

هي مشت مشت از گندمت خوردم
هي سيب سيب از پيکرت چيدم

سرما اگر سخت است ، قلبي را
آتش بزن درگير داغش باش

ول کن جهان را ! قهوه‌ات يخ کرد ..
سرگرم نان و قلب و آتش باش !

اين مُرده‌اي را که پي‌اش بودي
شايد همين دور و ورت باشد

اين تکه قلب شعله بر گردن
شايد علي آذرت باشد

او رفت و با خود برد شهرم را
تهران پس از او توده‌اي خالي‌ست

آن شهر روياهاي دور از دست
حالا فقط يک مشت بقالي‌ست !

او رفت و با خود برد يادم را
من مانده‌ام با بي کسي هايم

خوب دستِ کم گلدان عطري هست
قربان دست عطلسي هايم

او رفت و با خود برد خوابم را
دنيا پس از او قرص و بيداري‌ست

دکتر بفهمد يا نفهمد باز
عشق التهاب خويش آزاري‌ست..

جدي بگيريد آسمانم را
من ابتداي کند بارانم

لنگر بياندازيد کشتي‌ها
آرامشي ماقبل طوفانم

من ماجراي برف و بارانم
شايد که پايي را بلغزانم

آبي مپنداريد جانم را
جدي بگيريد آسمانم را

آتش به کول از کوره مي‌آيم
باور کنيد آتشفشانم را ..

مي‌خواستم از عاشقي چيزي
با دست خود بستند دهانم را

من مرد شب‌هايت نخواهم شد
از بسترت کم کن جهانم را

رفتن بنوشم اشکِ خود را باز
مردم شکستند استکانم را

تا دفترم از اشک ميميرد
کبراي من تصميم ميگيرد

تصميم ميگيرد که برخيزد
پائين و بالا را به هم ريزد

دارا بيافتد پاي سارا ها
سارا به هم ريزد الفبارا

سين را ، الف را ، را و سارا را !
درهم بپيچانند دارا را !

دارا نداري را نميفهمد
ساعت شماري را نميفهمد

دارا نميفهمد که نان از عشق
سارا نميفهمد ، امان از عشق

ساراي سالِ اولي ، مرد است
دستانِ زبر و تاولي ، مرد است

اين پاچه سارا مالِ يک زن نيست
سارا که مالِ مرد بودن نيست

شال سپيدِ روي دوشت کو ؟
گيلاس‌هاي پشتِ گوشت کو ؟

با چشم و ابرويت چها کردي ؟
با خرمن مويت چها کردي ؟

دارا چه شد سارايمان گم شد ؟
سارا و سيبش حرف مردم شد ؟

تنها سپاس از عشق " خودکار " است
دنيا به شاعرها بدهکار است ...

دستان عشق از مثنوي کوتاه
چيزي نمي‌خواهد پلنگ از ماه

با جبر اگر در مثنوي باشي
لطفي ندارد مولوي باشي !

استادِ مولانا که خورشيد است
هفت آسمان را هيچ مي‌ديدست

ما هم دهان را هيچ مي‌گيريم
زخم زبان را هيچ مي‌گيريم

دارم جهان را دور مي‌ريزم
من قوم و خويش شمس تبريزم

نانت نبود ؟ آبت نبود اي مرد ؟
ول کن جهان را ! قهوه‌ات يخ کرد ..




+نه اینکه ملت خیلی استقبال میکنن ؟ :(

[-( تازه من هم لینکُ تو پست حرف بزنم گذاشتم هم بانگم !
 

پژواک

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
585
امتیاز
3,656
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : علیرضا آذر

تومور صفر - علیرضا آذر

خوب من اضطراب کافی نیست
جسدم را برایت آوردم
هی بریدی سکوت باریدم
بخیه کردی و طاقت آوردم

در تنم زخم و نخ فراوان است
سرهرنخ برای پرواز است
تا برقصاندم برقصم من
اوخداوند خیمه شب باز است

ازتبارخروش و طغیان بود
رشته آتشفشان بر موهاش
چشمهایش عصاره خورشید
زیررنگین کمان ابروهاش

باصدایش ترانه هایم را
یک به یک روبراه می کردم
مرده دست پاچه ایی بودم
تابه چشمش نگاه می کردم

بدنش را چگونه باید گفت
ساده نیست آنچه درسرم دارم
من که دروصف یک سرانگشتش
یک لغت نامه واژه کم دارم

زندگی اتفاق خوبی بود،
آخرش با نگاه بهترشد
چشمهایت همیشه یادم هست
هرنگاهی به مزگ منجرشد

چشمهایت عقیق اصل یمن
گونه ها قاچ سیب لبنانی
تو بخندی شکسته خواهدشد
،قیمت پسته های کرمانی

نرم رویاست جنس حلقومت
حافظ ازوصف خسته خواهدشد
وا کن از دکمه دکمه ها بدنت
چشم شیراز بسته خواهدشد

سرو خوش قامت تراشیده
شاخه هایت کجاست پربزنم؟
حیف ازآن ساقه پا که با بوسه
زخم محکم تر از تبر بزنم

ازکدامین جهان سفرکردی؟
نسبت ازکجای منظومه است؟
که به هردانه دانه سلولت
جای یک جای دوووووور معلوم است

مردم از دین خروج می کردند
تا توسمت گناه می رفتی
شهر بی آبرو بهم می ریخت
درخیابان که راه می رفتی

زندگی کردمت بهانه من
غیرتوهرچه زنده را کشتم
چندسال است روزگار منی
مثل سیگار لای انگشتم

دور تا دورم ابرمشکوکی است
جبهه های هوای تنهایی
فصل فصلم هجوم آبان هاست
تف به جغرافیای تنهایی

مثل دوران خاله بازی بود
مثل یک مرد مرده خوانده شدم
ای خدای تمام شیطان ها
از بهشتی بزرگ رانده شدم

تودرابعادمن جوانه زدی
عکس من قاب بودنت بودم
تو به فکرخیانتت بودی
من به فکرسرودنت بودم

چشم خودرا به دست خود بستم
تاعذاب سبک تری باشی
تادراندوه رفتنت باشم
تو در آغوش دیگری باشی

دخترکوچه های تابستان
طعم شیرین و داغ خردادی
من خداوندی بیستون بودم
تو به فکر کدام فرهادی

چشم هایت کجای تقویمند ؟
از چه فصلی شروع خواهی کرد؟
واژه واژه غروب زاییدم
ازچه صبحی طلوع خواهی کرد ؟

تونباشی تمام این دنیا
مملو از مردهای بیمار است
تو نبودی اذیتم کردند
زندگی سخت کودک آزار است

خانه ام را مچاله ات کردم
جای خالی ات روی تختم ماند
حسرت سیب های ممنوعه
روی هرشاخه درختم ماند

هردواز کاروان آواریم
هردو تا از تبار شک یا نه
ما به فریاد هم قسم خوردیم
هردوتا درد مشترک یا نه

گیرم از چنگ جان به در ببری..
گیرم از تن فرار خواهی کرد..
عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد

سی و یک روز درد دربه دری
سی و یک هفته خودکشی کردن
سی و یک ماه خسته ام کردی ….
سی و یک سال طاقت آوردن

در تکاپوی بودنت بودم
زخم های همیشه ام بودی
بت سنگین سنگ در هر دست
دشمن سخت شیشه ام بودی

می روی نم نم و جهانم را
ساکت و سوت و کورخواهی کرد
لهجه کفش هات ملتهبند
بی شک از من عبورخواهی کرد

در همین روزهای بارانی
یک نفرخیره خیره میمیرد
تو بدی کردی و کسی با عشق
ازخودش انتقام میگیرد

خبرم را تو ناشنیده بگیر
بدنت را به زنده ها بسپار
کودکت هم مرید چشمت شد
نام من را بروی او بگذار

بعدمرگم سری به خانه بزن
زندگی تر کنی حضورم را
تابیایی شماره خواهم کرد
ردپاهای دور گورم را

آخرم را شنیده ای اما …
در دلت هیچ التهابی نیست
باتو مرگ و بدون تو مرگ است
عشق را هیچ انتخابی نیست

--------------------------------------------------
دانلود دکلمه تومور صفر با صدای علیرضا آذر

+کشف اشعار این شاعر ، از بزرگترین اکتشافات عمرم بود! :-"
 

++MaRyAm++

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
1,572
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : علیرضا آذر

IMG_20160421_134423.jpg
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,069
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : علیرضا آذر

سیاره ای خاموش و متروکم
در من حضوری گنگ مشهودست...
#نانحس

+تلخی های شعرهای این مردو شدید دوست دارم
 
بالا