سینا اون زمان که ماهواره های مارو جمع میکردن خونمون میاندواب بود
خونمون هم جلوش پدربزرگم نما کار کرده اینجوری که نگاه میکنی هرچی که پشت بوم هست دیده نمیشه
یه روز اومدن مال همسایه بغلی مون رو جمع کنن سرباز از بغل دیش مارو هم دیده بود
من و مامانمم خونه بودیم منم بچه بودم خب
سرباز بیشرف از همون طبقه ۲ از رو پشت بوم دیش رو پرت کرد وسط حیاط
ما بدجور ترسیدیم
رفتم پایین
کم مونده بود اون یارو افسره رو جر بدم

بچه هم بودم نمیتونستن چیزی بگن
بابام بعد از ظهرش رفت از پاسگاه گرفت آورد دیشمون رو (آشنا داشتیم)