- ارسالها
- 130
- امتیاز
- 2,081
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- اراک
- سال فارغ التحصیلی
- 94
- رشته دانشگاه
- پزشکی
تقویم چارفصل دلم را ورق زدنروزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟!
تقویم چارفصل دلم را ورق زدنروزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندتقویم چارفصل دلم را ورق زدن
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟!
دیر کردیم و باز هم زود است! عشق یک کافه غرق در دود است...واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
نه هر که چهره برافروخت دلبری دانددیر کردیم و باز هم زود است! عشق یک کافه غرق در دود است...
فصل آغاز قصه این بودهست: شرح ال دی خریدن مجنون!
دین راهگشا بود و تو گمگشته ی دینینه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
یا کنج قفس یا مرگ! این بخت کبوترهاستدین راهگشا بود و تو گمگشته ی دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بودیا کنج قفس یا مرگ! این بخت کبوترهاست
دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
دل خسته ام از شهر نامردی و رندی ها!تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوستدل خسته ام از شهر نامردی و رندی ها!
پایان خوبم باش... مثل فیلم هندی ها!
تو را دوست دارم قسم به خدا که...آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوست
پی می بریم؟ حوصله شرح قصه نیست
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرمتو را دوست دارم قسم به خدا که...
اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست
مرا به سینه بچسبان به عمق پستانهاتتو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
نام تو نویسم ار قلم بردارممرا به سینه بچسبان به عمق پستانهات
که بیقرار شود قطرههای شیر از من...
مثل اشتباهی محض در تضاد با خویشیمتو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استمثل اشتباهی محض در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم جنسمان از آهن نیست
تا بود نسخه عطری دل سودازده راتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشمِ تو ، این چه نگاه کردن است؟
من به سرمنزلِ عنقا نه ، به خود بردم راهتا بود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیهسای تو سوادی طلبیم
مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجابمن به سرمنزلِ عنقا نه ، به خود بردم راه
ترک این مرحله با مرغِ سلیمان کردم
حافظ
من مسلمان شدهی مذهب چشمی هستممِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند
من مسلمان شدهی مذهب چشمی هستم
که در آن عاطفه با عشق و جنون توام شد
حمیدرضا برقعی