• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

میندیش میندیش که اندیشه گری‌ها
چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تری‌ها
خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت
که تا جمله نیستان نماید شکری‌ها
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
خیام : )
 
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
خیام : )
رانده از باغ عدم گشته به زندان وجود
کودک از آن به جهان گریه کنان آمده است
 
رانده از باغ عدم گشته به زندان وجود
کودک از آن به جهان گریه کنان آمده است
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
 
اگر دلی به تو دادم ........... رسم یادگاری
نگهداریست .......... نه با تبر ناسازگاری
نمیدونم اصلا وجود داره یا نه
 
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم

امام خمینی
 
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
حافظ
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد شور...
(فروغ فرخزاد)
 
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد شور...
(فروغ فرخزاد)
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مولانا
شعری که گذاشتی خیلی زیباست
 
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مولانا
شعری که گذاشتی خیلی زیباست
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
 
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
 
تا توانستم ندانستم چه سود
چون که دانستم توانایی نبود
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
مي رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق می شود
_ خليل ذكاوت
 
مي رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق می شود
_ خليل ذكاوت
دیده بخت ز افسانه او شد در خواب / کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم ؟
چون تو را در گذر ای یار نمی یارم دید / با که گویم که بگوید سخنی با یارم ؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا / بجز از خاک درش با که بود بازارم ؟

:RedHeart حافظ :RedHeart
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
 
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
دست از طلب ندارم تا کام من برايد
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برايد
 
دست از طلب ندارم تا کام من برايد
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برايد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
 
دل به دست او چو موم نرم رام

مهر او گه ننگ سازد گاه نام
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر عفاف و ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
اکه میشه "د" نده ... سخته :))
 
Back
بالا