مشاعره

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب
 
تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم
مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم
سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم
مهدی اخوان ثالث
 
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
 
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد


دل به صد ره می‌رود اما مراد دل یکی‌ست
راه اگر بسیار باشد، باش، گو منزل یکی‌ست
عرفی
 
دل به صد ره می‌رود اما مراد دل یکی‌ست
راه اگر بسیار باشد، باش، گو منزل یکی‌ست
عرفی
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق
تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق
 
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق
تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

قفل ما چون غنچه دارد از درون خود کلید
ما گشاد دل به دست دیگران نسپرده‌ایم
صائب
 
من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم
یکی موی تو را به هر دو عالم ندهم
من به هوس همی خورم ناوک سینه‌دوز را
تا نکنی ملامتی غمزه کینه‌توز را

امیرخسرو دهلوی
 
من به هوس همی خورم ناوک سینه‌دوز را
تا نکنی ملامتی غمزه کینه‌توز را

امیرخسرو دهلوی
آورده ز غمزه سحر در چشم
در داده ز فتنه تاب در موی
وز بهر شکار دل نهاده
تیر مژه در کمان ابروی
 
آورده ز غمزه سحر در چشم
در داده ز فتنه تاب در موی
وز بهر شکار دل نهاده
تیر مژه در کمان ابروی
یافت پس از صد نگه مطلب مخصوص خویش
دیده که جوینده بود عشوه‌ی ممتاز را
تیز نگاهی به بزم پرده برافکند و کرد
پرده در محتشم نرگس غماز را
 
یافت پس از صد نگه مطلب مخصوص خویش
دیده که جوینده بود عشوه‌ی ممتاز را
تیز نگاهی به بزم پرده برافکند و کرد
پرده در محتشم نرگس غماز را
آمد آن شاهد دل برده و جان باز آورد
جانم از نو به تن آن جان جهان باز آورد
 
آمد آن شاهد دل برده و جان باز آورد
جانم از نو به تن آن جان جهان باز آورد
دگر شو شد که مو جانم بسوزد
گریبان تا به دامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پری رخ
همی ترسم که ایمانم بسوزد
بابا طاهر

شعر نو از سهراب سپهری هم هست...
دُچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک
دُچار آبی بیکران دریا باشد
چه فکر نازک غمناکی
 
دگر شو شد که مو جانم بسوزد
گریبان تا به دامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پری رخ
همی ترسم که ایمانم بسوزد
بابا طاهر

شعر نو از سهراب سپهری هم هست...
دُچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک
دُچار آبی بیکران دریا باشد
چه فکر نازک غمناکی
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
 
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
عقل هی فلسفه میبافد و ما میخندیم:))
وحشی بافقی
 
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهدشد
 
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهدشد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس
 
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند ؟ همدم گل نمی شود ، یاد سمن نمیکند
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

حافظ
 
Back
بالا