• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

... دلِ من گرفته زین جا ، هوس سفر نداری ؟
همه آرزویم اما ، چه کنم که بسته پایم ...
م. سرشک
زمانه فرصتِ پروازم از قفس ندهد
وگرنه ما هنرِ رقصِ بال و پر ، دانیم
ابتهاج
 
بس که سودای سر تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

عراقی
 
برگ زردی
با سماجت شاخه را چسبیده بود
دست های خویش و دامان توام امد به یاد

سهیل محمودی
 
من لباس فقر پوشم که بی درد سر است
آستین هر چند کوتاه است چینش کمتر است

دود اگر بالا نشيند کسر شان شعله نيست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است

صایب تبریزی
 
آه ، باران !
ای امیدِ جانِ بیداران !
بر پلیدی ها
که ما عمری ست ، در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد ؟
آه باران ... !
فریدون مشیری
 
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
- سعدی:')
 
چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند
چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟
مرا رفیقی باید که بار برگیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار
اگر به شرط وفا دوستی به جای آود
وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار
کسی از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
چو دوست جور کند بر من و جفاگوید
میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟
#سعدی

چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟
 
خوشا به بختِ بلندم که در کنارِ منی

تو هم قرارِ منی هم تو بیقرارِ منی

گذشت فصلِ زمستان، گذشت سردی و سوز

بیا ورق بزن این فصل را، بهارِ منی

به روزهای جدایی دو حالت است فقط

در انتظارِ تواَم یا در انتظارِ منی

“خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد”

خوش است چون که شب و روز در کنارِ منی

بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد

بمان که یار تواَم، عشق کن که یارِ منی

بمان که مثلِ غزل های عاشقانه ی من

پر از لطافتِ محضی و گوشوارِ منی

من “ابتهاج”ترین شاعرِ زمانِ تواَم

تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی

*-------*
 
بهمن،
بیشتر برايت زنگ میزنم
منتظرم
از سردیِ هوا صدایم بگیرد
تو دیگر صدایم را نشناسی
راحت بگویم
چقدر دلم برایت تنگ است
ديگر نمی خواهم آشنایِ تو باشم
غریبه ها همیشه عزیزترند
 
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جان سوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
م.امید ( اخوان ثالث )
شاید حرفِ دل ترین شعری بود که اینجا نوشتم ...
 
آخرین ویرایش:
پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید
من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد
بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم
پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!
خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!
مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید

#نجمه_زارع
 
Back
بالا