ماه: آوریل 2011

ادغام سمپاد و باشگاه دانش پژوهان جوان

سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانش پژوهان جوان وابسته به آموزش وپرورش با کلیه امکانات، تجهیزات، نیروی انسانی، امکانات، تجهیزات و تعهدات با یکدیگر ادغام و به «مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش پژوهان جوان» تغییر می کند

دولت به منظور انجام اصلاحات ساختاری و حذف واحدهای موازی و یکپارچه سازی امور پژوهشی و اعمال مدیریت واحد با ادغام سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانش پژوهان جوان وابسته به آموزش وپرورش و تشکیل مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش پژوهان جوان موافقت کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت، شورای عالی اداری بنا به پیشنهاد مشترک وزارت آموزش وپرورش و معاونت توسعه مدیریت وسرمایه انسانی رئیس جمهور با ادغام سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانش پژوهان جوان وابسته به آموزش وپرورش با کلیه امکانات، تجهیزات، نیروی انسانی، امکانات، تجهیزات و تعهدات با عنوان «مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش پژوهان جوان» موافقت کرد.

* باشگاه دانش پژوهان جوان همان باشگاه مسئول برگزاری المپیادهای علمی است.
منبع : http://www.dolat.ir/Nsite/FullStory/?Id=200534

کس نخارد پشت من…جز ناخن مغز من!

کلاس یکنواخت و خسته کننده ی فیزیک…

دبیر از x و y میگه و ما از اینکه “خرش از پرک”(!)شغله از “خ”یا نه…

محض تنوع ما چن تا بچه های گوشه ی کلاس بی دلیل با صدای بلند می زنیم زیر خنده و بقیه م از فرصت استفاده می کنن و  می زنن زیر خنده… حالا نخند کی بخند …

دبیر فیزیک هم گچ رو میگذاره زمین و می شینه پشت میز و :

_ قاه قاه قاه…2x…هرهرهر…2تا x…

و لبخند روی لبمون می ماسه که نمی دونی به چی می خندیم،چرا ریسه می ری؟! مگه مجبوری بگی فهمیدم به چی می خندیدن…

این اتفاق در مقیاس های گنده تر و گنده ترتر به شکلای مختلف در اطرافمون می افته.

خیلی کارا رو به پیروی از بقیه انجام می دیم. بقیه ای که ممکنه دلیلی برای کارشون نداشته باشن و ما به زور برای خودمون دلیل می تراشیم. دلیلی مثل2x که اساسا دلیل نیست …

+ مغزمونو خود کفا کنیم …

انشایی با تاریخ مصرف گذشته

لا به لای فولدر پر از آت و آشغال my documentپیداش کردم…مال خیلی وخ پیشه.وختایی که اون قدر پیش بودن که کارو زندگیم شده بود فک کردن به آرزوی لامپ و چه می دونم دل تنگی های دستگیره ی در و دل شکننده ی شیشه و…وخ تایی که انشا تنها درسی بود که تضمینی بیست بود…

فرض می کنیم که داستان های کتاب “بخوانیم و بنویسیم”دبستان از صحت کامل برخوردارند.همگی می دانیم که سال ها پیش این ادیسون بود که لامپ را اختراع کرد.چون در دوران کودکیش مادر بیمارش که به عمل جراحی نیاز داشته،تا دم مرگ پیش رفته بود.با این حساب شاید بتوان گفت ادیسون با اختراع لامپ قصد انتقام گرفتن از تاریکی را داشته است.

یک روز اولین لامپ اختراع شده کنجکاو می شود که ببیند تاریکی چیست که با بیدار شدن لامپ از بین می رود.برای همین وقتی از خواب بیدار می شد سریعا اطراف را نگاه می کرد تا شاید تاریکی را در حال فرار ببیند.ولی موفق نمی شد.چون با بیدار شدن لامپ همه جا روشن می شد.اما لامپ دست بردار نبود و خودش را به خواب می زد و بیدار می شد.گاهی اوقات زیرچشمی اطراف را نگاه می کرد و دوباره چشمش چشمش را می بست.آنقدر این کار را کرد که آخر سر به علت بیماری اتصالی در سطل آشغال انداخته شد.

لامپ بعدی که شنیده بود چیزی به نام تاریکی باعث مرگ لامپ قبلی شده تصمیم گرفت از تاریکی انتقام جان دوستش را بگیرد.او هم هی می خوابید و بیدار می شد؛بلکه تاریکی را غافلگیر کند و مچش را بگیرد و سپس حالش را جا بیاورد.در نهایت او هم با پافشاری بر این کار به سرنوشت لامپ قبلی دچار شد و این اتفاق خود انگیزه ای بود برای انتقام لامپ بعدی.

به این ترتیب چیزی که باعث مرگ لامپ ها می شود خفگی ناشی از دار زده شدن و آویزان بود آن ها از سقف نیست.بلکه روحیه ی انتقام جویانه ی آن هاست که از سازنده شان ادیسون به ارث برده اند.شاید اگر حال مادر ادیسون قبل از غروب آفتاب بد می شد هیچ کدام از اتفاقات بالا نمی افتاد و در اقتصاد لامپ سازی کشور های امروزی صرفه جویی زیادی می شد.

مدیر مرکز

هنوز جلوی چشمامه . همین دیروز بود که وسط کلاس زنگ رو زدن . ما هم از همه جا بی خبر از پنجره بیرون رو نگاه کردیم و دیدیم طبق معمول چند نفر بی ریخت و قیافه هلک و هلک اومدن مدرسه ما . یکی از بچه ها گفت انگار زنگ سلامته ! خلاصه رفتیم پایین تو حیاط .

خبر بسرعت بین بچه ها پیچید که قراره آقای ط ، مدیر مرکزمون ، رو برکنار کنن ! و تعدادی از بچه ها با بی قراری از پشت شیشه ، به جلسه تشکیل شده معلم ها و آقایون آموزش و پرورش و آقای ط نگاه می کردند .

معاون های مدرسه هم توی حیاط با بجه ها صحبت و آرومشون می کردن . هر چند که خیلی از بچه ها بی خیال از اتفاقات مهم اطرافشون والیبال و فوتبال بازی می کردن .

بعد از یه زمان طولانی بالاخره افراد حاضر در جلسه اومدن پشت تریبون . آقای ک ، معاون فرهنگی مرکزمون ، گفت که به آقای ط پیشنهادی برای مدیریت بخش پژوهشی مراکز آستان قدس شده و ایشون پذیرفتن و به طبعش فرد  دیگری به نام آقای غ که قائم مقام آموزش و پرورش استان خراسان رضویه به جای ایشون مدیریت رو در دست می گیره . آقای غ نیز حاضر به صحبت برای بچه ها نشد .

بچه ها یکصدا فریاد می زدند ” ط ، دوستت داریم ” . بعضی از بچه ها گریه می کردند و خود آقای ط هم اشک می ریخت . بعد از اون تا ساعت بعد چندین بار فریاد های یکصدای بچه ها زمین رو لرزوند اما چه فایده ؟!

به کلاس که رفتیم ، بچه ها درموردش بحث می رکدند . من هم گفتم . گفتم که این ها همش بازیه . گفتم که اژه ای رو هم به همین بهونه ( مقام جدید ) بردن . گفتم که اینکارا همه زیر سر وزارتخونست که فقط می خواست نفوذشو تو مرکزمون بیشتر کنه . گفتم …

در طوی اون روز تا شب چندین و چند اخبار پشت سر هم خبر تکراری ” زنگ سلامت در مدارس ایران زده شد ” پخش شد و من در هر دفعه یاد زنگ سلامت مرکزمون افتادم ، چه زنگ سلامتی ! و به یاد ” نمی گویم خداحافظ سمپاد “ می افتم .

به پاس محبت های پدرانه آقای ط