• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

نتایج جستجو

  1. baroon

    مصطفی مستور

    وقتی دل دستهایم تنگ میشود برای انگشتان کوچکت انها را می گذارم برابر خورشید تا با ترکیبی از کسوف و گرما دوری ات را معنا کنم *** دلم تنگ میشود گاهی برای حرف های معمولی برای حرف های ساده برای "چه هوای خوبی!"/"دیشب شام چه خوردی؟" برای "راستی! ماندانا عروسی کرد"/"شادی پسر زایید" و چه قدر خسته ام...
  2. baroon

    چه جوری میشه نوشت؟

    شما چه جوری نوشتنو شروع کردین؟ اصن نوشتن استعداد می خواد؟ واسه نوشتن تمرین خاصی وجود داره؟
  3. baroon

    تهران،پایتخت ازادی بیان!!!

    ساعت:19:30 مبدا:دانشکده فنی دخترانواقع در کیانشهر مقصد:ایستگاه مترو شوش سوار اتوبوس شدم،همه اتوبو بچه های دانشگاه بودنو دوتا اقا سرمو تکیه داده بودم به شیشه و غرق تو افکار خودم بودم.... با صدای فریاد راننده به خودم اومدم اخه وسط خیابون جای وایسادنه؟اگه می زدم بهت که صدتا صاحب پیدا می کردی...
  4. baroon

    عبور

    برای عجیب غریب ترین نقاش دنیا /بهارک شمس الدین/ کسی که می داند من شوخی نمی کنم! تا می خندی تعادل صمیمیت را بهم می زنی! می دانستی؟! ... بهار از موهای تو شروع می شود مگر که هزارها گنجشک توی روسری ات لانه کرده اند و از چشمه ی همیشه ی چشمانت آب می نوشند و فروغ میلیونها بار میان...
  5. baroon

    گاهي دلم مي گيرد.........

    من دلم گاهي ميگرد توي اين هواي ابري با صداي بغض گرفته ي شايد نميدونم من دلم گاهي ميگرد براي هيجان براي بالا پريدن مثل همين الان ... من گاهي دلم ميگيرد... بي خود و بي جهت شماها دلتون هيچ نميگيره؟!!!!!
بالا