ماه: آگوست 2010

به اشتراک گذاشتن

به اشتراک گذاشتن داشته ها ، می تونه یکی از بهترین خصلت های مردم یک جامعه باشه. این داشته ها می تونه پول ، خونه ، وسیله خاص ، کتاب ، مقاله یا حتی قالب یک وبلاگ باشه. اون چیزی که من شخصا تو این جامعه دیدم این بوده که میزان به اشتراک گذاشتن مردم سال به سال کمتر شده. مردم حریص تر شدن و کمتر علاقه دارن دیگران رو در کارها شریک کنند. این هم می تونه دلایل مختلفی داشته باشه. دلایلی مثل سواستفاده دیگران و انحصارطلبی و …

– من مقداری پول دارم ، میخوام اون رو در یک کاری سرمایه گذاری کنم ، میدم دست بهترین دوستم و اون دوستم پول رو بالا میکشه و میره ؛ یا حتی اگر بالا نکشه ، یک بلایی سرش میاره که دیگه پولی باقی نمی مونه.

– من یک کتاب دارم. کتاب رو میدم به دوستم. بعد یک ماه، یک کتاب تحویل میگیرم که اصلا شبیه کتاب نیست!

– من یک قالب وبلاگ می سازم یا ترجمه می کنم. توی اینترنت آنلاین منتشرش می کنم و بعد مدتی میبینم  وبلاگی قالب من رو بدون کپی رایت ، به اسم خودش منتشر میکنه.

تمامی این ها باعث میشه که سطح به اشتراک گذاشتن ، پایین بیاد. یک فرهنگ ایجاد میشه و به نوعی مردم از به اشتراک گذاشتن فرار می کنن. در نهایت کار به جایی میرسه که وزیر به جامعه علمی کشور میگه که داشته هاتون رو به دیگران ندید !

بر خلاف فضای جامعه حقیقی ، در جامعه مجازی وب روندی برعکس شکل گرفته. در سال های اخیر با ظهور پدیده ی OpenSource مردم روز به روز بیشتر تشویق میشن برای به اشتراک گذاشتن. چیزهایی مثل گوگل ریدر ، به نوعی روحیه ای در مردم به وجود میارن که مردم بیشتر به سمت به اشتراک گذاشتن پیش برن.

چیزی که قابل بحثه ، اینه که آیا جامعه حقیقی ما نیاز به sharing داره؟ چطور میشه چنین روحیه ای رو در مردم بالا برد؟

قصه نخور….دولت بزرگه!

كه نخبگان كنكوري رو تسهيلات ميديم.اخبار بود.مصاحبه. رويايي كه بواقعيت پيوست.فاجعه كه رخ داد.و فلواقع شهاب سنگي بود كه بر روي آبله گون ماه خورد. همين ماه ، كه كنام ما باشد. تسهيلات: 130تومن مقرري ماهانه نخبگان كنكوري كه مسهلي باشد براي … حقيقتن نمدانم چه چيز را تسهيل ميدهد.پروژه برداشتن را؟انگيزش تحصيلي؟ هزينه اياب ذهاب به يوني؟ضربه مغزي نشدن؟…چي بود؟ها.فرار مغزي نشدن! بي دغدغه جيف دنيا درس خواندن را ؟ از خود حفره مارياناي كنكور كه هيچ ! از بس عادلانس سالهاست نفرات نخبه از دو سه كلان شهر برون نرود. هشتگرد؟بجنورد؟ملاير؟ و چند صد شهر ديگه ؟ يكدانه هم هالي وار آمد در اسمان ستاره هاي تهران و دوستان يهويي درامد! چنان شك ترديد چش گنده و تنگ كردن در اوردن كه اصن بيا دوباره امتحان بده !!! بچه روستا را چه به رتبه آوردن!!…هزار فحش ناموس بطرف (كه نماينده قشري ميليوني بچه كنوكوري همين كنام بود )ميدادن توهينش كمتر بود. حالا هم بچه هاي بي بضاعت(!) كلانشهر را خرج سه روزشان را ميدهند كه نخبه بمانند!… بماند…مفت خوري مردم از فروش نفت به نخبگان كشيد؟ نخبه دانش دارد يا بينش؟ كه بنظرم ، بينش است كه نفت را سم ميداند …چه براي يك نفر چه براي ميليون. يك ميليون پول بجيب تمام متوليدن خطه ايران . نفت در جنوبش دارد.مي فروشند . نوزاد مرز روسيه را هم تامين ميكنن. استفاده از روح و عقل و تخيل و ابداع و جهان مه و خورشيد براي روزي حلال هم به كاتالوگ كشك هاي سنتي در ايران بپوست. كه رفاه دار بشوند وقتي خرس گنده شدن! (جوان رعنا سابق!) رفاه…بماند…مردم ايران در سرمايه ريختن تو حلق شركت هرمي در كنار روسيه جزو تاپ هاست. كه نشون دهنده و دستگاه آشكارساز حرص مريض وار جوانان ايران در كسب ماني در سه سوت است. قدرت ابداع و فكر را كه با نظام هيپكامپ محور پلمپ ميكنيم.يه مقرري بخور و نمير را هم از نوزاد تا نخبه را هم ميدهيم. ماهواره و فيلم و سريال و فرهنگ و وجنات و سكنات مريضوار و ايرانيزه طبقه اشراف ايران (بعد زهري كه سال88 ريختن) هم كه اين مقدار را براي خوشبختي و رفاه و سعادت توده مردم و جونان اصن كافي نمي داند . لذا بزرگترين و حياتي ترين نقش دولت ايران روزي رسان بودن است. كه ماله نه اين دولت است و رفقاي قبلي. مطالبات مردميست! از زمان تارخ باستان اين كنام. يك دستگاه فكري است . زندگي ايرانيزه يك معادله است كه متغير ها و ضرايب باستاني و تاريخي دارد … بماند…موج برخورد اين گوله خاكبرسري به مثابه شهاب سنگ بر سطح، كسي و جايي را نمي لرزاند. خوچحال هم ميشويم! آنطور كه…وقتي مشتاقانه چشم به آسمان داريم كه از ميان شهاب ها ،‌ در يك بارش شهابي(!) آذرگوي بينيم!!

نمی گویم خداحافظ سمپاد

به نام خدای آسمان آبی سمپادی ها
مهر 86 بود که صدای زنگ کلمه ی سمپاد برای اولین بار در گوشم پیچید.
تا آن زمان نه سمپادی در دنیای من وجود داشت و نه سمپادی ای…
دنیا جایی بود مثل دنیاهای دیگر.جایی برای گذراندن وقت..برای زندگی…
اما آن روز دنیای من عوض شد.دیگر دنیایم همانند دیگران نبود.همه چیز بار دیگر با سمپاد رنگ گرفت.دنیایی با یک مشت آدم سمپادی با دنیاهایی سرشار از رنگ های ناشناخته.
روز ها آمدند و با رفتنشان من را بیشتر در سمپاد جا دادند.
سمپاد کجاست؟
سمپاد جای کودکانه هاست…
جای عاشقانه ها…عشقی به سمپاد و سمپادی.
جایی برای حماقت های بچگانه..
جایی برای خنده های کودکانه..
سمپاد دنیایی بود که به آن تعلق داشتم و می دانستم که دست گرم بابای سمپاد همیشه بر شانه ام می ماند و با ضربه ای آهسته و استوار من را به جلو می راند.
سمپا همیشه بود و می دانستم که من آنجا هستم تا سمپادی باشم…
تا از سمپاد دفاع کنم و دست پدر را محکم تر از قبل بفشارم..
و خوشحال بودم..
خوشحال از اینکه زیر آسمانی آبی با هزاران سمپادی دیگر نفس میکشیدم.
اما سرانجام روز های آفتابی رفتند و روز هایی بی رنگ آمدند..
مردان خاکستری آمدند و پدر را بردند..
و دیگر پدر نبود تا روز های بی رنگمان را رنگ بزند..و دیگر پدر نیامد.
و من ماندم و سمپاد و سمپادی ها…
تا اینکه مردی آمد.مردی مهربان با لبخندی گرم.خواست جای پدر را بگیرد!
اما تا آمد روزهایمان را رنگ بزند دستش به سطل خاکستری خورد و روزهایمان خاکستری شدند.
مرد نا امید رفت..
باز هم من ماندم و سمپاد و سمپادی ها..
آدم های بسیاری آمدند و نقشه ی قتل سمپاد را کشیدند..
دنیای سمپادیم گسست و همه چیز نابود شد..
سمپاد محاکمه شد.در دادگاه توبیخ نخبگان..با حمایت هزاران سمپادی که دست روی دست گذاشتند و به سمپاد عزیزمان در جایگاه متهم خیره شدند.اما به چه جرمی؟؟؟
به جرم پرورش نخبه..
به جرم بی پدر بودن..
به جرم رنگ زدن دنیاها..
به جرم از بین بردن صمیمیت ها..
به جرم متفاوت بودن..
به جرم داشتن آسمانی آبی رنگ تر از دیگران..
و سرانجام حکم سمپاد صادر شد.
سمپاد را در مقابل چشمان سمپادی ها زنده زنده سوزاندند.
اما صدای سمپاد درنیامد و آرام سوخت و خاکسترش در آسمان آبیمان به پرواز در آمد.
وقتی به من گفتند پدر رفت فقط خندیدم.
وقتی گفتند سمپاد دارد از بین میرود باز هم خندیدم.
اماحالا دیگر نمی خندم..
حالا دیگر هیچگاه به در خیره نمی شوم و منتظر پدر نمی مانم چون میدانم که نخواهد آمد..
اما میدانم که سمپادی ها را دارم.
شاید سمپاد سوخته باشد اما تا زمانی که حتی یک سمپادی روی این کره ی خاکی نفس میکشد سمپاد هم زنده است و فراموش نخواهد شد چون خون سمپاد در رگ های ما هم جاریست.
پس نمی گویم خداحافظ سمپاد..
می گویم درود بر سمپادی!

راه بی برگشت

من اینجا بس دلم تنگ است / و هر سازی که می بینم بد آهنگ است / بیا ره توشه برداریم / قدم در راه بی برگشت بگذاریم / ببینیم آسمان آیا ، هرجا همین رنگ است ؟

دیوانه ؟ چرا به من می گویی دیوانه ؟ نکند منتظر بودی از آنچه بین من و او گذشته است با تو بگویم ؟ یا از آنچه در خانه ی آنها اتفاق افتاد ؟ یا از مراسم هایی نهفته در پله های پارک ؟

و دیدی حتی یک کلمه ، در ناخودآگاه ذهنت یاد مفهوم مشهور می افتی : ” دیوانه کسی است که از خرد پذیرفته جامعه ی عقلانی هر دوره کژتابی می کند ” . سرت را تکان می دهی ، لبخند می زنی ، لبت را می گزی . می خواهی چیزی بگویی اما ساکت می مانی. شاید بپرسی چرا ؟ ولی باید بدانی که من هم فکر می کردم اینطور نیست …

به حافظ می زنم :  ” حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب … کافر عاشق صنم گناهی ندارد ”

جلوی اینه می ایستم … صدا می خواند : ” مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز … جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی “

ویوالدی دو

از قدیم الأیام و در افسانه ها حکایت است که ویوالدی دو تا بود، یعنی اول یکی بود بعد دو تا شد.

ذبیح الله منصوری هم در کتاب جدیدش که در 47 مجلد(هر جلد حدود 6500 صفحه است) به چاپ رسیده است و  ترجمه ی کتاب «مَسخ» کافکا است، به این موضوع اشاره ای ویژه دارد(البته ذبیح الله جان، وقتی داشت تاریخ ویلدورانت ترجمه می کرد، به دیار باقی شتافت.)

من نمی دانم به طور کلی که چه شد ویوالدی دو تا چه شد، اما از یک مدتی به بعد ویوالدی دو تا بود، یعنی ویوالدی یک و ویوالدی دو.ویوالدی یک، ویوالدی معروفی است که شما می شناسید هر روز آهنگهایش رو ممکن است گوش کنید و فاتحه بفرستید.اما ویوالدی دو، شخص دیگری است، قصه اش فرق دارد. او از جنس دوم است؛ همیشه دوم بوده و هست، هر کاریش بکنی باز از این جنس است، نافش را با جنس دوم بودن بریده اند.

شاید این یک نوع جبر باشد(مثل جبر جغرافیایی ما).به هر حال، مدتی بود که ویوالدی مشهور خبری از وجود ویوالدی دو نداشت.ویوالدی دو، ناراحت شد.

>ویوالدی دو، یک را می شناخت ولی یک دو را نمی شناخت؛ یعنی:

Pآنگاه Qولی Q،Pرا نتیجه نمی داد.روزی ویوالدی 2 پیش من آمد، خواست تا او را با ویوالدی شماره ی یک آشنایی دهم.

تقاضای پول هنگفتی کردم. گفت این مقدار را الآن ندارد و در 4.5 سال آینده به دست خواهد آورد، قبول نکردم و گفتم ابتدا پول سپس آشنایی.

ویوالدی  دو قاطی کرد، من را کتک زد و به زور نشانی اختصاصی ویوالدی یک را گرفت.

3 ساعت بعد تلفنی زدم و تقاضای چندیدن قُل چماق کردم.رئیس سازمان Kill’em ALL شخصاً با من تماس گرفت و قول چند قل چماق با کیفیت را داد.4 ساعت بعد با قل چماقان دم در خانه ی اختصاصی ویوالدی شماره یک بودیم، در را زدیم.ویوالدی شماره ی یک از من گلایه کرد که چرا بخش دومش را به او معرفی نکردم و دو هم از عدم آشنایی دادن بین او و یک شکوایه داشت.به آن دو گفتم که مشکل شما در دوگانگی شماست. سپس از ویوالدی دو به دلیل کتکی به من زد اعلام ناخشنودی کردم.

سپس رو به ویوالدین کردم و گفتم: « امروز مشکل شما را حل خواهم کرد!»

یک گفت: «چطوری ؟»به قل چماقان اشاره ای کردم، آنان با اسلحه MP5که صدا خفه کن داشت دَخل شماره ی دو را آوردند.ویوالدی وحشت کرد و به من گفت چرا این کار را کردی و گفت که به پلیس گزارش خواهد کرد.به او توضیح دادم که بعضی از مسائل حل های عجیب و غریب دارند و بعضی حل های بسیار ساده. همیشه یک راه ساده برای حل یک مسئله وجود دارد، کافیست خوب دقت کنی.من هم راحتترین کار را برای حل مشکلت انجام دادم. ویوالدی قانع شد.

مجمع عمومی اول برگزار شد

امروز نقطه عطفی در تاریخ سمپادیا بود.

جلسه مجمع عمومی سمپادیا با حضور 27نفر از اعضای سایت و دوستانمان در سالن کنفرانس سازمان ملی جوانان استان تهران برگزار شد.
ابتدا بحث هایی در مورد اینکه سمپاد باید تغییر کند و یا سمپادی و اینکه ما باید رو کدام کار کنیم بحث شد. سپس در مورد کارهایی که می توانیم انجام دهیم و کارهایی که در آینده باید انجام دهیم صحبت شد. در مورد مشکلات سایت سمپادیا و روش های حل این مشکل هم پیشنهاداتی داده شد.

در این جلسه برنامه ریزی و انتخاب اعضای جدید برای ایجاد هسته های جدید سمپادیا برای سرپرستی سایت، نشریه و تبلیغات انجام شد.همچنین معاونت اجرایی و معاونت روابط عمومی دو بازوی دبیرکل سازمان مردم نهاد سمپادی ها با رای دوستانمان انتخاب شدند. پست قائم مقام سازمان مردم نهاد به عنوان نماد حقوق برابر، به یکی از دانش آموختگان فرزانگان داده شد.

بدین ترتیب پست های شورای مرکزی اولین دوره سازمان مردم نهاد برای یک دوره یک ساله به افراد، با رای گیری تقدیم شد:
1- میلاد حمزه- فا 88 حلی تهران: مدیر تبلیغات
2- امین اقرلو- فا 89 حلی تهران: سرپرست نشریه
3- سعید زارعیان-فا 88 شهید سلطانی کرج: سرپرست سایت
4- نیما مضروب- فا 87 حلی تهران: معاون اجرایی
5- محمد مطهری- فا 89 حلی تهران: معاون روابط عمومی
6- فائزه میری- فا 89 فرزانگان تهران: قائم مقام
7- پیمان تاجیک- فا 88 شهید سلطانی کرج: دبیرکل
8- آرمیتا ثابتی اشرف- فا 91 فرزانگان تهران: علی البدل
9- آرش بدیع مدیری- فا 89 حلی تهران: علی البدل
10- حسین بهادری- فا 89 شهید قدوسی قم: بازرس

مژده: در هفته آینده جلسه ای با یکی از معاونین رئیس سازمان جوانان کل کشور خواهیم داشت و مشکل بودجه و اسم سازمان مردم نهاد حل خواهد شد، انشالله.