نویسنده: نیما مضروب

نشانه ها همه جا هستند

نشانه ها همیشه هستند ، حتی روزهای بد …
با کسلی و اعصاب خوردی از ۲ روز مزخرف پشت سره هم و با یقین به وارد شدن به آخر هفته ی چرند تر، نهار رو از غذاخوری گرفتم. گرمی نهار و لامپ های گرم کن بشقاب ها، حس تهوع زندگی رو جلوی چشمات می آورد… سالن اول رو که تک و توک دانشجوها توش نشسته بودن رو رد کردم و رفتم برای خودم یه گوشه ی سالن همیشگی نشستم… کسی تقریبا نبود، از ۶ تا خط غذاخوری دانشگاه ، ۲ تاش تعطیل بود و بیشتر دانشجوها الان داشتن کنار دریاچه ها بقول خودشون “چیل” می کردند.
ماهی “منزا” رو به زور سس دادم پایین ، چند دقیقه مثل دیوانه ها زل زده بودم به حیاط، برای اولین بار بدون اینکه به چیزی فکر کنم… یعنی نه… دقیقا جوری که به “هیچی” فکر کنم! مگه “هیچی” بده؟

سینی غذارو ورداشتمو خودمو کشون کشون به قسمت تحویل سینی ها رسوندم، بدون اینکه رسم معمول آلمانی رو رعایت کنم و دستمال های کاغذی رو از ظرف جدا کنم و بندازم تو سطل مخصوص، شلخته گذاشتمشون همونجا. چی میشه مگه یه روز “همه چی” فرق کنه؟

داشتم به کارام فکر میکردم، همه ی این سال ها، به حرفایی که امیر امروز صبح زد، “یادته نیما؟ خداییش خیلی خوش بودیم، غم و غصه نداشتیم، کیش، شمالا، شیراز اصفهان، همدان، …” همش یادم بود ، همشون جلوی در نهار خوری جمع شده بودن، جمع شدن بودن تو مغزم و چشام جایی رو نمیدید. یهو همه چی پرید، اصلا حواسم نبود و یکی از بچه ها درست جلوی روم بود. گیج و ویج سلام کردم و معذرت خواهی که ندیدمش… آره. چند سالی میشه نمیبینم… اونجوری که قبلا میدیدم نمیبینم… عینک جدید سفارش دادم ولی خودمو‌ نمی تونم گول زنم… از “چشم” نیست.

پیکان یخچالی ، تو آلمان؟ نه… دوچرخمو میگم، با اون لاستیکای سفید یخچالیش… پیکانو ور میدارم و میرم مارکت تا یه نوشیدنی بخورم. اعصاب خورد و هوای گرم تابستون و غذای خشک رو فقط یه نوشیدنیه خنکه که یکمی مرحمه.
دستمو میکنم ته یخچال مغازه و قدیمیترین نوشیدنیشو برمیدارم. خوب خنکه… میرم صندوق و یه پنج یورویی چهار تاخورده رو میدم به صندوقدار. یه نیگاهی به قیافم میکنه و چون تشخیص میده آلمانی ه سفید مفید و چشم آبی با موهای بور نیستم، پولو صاف میکنه و از دستگاه تست اسکناس رد میکنه. فقط تو چشاش بدون “هیچ حسی” نگاه میکنم . دستشو با یه مشت پول خورد میاره جلو و لبخند ملیحه مشتری پسندشو روانه ی چشای قفل من میکنه و میگه ” schönes Wochenende” ، بدون جواب پول رو میگیرم تو مشتم و میرم، چه عیبی داره؟ یک بار “بدون” جواب؟

با دربازکنی که توی جاسویچیمه ، در شیشه خنک رو باز میکنم و کنار چهارراه
لم میدم به دیوار و قلپ قلپ نوشیدنی رو میریزم رو ماهی ها، رو غصه ها و روی فکر ها.

هیزی چشمامو میندازم تو ماشینا، فکر میکنم اونا زیر باد کولر از کدوم مشکلشون دارن میگن؟ اصلا مشکلی دارن که بخوان فکر کنن چجوری بگنش؟ به فکر درد ادمای تو ماشین بودم که یه ادم یکمی نامرتب حواسمو جمع خودش کرد. با یه بطری آب جو به دست، یه کوله بار عجیب و حالتی مث خودم مستاصل و عجول، بدون اینکه حرفی به ادما بزنه، بطری رو نشون میداد و با چشم می خواست که براش بازش کنن. سفیدپوستای چشم آبی ه مو بولوند شهر قشنگ ما، که چشماشون عینک نداشت، انگار مرد خسته ی لال قصه ی ما رو نمیدیدن… سومی، چهارمی، حتی جوونی که دستش یه ابجوی باز شده بود…

با سر اشاره ای به دربازکن کردم و دسته کلید رو تو هوا چرخوندم… کلید آزادیشو نشونش دادم. اومد سمتم و وسایلشو گذاشت زمین، کوله باری از همه چیز… شیشه ی آبجورو گرفت بالا سمتم و هیچ حرفی نزد… واسش شیشه رو باز کردم.
“Danke Mann,vielen Dank… Du kommst aus dem Iran”
مرد خسته ی قصه ی ما به زبون اومد، تشکر کرد و بصورت خبری گفت: تو از ایران اومدی. اولش جا خوردم، این چرا حرف زد؟ گفتم : ” چیزی نبود، تو از کجا میدونی؟ ”
” معلومه،من همه چی رو میدونم، من همه ی دنیا رو میشناسم، من ایران رو‌ میشناسم، من همه جارو میشناسم،ایران جای خوبیه، خوشحالم که تو اینجایی، تو مرد خیلی بزرگی هستی. ” با اخرین جمله اش میزنه روی شونه ام، بی توجه به سراپای خشک شده و لب های بی زبان شده ی من لبخندی میزنه، وسایلشو جمع میکنه و میره… پسر جوونی که کنار من وایساده هم رفتن مرد رو با چشماش تعقیب میکنه و بعد به من نگاه میکنه. انگار تو چشای اونم سواله…نمی فهمه چی شد. اما من می دونم… آره. من “می دونم” چی شد.
مثل همیشه ، سر موقع ، نشونه اومد، خودش با پای خودش ، مثل همیشه سروقت اومد و عمل کرد و رفت، قفل پیکان رو‌ باز میکنم، پامو محکم تر از قبل میزارم روی پدال، و‌ میرم، محکم تر و مصممتر از همیشه. از “همیشه”

نیما , 26.8.16

پی‌نوشت :
صادق هدایت میگه :
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت. اگر میتوانستم افکار خودم را بدیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست، یک چیزاهایی هست که نه میشود بدیگری فهماند، نه میشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.

تاریخچه ی کوتاهتر زمان

می دونی چیه زندگی سخته ؟ کجاش قلبتو به درد می آره ؟
اون زمانیه که تصمیم میگیری فردا ساعت 8 پاشی ، ولی ساعت رو نمیزاری رو 8 ! بلکه رو همون 9 میمونه . 9 که زنگ میزنه ، از درد دندون پا میشی و یه فس ساعتو کتک میزنی و باز میگیری می خوابی ، در حالی که ساعت واقعی 9 نیست !!! ساعتارو دیشب کشیدن جلو و ساعت الان 10 ه !! و تو میگیری تا ساعت 10 تو ذهن خودت می خوابی ، در حالی که داره میشه 11 . و تو ساعت 10 پا میشی و دست و صورتتو تو ساعت 10 میشوری و حتی ساعت 10:5 میری دستشویی … اما داری همه اینارو تو ساعت 11:5 انجام میدی!! بعد میشینی تو رویاهات به خودت فحش نثار می کنی که باز دیر پاشدم ، 10 ام آخه وقته پاشدنه ؟ ساعت شد 11 ! ( در حالی که شده 12 احمق ! ) خب میگی کی ناهار بخورم ؟ 1 خوبه ؟ خوبه آقا …
میشینی شیک سر کارات ، از هر باغی یه گلی میچینی تا حس میکنی بین زمان ها معلقی … سر میچرخونی نوشته 1:20 ، مچتو نگاه می کنی میبینی نوشته 12:20. باز باطریه این ساعتمم خوابیده ؟ از وقت ناهارم گذشته ؟ سر میچرخونی چپ ، آیپد 13:23 ، راست گوشی 13:23 ، وسط کامپیوتر 13:24 . تو همین رفت و آمدای سره که یهو بدنت کش میاد ، چشات یه تونل نور میبینه و 1 ساعت تو زمان میری جلو… تازه می فهمی دنیا که چه راحت با 1 ساعت عقب جلو کردن می تونه جلو عقبت کنه ، چجوری داره زندگیت رو به بازی میگیره…

تاریخچه ی کوتاهتر زمان ، استفان هاوکینگ ، برگردان نیما مضروب

بیست و سه هزار

  1. توبیاس بالاخره خریدش ، یه BMW 114i نارنجیه 3 در . بعد از اینکه آنه ماریه حامله شد ، چون یولیا هم هنوز تا 3 سالگیش 3-4 ماهی مونده بود ، توبیاس تو فکر خریدش بود ، همین هفته ی پیش با نمایندگی صحبت کرد و قرار داد 20،000 یورویی رو باهاشون بست ، حدود 4،000 تاشو اول داد و باقی پول رو ماهانه 249 یورو. خیلی شرایط خوبی بود با توجه به اینکه حقوق خودش 4500 تا بود و آنه هم ماهی 1800 تا از رستوران می گرفت ، تازه اگر انعام ها هم رو می کرد ، شاید به 2000 تا هم برسه. مهم نبود ، خود توبیاس از پسش بر میاد.

  2. «چقدر غر میزنی ، دارم حاضر میشم دیگه ؛ تو برو ماشینو روشن کن گرم شه تا بیام.» نگار اینو به محمد میگه و روشو میکنه سمت آینه. «آخه مگه داریم میریم عروسی ؟» محمد همینطور که سوییچ و بیمه ی ماشینو از رو جاکفشی بر میداره ، غرغرشو میزنه و از در میزنه بیرون ، « زود بیایا ! » نگین و امیرحسین مث همیشه دارن سر اتاق دعوا میکنن، که کی اول بره بیرون تا اون یکی لباسشو عوض کنه ؛ خوشبختانه با جیغ نگار ، طبق معمول امیر با دندونای رو هم فشرده میاد بیرون تا نگین لباسشو اول بپوشه.

  3. «اتوبان آ8 حدفاصل کارلسروهه تا اشتوتگارت ، 8 کیلومتر ترافیک. در طول ترافیک با حوصله و توجه برانید ، چون با توجه به فصل ، حیوانات دارن از جاده عبور می کنن . در طول مسیر پلیس و اداره راه راهنمای شما هستند. روز آفتابی زیبا و آخر هفته ی شادی داشته باشید.» آنه میگه :« خیلی زشته دیر میرسیم.» توبیاس آروم از پارکینگ میپیچه بیرون و میگه : «عب نداره ، هوا خوبه. »

  4. محمد ایندفعه یه بوق طولانی میزنه ، بعد 3-4 بار بوق زدن و نیومدن نگار و بچه ها ؛ محمد کلافه دستشو میزاره رو بوق و یه سیگار روشن میکنه. امیر میدووه پایین . «مامانینا کوشن پس ؟ »  «نگین جلوی آینه بود ، مامان داشت کفش می پوشید.»  «یه بار نشد سر موقع بیان» محمد یکم گاز میده به ماشین و صدای ابی رو زیاد تر میکنه
    «وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت ،
    داشت هنوزم بره هاشو می لیسید ،
    وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت ،
    اما اونم چشمه ای بود که خشکید»

  5. توبیاس سرعتشو کم کرد ، از 60  رسوند به 30 . خیابون کایسر منطقه ی 30 کیلومتر سرعته . یولیا سرشو گذاشته روی شکم آنه و داره صدای داداششو می شنوه. آنه یه لبخندی میزنه ، توبیاس رو نگاه می کنه و یاد دانشگاه می افته . روزی که بعد 3 ماه تابستون که پیش مامانشینا تو استراسبورگ فرانسه رفته بود ، با 3 تا چمدون برگشته بود آلمان و توی ایستگاه قطار مرکزی کارلسروهه ، دسته ی چمدونش شکست. کل کتابای آشپزی فرانسوی که برای کلاس چِف وِگنار آورده بود توی ساک سنگینی می کرد. تو فکر چه کنم چه کنم بود که توبیاس جوان اومد جلو. «این بلا سر من زیاد اومده ، از بس کتابای مکانیک زیاده!» توبیاس خنده کنان خم شد و سر چمدونو گرفت : «شما ام دانشجویید ؟ » آنه ماریه که هول شده بود ، طرف دیگه ی چمدون رو بلند کرد و گفت : « دانشجو ؟ آره آره . نه نه ! فقط برای یه دوره ی  آموزشی آشپزی اومدم. اگر اسمشو دانشجویی می زارید. » آنه دقیق یادش بود که توبیاس وقتی اولین بار که دعوتش کرد به اتاقش و براش گراتن مرغ و بادمجون فرانسوی درست کرد ، عاشق آنه شد. به بهونه ی غذاهای خوشمزه ی به قول توبیاس ، بهترین چِف فِغانس ، میومد پیش آنه. تا اینکه ماه 6 ام تصمیم گرفتن با هم زندگی کنن. یک سال و نیم بعدش هم که توبیاس رسما از آنه تقاضای ازدواج کرد ، درست 11هم ماه نوامبر (11) سال 2011. با صدای آژیر آمبولانس آنه هم از خیالات در میاد. توبیاس هم مثل همه ی ماشین ها به سرعت راهنمای راست رو میزنه و سمت راست اتوبان کاملا متوقف می شه . آمبولانس با 90 تا سرعت از کنار بی ام و میگذره.
  6. «باز صدر ترافیکه.» محمد رو فرمون می کوبه و میگه : «احمق فکر کرده مردم با یه اتوبان 2 طبقه بهش رای میدن. باش تا صبح دولتت بدمد.»
    «  بریم از فرعی های کاوه بریم ؟ » نگار محمدو نگاه میکنه و منتظر جوابه. محمد میپیچه تو بریدگیه کاوه شمالی.
    «قلب تو قلب پرنده
    پوستت اما پوست شیر
    زندون تن و رها کن
    ای پرنده پر بگیر »
    محمد صدای ابی رو بلند تر می کنه و با صدا ، پاشو بیشتر رو گاز فشار میده. سر اندرزگو ، مث همیشه شلوغه. محمد پاشو می زاره رو ترمز ، 90 ، 50 ، 20 … پراید آروم آروم دم  سپر ماشین جولویی آروم میگیره. محمد دوروبرو یه دید میزنه ، یاد 5-6 سال پیش می افته که یه بار  با حسام و رفیقش مازیار ، که یه آزرای جدید خریده بود، با هم مجردی پاشدن اومدن اندرزگو … ساعت 4 صبح که رسید خونه ، وقتی رفت تو رخت خواب ، با نگار سر اینکه کجا بوده یه دعوای حسابی کردن. یادش اومد چقدر باباش بهش می گفت «این دختره وصله ی تو نیست. » اما محمد که از سال دوم دانشگاه که انتقالی گرفته بود به رودهن ، با نگار دوست بود ، حالا می خواست تو سال پنجم رشته ی آی تی ، بره خواستگاریه نگار. نه هیچکس دیگه ، فقط نگار ! با رد شدن از اندرزگو ، تو کوچه پس کوچه ها ترافیکم نیست ، 60 ، 80 ، 100 …

  7. توبیاس محکم ترمز می کنه ،یه سگ پریده وسط خیابون. بی ام و آروم چند متریه سگ شفرد آلمانی وایمیسه ، یه پیرزن سریع میاد ، سگ رو به قلاده میبنده و شروع می کنه به عذرخواهی کردن. سر یولیا که برعکس رو پای آنه نشسته بود آروم خورده بود به شیشه و ریز و کوچولو اشک میریخت.
    « سلام ، روز آفتابیتون بخیر ، لطفا گواهینامه و کارت ماشین رو بدید. » پلیس که سر همون چهارراه وایساده بود به توبیاس میگه.  آنه همینطور که داره سر یولیا رو میماله ، برگ جریمه رو از توبیاس میگیره و نگاه میکنه : 80 یورو ، نشستن کودک در صندلی جلو.

  8. محمد محکم ترمز می کنه . یه آدم پریده وسط خیابون.  مطمئنا می خوره بهش … فرمونو میپیچونه. ولی دیر شده… ته ماشین به پسر تقریبا 22 ساله میگیره و پرتش می کنه تو جوب.  پرایدم به اولین درخت کوچه ی سلیمی نه نمیگه و با 70 تا سرعت میخوره به چنار 70 ساله . صدای آژیر آمبولانس میاد ، اما دیگه خیلی دیر شده ، نگار و نگین ، دیگه نفس نمی کشن… صدای ناله ی پسر جوان بلند میشه .

روزنامه ی زوددویچ : تلفات 8 هزار نفری تصادفات سالانه برای آلمان فاجعه بار است.

روزنامه همشهری : فشار خودروسازان برای مهلت 2 ساله برای نصب ایربگ و ترمز ای بی اس، پلیس راضی شد.

ویکیپدیا : ایران با دارا بودن 23 هزار کشته در سال ، صدر جدول کشته شدگان تصادفات را به خود اختصاص داده.

بگزار دوربین های کنترل سرعت همت نفسی بکشند

یک : گاهی انجام یک کار غیرقانونی ، بازخورد های جالبی رو توی مردم ایجاد می کنه و تعمیم این اتفاقات در اندازه های کلان ، بخوبی صحت وسقم تمام اتفاقاتی که در این به اصطلاح کشور می افتد ؛ نشان می دهد.

سه : فکر کنید مدیر/مسئول/ رهبر/نماینده و … ای ، کاری خلاف قانون و اخلاق ( چون گاهن در این به اصطلاح کشور قانون نماینده ی خوبی برای اخلاق نیست )  انجام دهد و پیدا بشود کسی ( ما فرای وجود ) که بخواهد با او برخورد کند. حالا تصور کنید ما  ، یعنی مردم ، شروع می کنیم به گفتن جملاتی از قبیل : ” ولش کن ، گناه داره ” ” حالا یه کاری کرده ، دیگه نمی کنه ” ” ننویس بی مروت ” ” بزار زندگیشو بکنه ” “بزار خرج زن و بچشو در بیاره ” ! مامور تنبیه شیشه ی تکرار نکردن این غلط را سر می کشد و مدیر/مسئول /رهبر/نماینده ی خاطی ، شیرینی تکرار خطا .

دو : فکر کنید من با موبایل دارم صحبت می کنم و همزمان ؛ در خیابان رانندگی می کنم . کار معمولی که هرروزه خیلی از ما خلاف قانون انجام می دیم . ما نه مسئولیم ؛ نه مدیر ، نه رهبر و نه نماینده . اما رفتار ما و رفتار مردم با ما نمایانگر اتفاقات کلان یک جامعه ی مدنی است . سر میرداماد پلیسی جلوی من رو میگیره و شما ، یعنی مردم ، شروع می کنید به گفتن جملاتی از قبیل : ” ولش کن ، گناه داره ” ” حالا یه کاری کرده ، دیگه نمی کنه ” ” ننویس بی مروت ” ” بزار زندگیشو بکنه ” “بزار خرج زن و بچشو در بیاره ” ! و همینطور رد می شید . مامور نگاهی به خیابان و شما ومن می کنه. 30 تومن برای من جریمه می نویسه ، با لبخند. و از من می خواد دیگه قانون شکنی نکنم.  به قانون اجازه ی اجرا شدن بدیم ، تو زندگی شخصیمون. تا بزودی جوانه های اجرا شدنش رو در جامعه امون ببینیم.

چهار : تعطیلات عید ، هیچ مسافرت و ایرانگردی ای ، لذت بالاتری از تهران گردی نداشت. بگزارید دوربین های کنترل سرعت همت برای یک بار در عمرشان جریمه کنند.

از موضعِ موضوع

یک : همیشه دور و بر 20 و خورده ای اسفند به بعد ، وقتی هر لحظه به سال نو نزدیک می شیم و 360 درجه ، به 360 روز قبلی سال فکر می کنیم ، تصمیماتی ( به معمول از روی جَو ) میگیریم . 98 و 3 دهم درصد این تصمیمات معمولا تا روز 18 فروردین ماه ( در انسانهای مختلف این عدد ممکن است متفاوت باشد! ) دوام دارند و از آن روز ، کم کم به باد سستی و کاهلیِ ذاتی و رویِ شیرازی هر انسان گرایش پیدا می کنند.

دو : سمپادیا شد ، بود و خواهد بود . در این درگه بودن و شدن سمپادیا و حضور من و امثاله ؛ خیلی ارتباطات انسانی شکل گرفت که عموما ، پویایی و عقل انسانی با حضور در این تشکل ها رخ پیدا می کنه ( همونطور که یک تیم ملخ با اینکه همه با هم به یک موضع حمله می کنند ولی هیچ وقت با هم درباره ی یک موضوع بحث نمی کنند ) . در همین فکر ها بودم که فهمیدم از دنیای دوستای خودم توی سمپادیا خیلی دور شدم . این فکر دلخورم کرد

سه : همیشه وقتی کسی می گفت ” سمپادیا حرف هم رو بهتر می فهمن ” خیلی سریع تر ازینکه تصور بشه کرد ، جبهه گیری می کردم و این حرف رو به آدمهای غیراجتماعی نسبت می دادم ( که بودن ! J ) . اما امروزه ، با تمام احترام نسبت به تمام انسانهایی که از دایره ی حمل اسمی به نام سمپاد خارجن ، می تونم بگم که واقعا ماها حرف هم دیگر رو بهتر درک می کنیم و می فهمیم .

چهار : جوِ سالِ 92 من ، نوشتنِ دوباره در این گروهنوشته .

در بخش بهترین سایت مدرسه: sampadia.com

بالاخره طلسم سومین جشنواره وب ایران شکست و اسامی برندگان این دوره جشنواره اعلام شد .

و با کمک شما باز سمپادیا در اوج !!

برنده های سومین جشنواره وب سایت های ایران در سال ۱۳۸۹

گروه بازی و سرگرمی

در بخش بازی های آنلاین: myfc.ir
در بخش سرگرمی:travian.ir

گروه علمی و آموزشی

در بخش بهترین سایت علمی: ksna.ir
در بخش سایت های آموزش: negahbaan.com
در بخش بهترین سایت مدرسه: sampadia.com
در بخش بهترین سایت ویکی فارسی: برنده ندارد
در بخش تالار گفتگو اختصاص: majidonline.com

گروه سفر و گردشگری

در بخش بهترین سایت در زمینه گردشگری: irandeserts.com
در بخش بهترین سایت هتل ها و مراکز اقامتی: lastsecond.ir

گروه فرهنگی و هنری

در بخش سایت های هنری: negarkhaneh.ir
در بخش بهترین سایت فرهنگی: pendar.com
در بخش بهترین سایت موسیقی: musicema.com
در بخش بهترین سایت طنز و کاریکاتور golagha.ir
در بخش بهترین سایت فیلم و ویدئو: mooweex.com
در بخش بهترین سایت تاتر و سینما: cinemaema.com

گروه تجارت و اقتصاد

در بخش بهترین سایت سرویس دهنده مالی: برنده ندارد
در بخش بهترین سایت فروشگاه اینترنتی: digikala.com
در بخش بهترین سایت آگهی: ihome.ir
در بخش بهترين وبلاگ رسمی شرکتی ها: weblog.radmanitd.com
در بهترین سایت شرکت های خصوصی: adpdigital.com

خانواده و سلامت

در بخش بهترین سایت بهداشت خانوادگی: http://3-m.ir
در بخش بهترین سایت پزشکی: parsiteb.com
در بخش بهترین سایت در زمینه غذا و نوشیدنی: irffs.com
در بخش بهترین سایت ورزشی: bordobakht.com

کامپیوتر و تکنولوژی

در بخش بهترين سايت در زمينه نرم افزار: barnameha.com
در بخش بهترين سايت در زمينه سخت افزار: hotoverclock.com
در بخش بهترين سايت در زمينه برنامه نويسی: webfocus.ir
در بخش بهترین سایت در زمینه شبکه: networkprof.com
در بخش بهترين سايت در زمينه نانو : برنده ندارد
در بخش بهترين سايت در زمينه دانش هاي بنيادی: برنده ندارد
در بخش بهترین سایت دانلود : plusdownload.net

شبکه های اجتماعی

در بخش بهترین سایت شبکه اجتماعی: webzzz.com
در بخش بهترین سایت به اشتراک اطلاعات: cloob.com/share/source/list

گروه وبلاگ

در بخش بهترين سايت سرويس دهنده وبلاگ: mihanblog.com
در بخش بهترين سرويس دهنده ابزار وبلاگ: templategenerator.net
در بخش بهترین سایت ابزار وب سایت: برنده ندارد

استاندارد وب

در بخش بهترین سایت از نظر ساختار:  datisdesign.com
در بخش بهترین سایت از نظر طراحی و استاندارد های وب: adpdigital.com
در بخش بهترین سایت از نظر طراحی صفحه اول: ihome.ir

بهترین سایت به زبان انگلیسی

در این بخش بهترین سایت ایرانی به زان انگلیسی: iranoilgas.com

بهترنی ایده سال

در بخش بهترین ایده سال: sellch.com

خبر و اطلاع رسانی

در بخش بهترین سایت روزنامه: varzeshi.net
در بخش بهترین سایت خبری: sourehcinema.ir
در بخش بهترين پادکست:   aliha.ir
در بخش بهترین سایت اطلاع رسانی و اطلاعات عمومی: narenji.ir
در بخش بهترین سایت مجله اینترنتی: pariyana.com

بهترین CMS و فروشگاه ساز

در بخش تیم های فارسی و پشتیبانی CMS ها: joomfa.org
در بخش بهترین فروشگاه ساز: JahanData.com

بهترین استفاده از تکنولوژی های وب

در بخش بهترین سایت از نظر استفاده از CSS سایت: edreamer.ir
در بخش بهترین سایت از نظر استفاده از رنگ و عکس: adpdigital.com
در بخش بهترین سایت از نطر استفاده از فلش و مالتی مدیا: mooweex.com
در بخش بهترین سایت از نظر استفاده از تکنولوژی ای جکس: برنده ندارد

شرکت های نوآور در طراحی وب ایران

datisdesign ، gowdin ، nimrooz ، faraidea ، irsaweb و wedesign