• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

Zedzi-9325

  • شروع کننده موضوع Zed
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
شب های روشن و نازکدل|فیودور داستایوفسکی

شب های روشن و نازک دل
نویسنده: فیودور داستایوفسکی
مترجم: دکتر قاسم کبیری
انتشارات فردوس
176 صفحه

7729.jpg

اردیبهشت 92
این کتاب شامل دو داستان از داستایوفسکی است که به هر کدام جدا می پردازم.
شب های روشن:
[خوب]
خلاصه:
داستان درباره ی مردی است تنها که به دختر جوانی به نام ناستنکا بر می خورد که با مادربزرگ پیرش زندگی می کند این دو پس از آشنایی چند شب را در یک مکان خاص به صحبت می پردازند مرد درباره ی دنیای تنهایی خود می گوید و ناستنکا از عشق به همسایه ی شان می گوید که قرار است پس از یک سال برگردد و با او ازدواج کند و حالا یک سال تمام شده است . و مرد تلاش می کند تا نامزد وی را برای او پیدا کند اما وقتی نامه ای از او نمی رسد ناستنکا ناامید شده و کم کم عشقی میان این دو صورت می گیرد ولی با پیدا شدن نامزدش او را ترک کرده و به عشق اولش بر می گردد و به مرد نامه می نویسد که من همچنان شما را مثل برادر دوست دارم و مرد در تنهایی خوب بیشتر فرو می رود.
نظراتم درباره ی کتاب:
طبق معمول کتاب های داستایوفسکی کتاب از زبان اول شخص به عنوان شخصیت اصلی بیان می شود.
کتاب داستان نسبتا جالبی داشت این که مرد چه ساده دوست می داشت و تمام توجهش رو نشان می داد حتی اون آخرا ناستنکا نیز کم کم دل داد ولی با دیدن عشق اولش همه چیز را به سادگی فراموش کرد ولی از مرد خواست که با او دوست و همچون برادر بماند اما مرد نخواست که خوشی او را از بین ببرد و در دنیای تنهاییش ماند ولی او را همچنان دوست دارد و اشتباه را از خود می داند.
شروع کتاب فوق العاده نبود بد هم نبود.
توصیفات کتاب درباره ی تنهایی مرد در اوایل کتاب هم جالبه که چگونه با در و دیوار و ساختمان انس می گیرد.
من با ساختمان ها نیز آشنا هستم. موقعی که به طرف پایین خیابان قدم می زنم، مثل این که آن ها به سوی من هجوم می آوردند. پنجره ها به من خیر می شوند. گویا هر کدام می خواهند بگویند:
"سلام حال شما چه طوره؟ حال من خیلی خوبه... یک اشکوبه ی دیگر به من اضافه خواهد شد. شاید فردا تعمیر کنند
چند خط پایین تر:
اما هرگز فراموش نمی کنم که به سر آن ساختمان زیبا و دوست داشتنی رنگ پریده ی سنگی که با آن شیرینی به من لبخند می زد و با آن شیوه ی مضحک به همسایه ی زشت دیوار به دیوار خود می خندید و من هر موقع از آن جا می گذشتم غرق در شادی می شدم، چه آمد...
پایان کتاب بهتر از شروعش بود و میشه گفت خوب تمومش کرد.
نه... نه... هرکز این کارها را نمی خواستم بکنم. بگذار آسمان عشق تو برای همیشه شفاف باشد.بگذار لبخند شیرین تو برای همیشه درخشنده و بی گزند بر لب هایت بماند. خدا به خاطر آن یک دقیقه ای از شادی که به فرد بی کس و سپاسگزاری هدیه نمودی تا ابد خوشبخت باشی!
راستی خدای مهربان آیا یک دقیقه خوشبختی کامل برای یک عمر کافی نیست؟
نکته ی منفی که داره این هست که بیشتر کتاب پر از مکالمه های طولانی بین مرد و ناستنکا هست که حوصله را سر می برد .
نکات پایانی:
در کل کتابی هست که شاید یک بار خوندنش بد نباشه. ولی باید به این نکته توجه داشت که داستایوفسکی این کتاب را در 27 سالگی و جوانی نوشته و جزو اولین کتاب های او بوده و اکثر رمان های معروفش رو در کهن سالگی نوشته پس نباید با خوندن همچین کتابی درباره ی وی و نثرش اظهار نظر کرد.
نازک دل:
[متوسط]
خلاصه:
این داستان درباره ی دو دوست به نام های آرکادی ایوانویچ نفدویچ و واسیا شوکف که در یک خانه با هم زندگی می کنند هست.
در این داستان واسیا عاشق دختری می شود و می خواهد با او ازدواج کند و آرکادی نیز این موضوع خوش حال می شود در تمام مدتی که واسیا عاشق آرتمیف شده فکر و ذهنش مشغول اوست و کارهایش را که نامه نوشتن برای شخصی که برای او کار می کند هست انجام نمی دهد که حجم خیلی زیادی است و باید آن ها را صرف دو روز تحویل دهد و در آخر برای این که می ترسد با تمام نکردن نامه ها او را به سربازی بفرستند و کارش و عشقش را از دست دهد دچار جنون می شود.
نظراتم درباره ی کتاب:
کتاب تقریبا خوب شروع شد و داستان خوب پیش می رفت ولی اواسطش همش صرف این بود که آرکادی به واسیا امید بدهد که تو می تونی این چند تا نامه رو تموم کنی ولی وقتی فهمید نامه ها بیشتر از یکی دوتاست و تلمبار شدن چند ماهست تصمیم گرفت که پیش رئیس واسیا برود تا به او زمان بدهد ولی دیگر دیر شده است و واسیا دچار جنون شده و در تیمارستان بستری می شود.
و در آخر هم بدک تموم نشد.
این که بعد از دو سال آرکادی آرتمیف را می بیند که ازدواج کرده ولی هنوز از ماجرای واسیا غمگین است.
از نکات منفی: کش دادن قضیه ای که آخر به جنون واسیا کشیده میشه همین طور استفاده از اسم ها متنوع برای صدا کردن همدیگر.
نکات پایانی:
خوب این کتاب هم مثل شب های روشن در 27 سالگی نوشته شده ولی از شب های روشن ضعیف تره داستانش زیاد حرفی واسه گفتن نداره پیشنهاد نمی کنم بخونید کتاب های بهتری هم از داستایوفسکی برای خوندن وجود داره.
درباره ی ترجمه:
من راستش با این ترجمه زیاد حال نکردم مال ماهی رو نخوندم که ببینم چه طوریه ولی فکر کنم که اون بهتر باشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
نخل|هوشنگ مرادی کرمانی

نخل
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
انتشارات معین
131 صفحه

[خوب]

Nakhl.jpg

تابستان 88
خلاصه:
داستان درباره ی پسر بچه ی یتیمی به نام مراد هست که با خاله اش تو یکی از روستاهای سردسیر کرمان زندگی می کنه یک درویشی بوده که همه ی مردم روستا اون رو دوست داشتند و هر از گاهی به روستای آن ها سر می زده و یک روز که میاد همراه خودش خرما میاره و به بچه ها میده و هسته ی خرما رو اون جا توی خاک فرو می کنه و به مراد میگه این نخل مال تو هست و تمام آرزو و زندگی مراد صرف این نخل میشه چرا که توی روستای اون ها هیچ نخلی نبوده.
نظراتم درباره ی کتاب:
خوب نثر کتاب ساده و روون هست و پر از اصطلاحات کرمانی که کلا توی کتاب های مرادی کرمانی زیاد پیدا میشه.
همین طور پر از رسم و رسوم و عقاید اون اطراف.
در کل کتاب چیز خاصی برای گفتن نداره داستان دلنشین و خواندنی و روون و ساده و قشنگ که پیشنهاد میشه بخونید
موقعی که می خوندم نکته ی منفی پیدا نکردم.
شروع و پایان کتاب هم خوب هست.
نخل مراد، تو آبادی‌شان، حسابی پا گرفته بود. بزرگ و بزرگ می‌شد. تنه‌اش کلفت می‌شد و شاخ و برگش زیاد. سبز سبز، شاداب، زمستان و تابستان. با سرما و یخبندان اخت شده بود. هر چند خرما نداشت. عجیب بود مردم آبادی جور دیگری به‌اش نگاه می‌کردند. مثل سرو. پر از افسانه که دهان به دهان می‌گشت، مقدس.
نکات پایانی:
پیشنهاد می کنم یک بار حتما بخونید. شاید زیاد از نظر ادبی شاهکار نباشد ولی داستان قشنگی دارد. اون سالی که من خوندم خیلی خوشم اومد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
روی ماه خداوند را ببوس|مصطفی مستور

روی ماه خداوند را ببوس
نویسنده: مصطفی مستور
نشر مرکز
113 صفحه

[متوسط]

3375168.jpg

فروردین 92​
خلاصه:
داستان درمورد یه دانشجو هست که داره روی پایان نامه اش که درباره ی خودکشی یک استاد دانشگاه هست کار می کنه ایشون تو زندگیش یه شک هایی داره نسبت به زندگی و خدا که یه سری شخصیّت هستند تو کتاب که داستان رو طوری پیش ببرند که شک های ایشون رو برطرف کنند.
نظراتم درباره ی کتاب:
خلاصه بگم که این کتاب از نظر ادبی اصلا کتاب خوبی نیست شخصیت های اضافه و داستان پردازی ضعیف.
این کتاب یه سری جملات ادبی قشنگ داره که خیلی به دل می شینه که این جا نقلشون نمی کنم تو این تاپیک زیاد نوشته شده و اگر این جملات هم نبودند معلوم نبود کتاب چی می شد.
البته خوب اگه بخوای به همین جملات نمره بدی به نظرم نمره ی بالا و خوبی می گرفت ولی خوب تو یه داستان این واقعاً کافی نیست.
کتاب اون قدر ضعف داره که حوصله نوشتن همشون نیست :D
نکات پایانی:
من خودم که خوندم اول خیلی خوشم اومد فقط هم به خاطر همین جملات قشنگ قشنگ ولی دیدم واقعاً توهین به یک داستان خوب هست که بخوام بهش نمره ی بالایی بدم، خوب باید بگم اگه می خواید یه کتاب بخونید و کاری به نحوه ی ارائه دادن داستان و ... ندارید و دوست دارید از نوشته هاش لذّت ببرید کتاب خوبی هست.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
ارمیا|رضا امیرخانی

ارمیا
نویسنده: رضا امیرخانی
نشر افق
300 صفحه

[خوب] رو به [متوسط]

207199.jpg

تابستان 91​
خلاصه:
کتاب درباره ی دانشجویی است که وسط دانشگاه میره جنگ و با مصطفی دوست میشه و با هم رابطه ی عمیقی پیدا می کنند ولی مصطفی شهید میشه و ارمیا افسردگی میگیره و بعد که جنگ تموم میشه و برمیگرده نمی تونه اون فضاها رو تحمل کنه میزنه به جنگل یه مدّتی اون جا پیش معدن کارا زندگی می کنه بعد خبر فوت امام میرسه به گوشش برمیگرده تهران موقع تشییع جنازه زیر دست و پا له میشه !
نظراتم درباره ی کتاب:
این کتاب اولین اثر رضا امیرخانی هست و شاید بشه گفت کم تجربه بوده خودش هم اظهار کرده که توی ارمیا بیشتر محتوا موردنظرش بوده و از نویسندگی چیزی نمی دونسته.
خوب کتاب خوب شروع شد و جذاب بود قسمت هایی که مصطفی میمیره و این میره پیش دکتر و ...
ولی وقتی که برمیگرده تهران احساس کردم روند کتاب دیگه از بین رفت و بی هدف پیش می رفت. که از جذابّیت کتاب می کاست.
البته اون اواسط هم چیزای جالبی داشت این که این قدر جبهه روش اثر داشت و با این که آدم مرفّهی بود سعی می کرد از تجمّلات دوری کنه و از این حرفا...
توی کتاب خیلی زیاد هم این صحنه اون صحنه می شد. و دید داستان توش برقرار نبود یا از دید ارمیا بود اوّلش از دید مصطفی یا از دید دکتر حیدری که این خودش ضعف داستان رو نشون میده.
در مورد پایان کتاب هم بگم که وقتی من خوندم وقعا فکر کردم زیر دست و پا له شد و مُرد ولی بعدش تو بی وتن ظاهر شد، برای همین کمی گنگ بود پایانش و به نظرم خیلی عجیب و غیر منتظره تموم شد.
همون طور که اوّلش گفتم تو این کتاب محتوا بیشتر اهمّیّت داشت تا شیوه ی بیان پس اگر شیوه ی بیان براتون اهمّیّت داره پیشنهاد نمی کنم بخونیدش .
نکات پایانی:
نمی دونم چرا خیلی از سمپادی ها این کتاب رو خوندند لابد چون خود آقای امیرخانی سمپادی بودند اگر دوست دارید که کتاب های ایشون رو بخونید از همین ارمیا شروع کنید با این که از نظر ادبی ضعیفه ولی برای شروع این کتاب رو پیشنهاد می کنم.
و این که رسم الخطٌ که تو این کتاب استفاده شده و رسم الخطٌ خود نویسنده است واسه کسایی که روی زبان فارسی حسّاسند شاید کمی اذیّت کننده باشه مثلاً حذف نکردن ه در کلماتی مثل پیچیده گی.(واسه من دیوانه کننده بود این موضوع)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
درخت زیبای من|ژوزه مائوروده واسکونسلوس

درخت زیبای من
نویسنده: ژوزه مائوروده واسکونسلوس
مترجم: قاسم صنعوی
انتشارات سحر

[عالی]

192510.jpg
خلاصه:
داستان درباره ی پسر بچه ی 5و6 ساله ی باهوش و خیال پردازی هست به نام زه زه که زندگی فقیرانه ای دارند؛ زه زه همیشه به خاطر شیطنت هاش از اعضای خانواده اش کتک های وحشتناک می خوره و توی خونه فقط یکی از خواهراش گلوریا با او مهربان است و البته برادر کوچکس لوئیس. به خاطر فقری که خانواده زه زه دارند آن ها به جای دیگری نقل مکان می کنند که در حیاط آن درخت پرتقال کوچکی است که زه زه با او انس می گیرد. بعد ها زه زه با یکی از پولدارترین افراد شهر به نام پرتغالی دوست میشه و او را جای پدرش می دونه و خیلی دوستش داره از قضا قطار می خوره و به پرتغالی و میمیره و زه زه درد واقعی رو حس می کنه.
نظراتم درباره ی کتاب:
تو مقدّمه ی کتاب گفته شده این کتاب مقدار قابل ملاحظه ای به آب رودخانه ی آمازون اضافه کرد از بس اشک خواننده هاش رو در آورد. بله همچین کتابی بود من تقریباً وقتی آخراش رو می خوندم همش داشتم گریه می کردم از این نظر که تونسته این چنین احساسات رو برانگیخته کنه واقعا کتاب عالیه.
ویژگی های دیگه ای هم که داره میشه همون احساسات کودکانه درک نکردن کودکان توسط بزرگسالان رو تو کتاب پیدا کرد.
توصیفات و شیوه ی نوشتن(از زبان خود زه زه) ، همین طور اتّفاقاتی که تو داستان می افته باعث میشه کتاب خیلی خوب و دلنشین پیش بره.
این که فقر باعث میشه پسر بچّه ی 5 ساله ای برای خوشحال کردن پدرش در روز عید در حالی که خودش هیچ کادویی نگرفته بره کفش واکس بزنه.
این که برای خوش حال کردن معلّمش گل می دزده و یا غذاش رو به دختر زشتی که از او فقیر تره میده از این اتّفاقات تو کتاب زیاده.
همین طور موقع هایی که زه زه رو به خاطر شیطنت هایی که می کنه که بعضی هاش رو واقعاً نمی دونه که بده کتک می زنند.
در کل در مورد احساسات کودکانه واقعا کتاب معرکه ای هست. و به نظرم تو هر سنّی میشه این کتاب رو خوند.
پایان کتاب هم عالیه.

زه زه یکی از دوست داشتنی ترین شخصیّت هایی که تو کتاب ها خوندم و فراموش نشدنی و بهتون پیشنهاد می کنم هر جور شده این کتاب رو بخونید.
به نظرم کتاب هیچ چیزی نداشت که باعث آزار بشه کلاً کم و کاستی نداشت و خیلی خوب بود.
قسمتی جالب از کتاب:(کشف کردن درد در یک روز)
خانه غرق سکوت بود ، مثل این که مرگ پاهایی از مخمل داشت . سر و صدا نمی کردند. همه آهسته حرف می زدند . مامان تقریبا تمام شب در کنارم می ماند. و من به پرتغالی فکر می کردم. به قاه قاه های خنده اش ، به نحوه ی حرف زدنش . حتی زنجره های بیرون از ترق ترق ریشش تقلید می کردند . نمی توانستم از فکر کردن به او دست بردارم. دیگر به راستی می دانستم درد یعنی چه. درد به معنی کتک خوردن تا حد بیهوشی نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را برای کسی تعریف کند، دردی که انسان را بدون قدرت دست ها و سر باقی می گذارد و انسان حتی یارای آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد
در مورد پایانش هم دقیق تر بگم نویسنده به طرز جالبی درخت پرتقال زه زه رو به پرتغالی ربط میده که البته اگر نخونده باشید کتاب رو متوجّه نمی شید.
... به پاهایش نگاه کردم، انگشت هایش از کفش بیرون زده بود.او یک درخت بود. اما درختی که تقریبا نمی شناختم.
- یک چیز دیگر. درخت پرتقال کوچک ترا به این زودی ها قطع نمی کنند و موقعی قطع می کنند که تو از این جا دور خواهی بود و متوجه نخواهی شد.
هق هق کنان به پایش آویختم
- پاپا هیچ فایده ای ندارد ، هیچ فایده ای ندارد
و ضمن آن که به چشم هایش که مثل چشم های من پر اشک بود نگاه می کردم، مانند مرده ای زمزمه کردم
- پاپا، آن را قطع کرده اند، بیش از یک هفته است که درخت پرتقال شیرین کوچک مرا قطع کرده اند.
نکته ی خاصّ دیگری نداره که من بگم.
نکات پایانی:
فقط می تونم بگم کتاب فوق العاده ای هست و تو هر سنّی باشی می تونی بخونیش.[nb]این کتاب رو چند سال پیش عمّم به مامانم داد که بخونه :D ولی به جای مامانم خودم خوندمش.[/nb]
بسیار پیشنهاد میشه در کل.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
انجمن شاعران مرده|ن.ه.کلاین بام

انجمن شاعران مرده
ن.ه.کلاین بام
مترجم: حمید خادمی
کتاب پنجره/دفتر نشر معانی
207 صفحه

[بسیار خوب]

1290733.jpg

اردیبهشت 92​
خلاصه:
این داستان درباره ی چند تا پسر دبیرستانی هست که توی مدرسه ای سخت گیر تحت فشار والدینشان درس می خوانند. در سال تحصیلی جدید معلّم انگلیسی جدید به مدرسه ی آن ها می آید و برای آن ها از غنیمت شمردن دم سخن میگه و این چند تا پسر با تحقیق از گذشته ی آقای کیتینگ که فارغ التّحصیل همین مدرسه است پی به انجمن شاعران مرده می برند و برای رهایی از این فشار ها جلسه های انجمن شاعران مرده رو دوباره تشکیل می دهند.
نظراتم درباره ی کتاب:
نمی دونم این کتاب واسه من طوری بود که زیاد حرف خاصّی در موردش ندارم؛ فقط این که کتاب خوب شروع شد داستان هم جالب بود اتّفاقاتی که توی داستان افتاد جذّاب بود. فضاسازی و توصیف شخصیّت ها عالی بود.
مفهوم داستان ، غنیمت شمردن دم و دغدغه های یه سری بچّه که تحت فشار والدین و مشکلات خودشون هستند و علایقی دارند که نمی تونند بهش برسند و این که چه گونه سعی می کنند با برپا کردن دوباره ی انجمن شاعران مرده و خوندن شعر از زیر این فشار ها بیرون بیاند ، هست.
من در کل داستان داشتم لذّت می بردم اون جایی که نیل خودکشی می کنه داستان به اوج می رسه و کلاً اتّفاقات بعدش ولی یه چیزی بدجور حالم رو گرفت توقع نداشتم آخرش این طوری تموم بشه از پایان داستان زیاد خوشم نیمد ولی خوب میشه گفت قابل قبول بود.
درباره ی ترجمه هم بگم که ترجمه ی خوبی بود و این که متن اصلی شعر ها رو آورده بود خیلی خوب بود ترجمه ی شعر ها هم عالی بود.
یکی از شعر های کتاب از تاد اندرسن:
We are dreaming of tomorrow, and tomorrow isn't coming;
we are dreaming of glory that we
don't really want.
We are dreaming of new day when the new day's here already.
We are running from the battle when it's one that must be fought.
- And still we sleep
ما در رویای فرا رسیدن فرداییم و فردا نمی آید؛
ما در رویای شکوه و افتخاری غوطه وریم که خود، نمی خواهیمش.
خوابِ روز نو را می بینیم، غافل از این که همین امروز است آن.
ما رویگردان از رزمیم، آن دم که باید در آن قدر بگذاریم.
با اشاره ی تاد همه با هم خواندند:
و ما همچنان در خوابیم.
کلام پایانی:
اگر از کتاب هایی که توش یه ماجرای خاص برای یه نفر دنبال نمیشه و زیاد اوج و فرود و هیجان نداره بخونید این کتاب پیشنهاد میشه البته از این حرف من نتیجه نگیرید که کتاب خوبی نیست؛ خوبه که یه بار بخونیدش.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج|کورت ونه‌گات جونیر

سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج
کورت ونه‌گات جونیر
مترجم: علی اصغر بهرامی
انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
263 صفحه

[بسیار خوب]

2040107.jpg

تیر 92​
خلاصه:
داستان درباره ی بیلی پیل گریم هست که در جنگ جهانی دوم به عنوان دستیار کشیش به آلمان میره و به اسارت گرفته میشه و به همراه جمع زیادی از آمریکایی ها به سلاخ خانه ی شماره ی پنج شهر درسدن برای کار کردن فرستاده میشه؛ درسدن از معدود شهرهایی بوده که طی جنگ سالم مونده بود ولی چند وقت بعد که موقعیت اضطراری اعلام می شود تمامی اسرا به پناهگاه میرند شهر بمباران میشه و تقریباً همه به جز این اسرا و نگهبان هاشون می میرند. بیلی بعد از جنگ به آمریکا بر می گردد و به زندگی عادی خود ادامه میدهد تا این که روز عروسی دخترش ترالفامادور ها او را به سیّاره ی خود می برند تا او را در باغ وحش سیّارشان نمایش بگذارند؛ بیلی از ترالفامادور که بر می گردد سعی می کند چیزهایی را که از آن ها آموخته به مردم یاد دهد ولی کمتر کسی حرف های او را باور می کند در آخر یکی از اسرایی که در زمان جنگ به او گفته بود بالاخره او را روزی می کشد او را می کشد.
البته این داستان چون از دید بیلی پیل گریم هست و بیلی در بعد زمان دچار چند پارگی شده سیر داستان به صورت این خلاصه نیست.
نظراتم درباره ی کتاب:
خوب این کتاب که درباره ی بیلی هست به خاطر روایتش و پیش بردن داستان در زمان های مختلف زندگی بیلی خیلی جذّاب هست.
لحن کتاب ها ساده و روون که خوندنش رو آسون می کنه. و یه مقدار هم تخیلی هست ولی موضوع اصلی کتاب که بمباران درسدن هست واقعاً اتفاق افتاده.
فصل یک این کتاب به کل مربوط به نویسندست که چه شکلی این کتاب رو بنویسه و پیش ببره صحبت می کنه و چون قصدش به تصویر کشیدن بمباران درسدن هست خوب مسلماً نوشتن یک رمان مختص فقط به این حادثه خیلی سخت میشه ولی ونه گات به بهترین نحو ممکن این کار رو انجام داد.
سیر کتاب به هیچ وجه مثل خلاصه ای نیست که نوشتم چون بیلی همش دچار چند پارگی میشه نمیشه واقعاً بگی به ترتیب چه میگذره تو کتاب.
البته من مشکلی که با کتاب داشتم این بود که واقعاً آیا همه ی این ها نیاز بود بیان بشه تا در آخر به بمباران درسدن برسد؟ ولی خوب شاید اگر این روند پیش نمی رفت کمی ناقص به نظر می رسید. و ونه گات طوری شاهکارانه این کتاب رو نوشته ،اصلاً هم گیج نمی شوید، که نمیشه زیاد درباره ی این مسئله فکر کرد.
صحبت هایی که بیلی با ترالفامادوری ها هم میکنه به نوعی جالبه یه قسمت نسبتا طولانی که درباره ی جنگ هم هست رو این جا نقل قول می کنم تا شما هم استفاده ببرید.
بیلی انتظار داشت جنگ و اشکال دیگر جنابات کره ی زمین، ترافامادوریها را متحیر و هراسان کند. انتظار داشت تلفیق توحش زمینیها با سلاحهای شگفت انگیزی که سرانجام ممکن است قسمتی یا همه ی جهان بی گناه را به نابودی بکشاند، ترالفمادوریها را بترساند. این را از داستان های علمی-تخیلی یاد گرفته بود.
اما هرگر کسی موضوع جنگ را پیش نکشید تا وقتی که خود بیلی آن را عنوان کرد. یک نفر از میان جمعیت داخل باغ وحش، از طریق سخنران، از او پرسید با ارزش ترین چیزی که تا کنون در ترالفامادور یاد گرفته است، چیست و بیلی پاسخ داد:«اینکه ساکنان یک سیاره چگونه می توانند با صلح و صفا زندگی کنند! همان طور که می دانید، من از سیاره ای می آیم که از روز ازل، درگیر یک سلاخی بی معنی شده است. من با چشمهای خودم بدن دختر مدرسه ای هایی را دیده ام که زنده زنده در منبع آب شهر جوشانده شده اند. این کار به وسیله ی هموطنان خود من، که در آن زمان با غرور ادعای مبارزه با شرّ ناب را داشتند، صورت گرفته است.» بیلی راست می گفت. این جنازه های جوشانده شده را در شهر درسدن دیده بود. « و شبها در یک زندان، پیش پایم شمعهایی روشن کرده اند که از چربی انسان ساخته شده بود. و این انسانها را برادران و پدران همین دختر مدرسه ایها جوشانده شده، سلاخی کرده بودند. زمینیها مایه وحشت کائنات هستند! اگر سیاره های دیگر تا کنون در معرض خطر کره ی زمین قرار نگرفته اند، بعد از این قرار خواهند گرفت. بنابراین از شما می خواهم راز این معما را برایم بگویی تا با خود به زمین ببرم و همه مان را نجات دهم: چگونه سیاره ای می تواند با صلح زندگی کند؟ »
بیلی حس کرد خیلی بلند پروازی کرده است. وقتی ترالفامادوریها، دستان کوچکشان را روی چشمهایشان بستند، متحیر شد. با توجه به تجربه های گذشته ی خود معنی این حرکت را فهمید: باز هم حرف ابلهانه زده بود.
بیلی که اکنون بادش خالی شده بود، از راهنما پرسید:«خواهش می کنم - خواهش می کنم به من بگویید کجای حرف من این قدر ابلهانه بود؟»
راهنما گفت:« ما از نحوه پایان کائنات آگاه هستیم و می دانیم زمین در این ماجرا دستی نخواهد داشت، جز این که زمین هم از صفحه ی کائنات برچیده خواهد شد.»
بیلی پرسید:«کائنات چه طور، واقعاً چه طور پایان می پذیرد؟»
«ما ترالفامادوریها، در حین آزمایش سوخت جدیدی برای بشقاب پرنده هایمان، کائنات را منفجر خواهیم کرد. یک خلبان آزمایشی اهل ترالفامادور، دکمه استارت را می زند و همه کائنات ناگهان ناپدید می شود.» بله، رسم روزگار چنین است.
بیلی گفت:«شما که این موضوع را می دانید، راهی نمی شناسید که مانع نابودی کائنات شوید؟ نمی توانید جلوی خلبان را بگیرید که این دکه را نزند؟»
« این خلبان همیشه این دکمه را زده است و همیشه هم خواهد زد. ما همیشه اجازه این کار را به او داده ایم و همیشه هم خواهیم داد. نفس این لحظه به همین صورت شکل گرفته است.»
بیلی مردد و دودل پرسید:« در این صورت، تصور می کنم فکر جلوگیری از جنگ در کره زمین هم، فکر ابلهانه ای باشد.»
«البته»
«اما سیاره شما، به راستی سیاره آرامی است.»
«امروز این طور است. روز های دیگر، ما هم درگیر چنان جنگهای هولناکی می شویم که از جنگهایی که دیده ای یا خوانده ای، دست کمی ندارد. کاری هم از دستمان بر نمی آید، بنابراین به آنها نگاه نمی کنیم. جنگ را نادیده می گیریم.ساعتهای بی پایان را صرف تماشای لحظه های دلپذیر می کنیم-مثل همین امروز در باغ وحش. به نظر شما، این لحظه،لحظه زیبایی نیست؟»
«بله.»
«از چیزهایی که زمینیها، در صورت تلاش کافی، ممکن است بیاموزند این است که: لحظه های زشت را نادیده بگیرند و همه ذهن خود را روی لحظه های زیبا متمرکز کنند.»
بیلی پیل گریم گفت:«آها.»
یه نکته ای که درباره ی این کتاب هست شاید اولش کسل بشید و هی کتاب رو بذارید کنار یا کلاً اسم و جلدش شما رو جذب نکنه ولی اصلاً این طور نیست بیخیال کتاب نشید و ادامه بدید به جایی می رسید که دیگه نمی تونید کتاب رو زمین بذارید. و این که شاید فکر کنید چون درباره ی یک قتل عام در جنگ جهانی دوم هست کتاب خشن و دردآوری باشه و تحمل خوندنش رو نداشته باشید ولی اصلاً این طور نیست به جز یکی دو صحنه که ویری(یکی از شخصیت های داستان) درباره شکنجه کردن صحبت می کنه که اون هم زیاد به چشم نمیاد.
به نظرم می تونست شروع بهتری داشته باشه شاید شروع کتاب باعث شه زیاد جذب نشید پایان کتاب هم به هیچ وجه در مورد پایان زندگی بیلی پیل گریم نیست بلکه درباره ی پایان جنگ جهانی دوم هست و کتاب این طور تموم میشه: پرنده ای به بیلی پیل گریم گفت:«جیک جیک جیک؟» و به نظرم جالب تموم میشه چون میشه گفت پرنده نماد صلح است.
نکات پایانی:
گول ظواهر کتاب رو نخورید حتماً اون رو بخونید خیلی کتاب خوبی هست. ترجمه ی خوبی هم داره. نمره ای هم که من دادم نظر شخصی هست چون زیاد موضوعش برام عالی نبود ولی بقیه چیزاش عالیه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
قلعه‌ی حیوانات|جورج اورول

قلعه‌ی حیوانات
جورج اورول
مترجم: امیر امیرشاهی
انتشارات جامی
128 صفحه

[بسیار خوب]

6966111.jpg
خلاصه:
داستان درباره‌ی حیوانات یک مزرعه است که یک خوک پیر و دانا قبل از مرگش از بقیه حیوانات می خواد که انقلاب کنند و خود را از سلطه‌ی آدما آزاد کنند. چرا که آدما مصرف می کنند و تولید نمی کنند و تمام دسترنج حیوانات رو می ربایند. از قضا میجر که خوک پیری بوده می میره و انقلاب دست دو تا خوک دیگه -به عنوان رهبران اصلی- می افته و به انجام هم مرسیه امّا رفته رفته اونا از آرمان هاشون دور می شند(این که چگونه و چه طور به نظرم خوب نیست گفتنش بهترین کار این هست که کتاب رو بخونی) و زندگیشون تغییر نمی کنه که هیچ شاید بدتر هم میشه.
نظراتم درباره‌ی کتاب:
خوب این کتاب که یکی از شاهکار های جورج اورول محسوب میشه(ظاهراً قدیم ها تو دانشگاه های علوم سیاسی تدریس هم می‌شده). این کتاب نثر ساده و روونی داره که باعث میشه هر کسی بتونه این کتاب رو راحت بخونه و دوست داشته باشه؛ تعداد صفحات کمی داره واسه کسایی که حوصله خوندن کتاب های سنگین و طولانی ندارند توصیه میشه چون علاوه بر روون و کم حجم بودن داستان فوق‌العاده جالب و آموزنده و پندآمیز داره.
یکی از ویژگی هایی که این کتاب داره که همیشه می‌تونی نمونه‌ی حیواناتی که توی این داستان هستند رو توی زندگی واقعی و انقلاب هایی که رخ داده و کلاً سیاست و مردم ببینی؛ در واقع با یک زبون ساده و ماندگار(همین وجود حیوانات و تمثیلی بودن داستان) حماقت های انسان ها رو به تصویر می‌کشه.
پس میشه گفت شخصیت هایی که توی کتاب وجود داره خیلی خوب بهش پرداخته شده.
در مورد شروع کتاب بگم اون قسمتی که تمامی حیوانات مزرعه رو معرفی میکنه کمی ملال آوره :د خوب وقتی یهو در عرض چند صفحه اکثر شخصیت های کتاب معرفی میشند خواننده هنگ می کنه.(از معدود مشکلات کتاب)
پایان کتاب هم محشر هست و میشه به خیلی چیزایی که تو جامعه‌ی کنونی و گذشته رخ داده ربطش داد.
دوازده صدای خشمناک یکسان بلند بود. دیگر این که چه چیز در قیافه‌ی خوک ها تغییر کرده مطرح نبود. حیوانات خارج، از خوک به آدم از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند، ولی دیگر امکان نداشت یکی را از دیگری تمیز دهند.
یک جمله‌ی معروفی که این کتاب داره و شاید خیلی ها که این کتاب رو نخونده‌اند هم شنیده باشند لازم دونستم این جا هم بگم چون مفهوم بسیاری داره:
همه‌ی حیوانات برابرند اما بعضی برابرترند.
در مورد ترجمه هم بگم که ترجمه‌ی خوبی بود فقط به جای استفاده از پانویس، انگلیسی اسامی رو جلوی خود اون ها می نوشت که زیاد کار جالبی نبود.
نکات پایانی:
به شدّت توصیه میشه همه این کتاب رو بخونند. چون هم خوندش سادست هم به نظرم لازمه :د به نمره‌ای که دادم دقت نکنید خیلی برام سخته به یه کتاب عالی بدم ولی این کتاب خیلی خوبه حتماً بخونید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
گزارش یک مرگ|گابریل گارسیا مارکز

گزارش یک مرگ
گابریل گارسیا مارکز
مترجم: لیلی گلستان
نشر ماهی
133 صفحه

[بسیار خوب] رو به [خوب]

6779904.jpg
خلاصه:
داستان درباره مرگ جوانی به نام سانتیاگو ناصر هست که ماجرای عجیبی پشتش هست. در آن دهکده جوان پولداری با دختری ازدواج کرده است و شب عروسی بعد از فهمیدن این که دختر باکره نیست او را به خانوادش تحویل می دهد. برادران دختر از او عامل را می پرسند و او می گوید سانتیاگو ناصر. حالا برادر های دختر قصد جان سانتیاگو ناصر را می کنند.
نظراتم درباره کتاب:
خوب این کتاب همون طور که از اسمش معلومه خیلی شبیه گزارش هست.و این که نویسنده همون اول داستان میاد میگه صبح روز دوشنبه قرار هست سانتیاگو کشته بشه و چرا و توسط چه کسایی . بعد وقتی این رو می خونید با خودتون میگید که الان کل داستان که گفته شد، بقیه صفحاتش چیه؟! ادامه داستان به جزئیات و اتفاقات آینده و قبل مرگ و سخنان افراد مختلف درباره حادثه میگه و به یه سری حقایق پی می بریم. در آخرِ آخر صحنه قتل و مردن سانتیاگو ناصر را توصیف می کند. به طور کل طوری که داستان پیش میره همش میگید الان برای چی این هنوز ادامه داره ولی همین ادامه دادن داستان چیز های جالبی رو در پیش داره می تونم بگم با این سبک پایانی که برای کتاب بود بی نظیر بود.
توی این کتاب خیلی شخصیت های متفاوت داره که به نظرم میشه اون ها رو این شکلی گفت: آدم هایی که از روی احساس و غیرت به هیچ اطلاعاتی ندانم کاری هایشان سبب حادثه های فاجعه باری میشه، آدم هایی که به خاطر خودشون و عزیزانشون دروغ میگند ولی دروغ هاشون سبب حادثه های فاجعه بار میشه، آدم هایی که می دونند ولی حرفی نمی زنند، جدی نمی گیرند یا خیلی دیر به فکر می افتند و سبب فاجعه میشه و شخصیت هایی که به فکرند تا از حادثه جلوگیری کنند ولی ناتوانند و ...
البته این کتاب شخصیت های زیادی داره که هدف اصلاً پرداختن به اون ها نیست برای همین نمیشه روی هیچکدوم سیاه و سفیدی و مثبت و منفی گذاشت، کارهای عادی که از حماقت و ندانم کاری سر چشمه می گیره و سبب فاجعه میشه، و میشه نمونه هاش رو پیدا کرد. من نمی دونم واقعاً هدف نویسنده همین بوده یا نه ولی من حس می کنم میشه این رو تو جامعه تعمیم داد چون هر داستانی باید هدفی داشته باشه من حس می کنم هدف این داستان هم همینه.
در مورد نثر کتاب هم بگم ساده و روون به هیچ اصطلاحی که نیاز به دونستنش باشه ترجمه خوبی هم داره.
ژانرش هم جنایی نیست اسمش غلط اندازه این طور که من فهمیدم رئالیسم جادویی هست که اطلاع زیادی درباره‌ی بخش جادوییش ندارم. :D
قسمتی از متن کتاب که قابل نقل کردن بود:
تا سالیان دراز نتوانستیم درباره‌ی چیز دیگری حرف بزنیم. زندگی روزانه‌مان که تا آن وقت با عاداتی معمولی و بسیار محدود گذشته بود، ناگهان زیر سلطه‌ی یک نگرانی جمعی درآمده بود. آن هم زمانی که سعی داشتیم زنجیرهای گسسته‌ی هزاران اتفاق را که به پوچی معنایی می‌داد، به هم وصل کنیم. حتی خروس های صبحگاهی هم غافلگیرمان می‌کردند و بدیهی بود که فقط به خاطر تمایل ساده به کشف راز نبود که چنین شده بودیم بلکه به این خاطر بود که هیچ‌کس بین ما نبود که بتواند بی این که دقیقاً جا و مأموریتی را که تقدیر به او محول کرده بود بداند، به زندگی ادامه دهد.
نکات پایانی:
من نمی دونم باید توصیه بکنم یا توصیه نکنم. ولی توصیه می کنم کتاب کوتاهی هست که سریع تموم میشه می تونه به عنوان یه سبک نگارش جالب آدم رو جذب کنه و یه بار خوندش ضرر نداره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
ناتور دشت|جی.دی.سلینجر

ناتور دشت
جی.دی.سلینجر
مترجم: محمّد نجفی
نشر نیلا
207 صفحه

[عالی] رو به [بسیار خوب]

650377.jpg
خلاصه:
داستان درباره یک نوجوون 17 ساله به اسم هولدن کالفید هست که به خاطر نمره نیاوردن از چند درس از مدرسه اخراج میشه. و تصمیم میگیره قبل از این که مدرسه به والدینش خبر بدند از مدرسه بزنه بیرون. و این کتاب ماجرای از شنبه تا دوشنبه هولدن به زبان خودش هست.
نظراتم درباره کتاب:
این کتاب درباره یه سری دغدغه و مشکلات یه پسری هست که نسبت به سنش گاهی اوقات بچه است و گاهی اوقات بزرگ و کله شقی های خودش رُ داره. توی این کتاب قرار نیست سیر صعودی یک ماجرا دنبال بشه. 3 روز از زندگی هولدن هست که از زبون خودش با بیانی که نهایت خودمانی هست و یه پسر در اون سن صحبت می کنه هست. بیشتر در مورد این که چه چیزهایی حالش رُ به هم می زنه یا به قول خودش آدم رُ افسرده می کنه. یا از چه چیز هایی خوشش میاد. نظرش در مورد آدم های اطرافش و ... شاید بشه گفت بیان عقایدش و یه سری خاطرات از دوران گذشته با برادر از دست دادش یا خواهر کوچک ترش و ...
وقتی آدم اسم کتاب رُ بدون این که داستانش رُ بدونه چی هست می شنوه یه تصوری داره که داستان توی دشت اتفاق می افته ولی این طور نیست؛ آرزوی مضحکی هست که داره.
همه‌ش مجسّم مي‌كنم چن تا بچّه‌ي كوچيك دارن تو يه دشت بزرگ بازي مي‌كنن.هزارْ هزار بچه‌ي كوچيك؛ و هيشكي هم اون جا نيس، منظورم آدم بزرگه، غيزِ من. منم لبه‌ي يه پرتگاه خطرناك وايساده‌م و بايد هركسي رو كه مي‌آد طرف پرتگاه بگيرم-يعني اگه يكي داره داره مي‌دوئه و نمي‌تونه داره كجا مي‌ره من يه دفه پيدام مي‌شه و مي‌گيرمش. تمام روز كارم همينه. ناتورِ دشتم. مي‌دونم مضحكه ولي فقط دوس دارم همين كارو بكنم، بااين كه مي‌دونم مضحكه.
کسایی که دنبال یه شاهکار ادبی هستند. دنبال این کتاب نیاند. این یه کتاب دوست داشتنی و روون هست که آدم با شخصیت اصلیش ارتباط نزدیکی برقرار می کنه چون خیلی قوی روی این شخصیت کار شده. ولی به نظرم توی هر سنی نمیشه از این کتاب آدم خوشش بیاد. شخصیت هولدن فراموش نشدنی هست.
نکات پایانی:
× بهترین سن همین سال های راهنمایی و دبیرستان هست. شاید بهتر باشه بگم باید تو سن و سال خود هولدن خونده بشه تا ازش لذت برد.
× البته خیلی ها شاید از خوندن این کتاب خوششون نیاد. چون اون طرز حرف زدن هولدن تو کتاب(استفاده از تعابیر نامناسب) و تعریف یه سری ماجرا از دید خیلی ها ناخوشایند به نظر بیاد.
× در کل کتاب رُ دوست داشتم ولی هی نظرم متغیر می شد برای نمره دادن بهش.(به خاطر همین نکته بالا) فکر کنم نمرم فقط به خاطر شخصیت هولدن بود و بس.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
بادبادک باز|خالد حسینی

بادبادک باز
خالد حسینی
مترجم: زیبا گنجی - پریسا سلیمان زاده
انتشارات مروارید
422 صفحه

[عالی]

492556.jpg
خلاصه:
داستان که از زبان امیر هست که قسمتی از خاطرات زندگیش رو که حوادث کشورش افعانستان رو هم دربرمی گیره بیان می کنه. از کودکیش با حسن و بادبادک بازی هایشان و درگیری هایی که با حسن پیدا می کنه، حمله روسیه، مهاجرت به آمریکا، ازدواج و مرگ پدر و برگشت به افعانستان برای نجات جان پسر حسن سهراب...
نظراتم درباره کتاب:
این کتاب شاید از نظر ادبی خیلی خاص نباشه، بیشتر به نوعی بیان خاطرات به شیوه دلنشین و روون هست که این کتاب رو دوست داشتنی می کنه. این کتاب از بار احساسی خیلی بالایی برخوردار هست - شاید باعث بشه آدم های احساسی نمره بیشتری به اون بدند - لذا این کتاب رو هم مثل درخت زیبای من پیشنهاد می کنم در زمانی بخونید که در حالت نرمال خودتون هستید.
یکی از ویژگی های مثبتی که این کتاب داره این هست که پر از ماجرا و افت و خیز هست که سبب میشه از زمانی که شما شروع می کنید تا آخرش با علاقه کتاب رو در دست بگیرید و زمین نذارید و پس از پایانش افسوس بخورید که چه قدر زود تموم شد.
جدای از بررسی ادبی این کتاب، میشه اون رو از نظر تاریخی هم برجسته دونست این که وقتی ما این کتاب رو می خونیم چه قدر از وضع کشور همسایمون ناآگاه هستیم و نسبت به مردمش چه قدر بد رفتار می کنیم. یک حسّ ترحم و نوع دوستی در آدم ایجاد می کنه.
در مورد آغاز کتاب هم بگم به نظرم شروع نسبتاً خوبی داشت. کتاب رُ هم خیلی خوب متناسب با اسم کتاب به آخر رسوند.
امّا نکته ای دیگه هم که درباره کتاب هست اون اسم ها، شعر ها و فرهنگ هایی هست که خیلی به ایران نزدیک هست و حتّی از مالِ ایران هست؛ سبب میشه که نسبت به کتاب صمیمت بیشتری پیدا کنیم و گاهی اوقات به کشور خودمون هم ببالیم. شاید از نظر یک آدم خارجی که نسبت به این ها ناآگاه هست قسمت های زیادی از کتاب بی معنا و چرت به نظر برسد همون طور که توی سایت گودریدز خیلی از خارجی ها به این کتاب امتیاز 1 دادند.
در مورد ترجمه هم بگم که خیلی روون و خوبه.
اما از نکته های منفی کتاب این هست که بعضی جاهاش رو میشه به راحتی حدس زد؛ مخصوصاً اون قسمتی که امیر اومده بود کابل دنبال سهراب من مطمئن بودم آخر سر سهراب رُ می بره آمریکا.
و بعضی جاها که خود مترجم هم اشاره کرد ضعف دانسته های خود نویسنده: اشتباه آل پاچینو و مارلون براندو
و بیان یه سری حوادث قبل از اتفاق افتادنش که البته تو خیلی از کتاب ها این طوری هست.
نکات پایانی:
بادبادک باز کتابی هست سرشار از احساس و صدالبته به همه توصیه می کنم بخونندش چون واقعاً ارزشش رو داره. با این که 400 صفحه است ولی زود تموم میشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
خورشید را بیدار کنیم|ژوزه مائوروده واسکونسلوس

خورشید را بیدار کنیم
ژوزه مائوروده واسکونسلوس
مترجم: قاسم صنعوی
انتشارات اسپرک
308 صفحه

[بسیار خوب]

wgjufpie.jpg

خلاصه:
این کتاب در ادامه داستان درخت زیبای من هست. این جا زه زه بزرگتر شده؛ او نیز مانند یکی از خواهرهایش به دست یک خانواده دیگر سپرده شده تا بزرگ شود و تحصیل کند تا برای خودش کسی بشود و پیش خانواده اش برگردد تا کمک خرج آن ها شود. این در حالی است که زه زه پسری صعیف و غمگین هست. از قضا شبی قورباغه ای به نام آدام راه به قلب او باز می کند تا خورشید دلِ زه زه بیدار شود و او دیگر پسری غمگین نباشد. زه زه خیالباف موریس شوالیه که بازیگر مشهوری است را پدر خیالی خود می کند و شب های زیادی را با گفتگو به او می پردازد. بعد از این که ماموریت آدام هم تمام شد قلب زه زه را ترک می کند. موریس هم به او گفته بود اگر عشق واقعی را درک کند دیگر زمان رفتن اوست؛ زه زه هم عاشق دلورس دختر همسایه شان می شود ولی وقتی خانواده ها متوجه می شوند آن ها را جدا می کنند. مدتی بعد هم پس از اتمام تحصیلات دبیرستان زه زه او مجبور می شود که پیش خانواده اصلیش برگردد. سال ها بعد هم موریس واقعی را می بیند منتظر است موریس او را بشناسد ولی خبری نمی شود و او در خاطرات دوران کودکیش فرو می رود و این که آدم بزرگ ها نمی توانند خورشید را بیدار کنند.
نظراتم درباره کتاب:
این کتاب هم مثل درخت زیبای من همراه میشیم با درد ها، غم و غصّه ها، شادی ها و شیطنت هایی که زه زه داره. این پسر واقعاً شیرینه و آدم رو مجذوب خودش می کنه و هیچ وقت زننده نیست.
کتاب درخت زیبای من که در موردش نوشته بودم رُ در نظر بگیرید این کتاب هم تقریباً مثل همون هست با این تفاوت که زه زه بزرگتر شده کمی از لطافت دوران کودکی از بین رفته و بعضاً احساساتش تکراری شده باشه این سبب میشه که کتاب به قشنگی کتاب قبلی نباشه ولی با این حال زیباست و ارزش خوندن داره.
داستان هم که بیشتر هول قضیه بیدار کردن خورشید هست چرا که زه زه هنوز به حاطر ماجرای پرتغالی افسرده است ولی هیچ چیز سبب نمیشه که از شیطنت های زه زه کاسته بشه.
از مشکلاتی که این کتاب داره زیاد بودن شخصیت هاست و چون زیاد هستند خیلی بشهون پرداخته نشده و باعث میشه آدم قاطی کنه و فراموششون کنه. مخصوصاً برادر روحانی های مدرسه اش که به جز فی یول بقیشون خیلی پرداخت نشدند.
این کتاب برخلاف کتاب قبلی خیلی گریه آدم رُ در نمیاره چون توی خانواده جدید زه زه خبری از تنبیه های جان فرسا نیست و در داستان کسی نمی میره.
دیگه نمیشه در موردش حرف خاصّی زد چون همون درخت زیبای من هست منتها نسخه ضعیف ترش.
پایان کتاب هم خوب بود همون صحبتی که توی کتاب هایی مثل همین درخت زیبای من و شازده کوچولو میشه یافت آدم بزرگ ها و البته دردودل با آدام به خیال این که او می شنود.
اینم چند قسمت از کتاب که مربوط به فصل آخر می شود:
بار دیگر به کودکی بدل شده ام. کودکی که اهل رویا است. کودکی تنها. برای چه باید بزرگ شد؟ من نمی خواهم بزرگ شوم. هرگز هم نخواسته ام. اما زمان متوقف شده است و من به حرکت ادامه داده ام. در حقیقت هیچکس نمی تواند بداند ظرفیت درد دیگران چقدر است. تنها قلب خود ما می داند. و چه فایده ای دارد؟
و
اما آدام، کشتی نیست که سوت می کشد. من هنوز کوچک ترم. صدای سوت یک قطار است. قطاری آدمکش که پرتغالی مرا کشته است. همان قطاری که اوهام درخت پرتقال شیرینم را درهم شکسته است. آدام، وقتی که بزرگ شده بودم غالباً سوار همین قطار می شدم. هیچکس نمی دانست که چرخ های آن، پیوسته اندوه من و غیبت غایبان را نشخوار می کند. رازم را با برادر هایم هم در میان نمی گذاشتم. هرگز در میان نخواهم گذاشت. باید آن را با ناامیدی فرو بدهم
و آخریش:
خوب است، آدام. آدمهای بزرگ بلد نیستند که خورشید را بیدار کنند. آن وقت امکان دارد که مهربانی خداوند کاری کند که خورشید به خودی خود طلوع کند. همان گونه که برای تمامی ابدیتِ گرفتارِ سکون چنین کرده است.
در مورد ترجمه هم بگم فک کنم ترجمه خوبی داره کتابی که در دست من هست چاپ سال 68 می باشد و از ویرایش ضعیفی برخوردار هست برای همین نمی تونم در مورد ترجمه نظر مساعدی بدم.
نکات پایانی:
شاید به قشنگی درخت زیبای من نبود ولی باز هم کتابی بود که ارزش خوندن داشته باشه و بشه ازون لذت برد. بعد از خوندن درخت زیبای من حتماً این کتاب رو بخونید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
بیگانه|آلبر کامو

بیگانه
نویسنده: آلبرکامو
مترجم: جلال آل‌احمد، علی‌اصغر خبره‌زاده
موسسه انتشارات نگاه
152 صفحه

[عالی] رو به [بسیار خوب]

922495.jpg
خلاصه:
داستان درباره یک آدم هست که نسبت به همه چیز بی تفاوت است و نگاه و عقیده اش رو نسبت به اتفاقاتی که در جریان هست با همین نگرش بی تفاوتی بیان می کند. در کل میشه گفت یک نگاه پوچ گرایانه.
نظراتم درباره کتاب:
بیگانه متن ساده و روونی داره و نویسنده به خوبی تونسته یک آدم منفعل و پوچ رو با زبون خود اون آدم به تصویر بکشه و درونش که بی تفاوتی و پوچی هست رو به خوبی نمایان کنه.
سیر داستان که از مرگ مادر شخصیت اول یعنی آقای مرسو هست شروع میشه که برای آقای مرسو هیچ غم و غصه ای رو در پی نداره و فردای تشییع جنازه مادرش با ماری به شنا میره و به دیدن یک فیلم خنده دار در سینما و البته ماری هم وقتی کراوات سیاه مرسو رو می بینه که نشان از عزادار بودنش هست خیلی تعجب می کنه. بخش اول داستان با موضوعاتی پیش میره که از نظر مرسو هیچ فرقی براش نداره و براش هیچ مهم نیست که چی بشود و تا پایان بخش اول نویسنده سعی داره که ما رو با شخصیت مرسو آشنا کنه و به خوبی هم این کار رو انجام میده.
تا این که در پایان بخش اول مرسو یک نفر رو به خاطر آفتاب می کشه و به زندان می افته و بی تفاوتی وی نسبت به اتفاق هولناکی که افتاده بیان گر درون پوچ مرسو هست.
افکار وی در زندان و این که می شود فقط با مرور خاطرات در آن بی هیچ مشکلی زندگی کرد و حکم اعدام وی و این که آخر سر احساس خوشبختی می کرد و تنها آرزویش این شده بود تماشاچیان اعدامش او را با کینه پیشواز کنند سیر تحولی بیگانگی است.
داستان توصیفات زیادی داره که کمک می کنه برای بیان شخصیت مرسو که میشه گفت بیشتر بخش یک به همین توصیفات وی میگذره تا برای بخش دو ذهن آماده باشه.
شروع داستان هم کاملاً با یک جمله ای شروع میشه که ذهن رو با همون نگاه اول آماده می کنه با یک آدم پوچ "مادرم، امروز مرد. شاید هم دیروز، نمی دانم."
از نظر من این کتاب در معنا و مفهوم یک شاهکار هست برای همین نمیشه خیلی درموردش توضیح داد و لازم هست که خونده بشه از نظر ادبی هم ساده و روون که خوندنش انرژی زیادی نمی بره ولی شاید برای بهتر فهمیدنش نیاز باشه چند بار خوندش.
نکات پایانی:
× یکی از کتاب هایی هست که حس می کنم هر آدم کتابخونی لازم هست که بخوندش.
× متاسفانه چون من از کتابخونه این کتاب رو گرفتم اصلاً این ترجمه رو توصیه نمی کنم و فکر می کنم ترجمه لیلی گلستان نشر مرکز بهترینش باشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
برادران سیسترز|پاتریک دوویت

برادران سیسترز
نویسنده: پاتریک دوویت
مترجم: پیمان خاکسار
نشر به نگار
279 صفحه

[بسیار خوب]

17288268.jpg
خلاصه:
داستان درباره برادران سیسترز، ایلای و چارلی هست که آدم کش های مشهوری هستند و برای ناخدا نامی کار می کنند. ناخدا از آن ها می خواد تا هرمن کرمیت وارم رو بکشند. و این دو برادر هم به قصد کشتن هرمن کرمیت از آرگون به سمت کالیفرنیا راه می افتند و در طی داستان ماجراهای جالب و پرکششی مسیر آن ها را تغییر می دهد...
نظراتم درباره کتاب:
ماجرای این کتاب تو یه فضای وسترنی پیش میره. و از همون اول خواننده رو جذب فضای داستان می کند. تمامی ماجراها از زبون ایلای سیسترز هست که تقریباً میشه گفت از برادرش دستور می گیره و به نوعی مظلوم تر هست شخصیت ایلای به عنوان شخصیت اول تقریبا از همون اول یک همذات پنداری بین خواننده و خودش ایجاد می کنه. ایلایی که چاقه، مسواک می زنه، دوست داره که یک شغل بی دردسر و ساده مثل یه مغازه دار داشته باشه تا این که بدون این که اطلاع داشته باشه طرفی که قراره بکشه برای چی قراره کشته بشه رو به قتل برسونه، به راحتی پولش رو خرج می کنه ، دل به اسبی می بنده که اول کتاب ازش گله می کرد و کلاً شخصیتی هست که از همون اول باهاش میشه ارتباط عاطفی برقرار کرد. شخصیت یک آدم امروزی مثل خودمان.
ماجراهایی هم که در داستان می افته به نوعی دید این دو تا برادر رو به زندگی تغییر میده.
داستان یه حالت طنز هم داره و خیلی جذاب هست وقتی شروع کنی به خوندن سخت میشه کنارش گذاشت متن ساده و روونی هم داره. و تو رو با شادی ها و تفریح ها و غصه ها همراه می کنه.
این دو تا آدم کش به قصد آدم کشی میرند اما ماجرا چیز دیگه ای از آب در میاد و کلا داستان و ماجراهایی که تو کتاب تعریف میشه خواندنی است از ماجرای هرمن کرمیت و کسایی که به جستجو طلا میرند دختر عجیبی که خوابش رو تعریف می کنه و ماجرایی که برای پدر و مادرشون افتاده.
در واقع بگم پاتریک دوویت یه شاهکار ساخته.
در مورد اسم کتاب هم باید بگم خیلی اسم جالبی داره و با هوشمندی انتخاب شده The Sisters brothers
این هم بخشی از کتاب:
- دنبال یه نفریم به اسم هرمن وارم که میگن اونجا زندگی می کنه.
- منظورت از این که دنبالشیم چیه؟
- غلط اضافی کرده و باید حقش رو بگذاریم کف دستش.
- ولی شما که مرد قانون نیستین!
- ما دقیقا متضاد مرد قانونیم.
- این وارم که میگی خیلی آدم بدیه ؟!
- اصلا تعجب نمی کنم اگه کاملا بی گناه باشه ! ... وقتی یه مزد بندازی پشت هر کاری، چیزی که قراره انجامش بدی یه جورایی مشروعیت پیدا می کنه. به نظر بقیه آبرومند میاد .میشه گفت به نظرم خیلی مهم می آد وقتی یه چیزی به بزرگی جون یک آدم به عهده من گذاشته میشه!
نکات پایانی:
×اگر دنبال این هستید که یک کتاب خوب و جذاب بخونید برادران سیسترز به شدت پیشنهاد میشه یک کتاب جذاب و عالی و بی نقض.
×ترجمه پیمان خاکسار هم مثل همیشه عالی بود اگه آدمی هستید یه کتاب های ترجمه شده از پیمان خاکسار رو خوندید و پسندید این رو هم به حتم می پسندید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
تارک دنیا مورد نیاز است|میک جکسون

تارک دنیا مورد نیاز است(ده داستان تأسف بار)
نویسنده: میک جکسون
مترجم: گلاره اسدی آملی
نشر چشمه
158 صفحه

[بسیار خوب]

6214309.jpg
خلاصه:
این کتاب ده داستان کوتاه است که شخصیت‌های اصلی هر داستان آدم‌های عجیب و جالبی هستند
1. خواهران پی یرس: دو خواهری که اهل معاشرت نیستند و قربانی‌های جالبی دارند.
2.پسری که خواب رفت: خوب همون طور که از اسمش معلوم هست درمورد پسری خوش خواب که چند سال به خواب می‌ره
3.قایقی در سرداب: پیرمرد بازنشسته‌ای که هوس قایقرانی در سر می‌پروراند
4.جراح پروانه‌ها: پسری عاشق اشیای عتیقه که ماجرایی با پروانه‌ها دارد.
5.تارک دنیا مورد نیاز است: یک جفت زن و شوهر پولدار که تو خونشون همه چی دارند به جز تارک دنیا که تصمیم به استخدامش می‌گیرند.
6.ربودن موجودات فضایی: یه سری بچه دبستانی که با خیال‌بافی‌هاشون ماجرایی درست می‌کنند
7.دختری که استخوان جمع می‌کرد: دیگه اسمش خلاصه‌ی داستان هست.
8.بی هیچ ردپایی: پسری که از خونه فرار می‌کنه و به جنگل پناه می‌بره.
9.گذر از رودخانه: یک پدر و سه پسرش که نعش کش هستند و باید جنازه‌ای را به جایی ببرند.
10.دزد دکمه: ماجرای یک دختر ریزه و میزه که یک اسب مردم‌آزار دکمه لباسش رو دزدیده.
نظراتم درباره کتاب:
همون طور که از اسم داستان‌ها پیداست همه‌ی این ده داستان موضوع و شخصیت‌های عجیب و متفاوت و بعضاً منزوی[nb]معمولاً تفاوت و عجیب بودن انزوا هم میاره[/nb] دارند که شاید اصلاً تو دنیای واقعی پیدا نشند.
برای همین خوندنش می‌تونه جذاب باشه البته تو این جور داستان‌ها شما نباید دنبال یه پایان و نتیجه باشید صرفاً باید از روند داستان(فضا و شخصیت‌هاش) لذت ببرید؛
متن کتاب روون و ساده و دوست داشتنی هست.
به نظر خودم این جور داستان‌ها به قوه‌ی تخیل آدم کمک می‌کنه واقعاً فکرهای جالبی توی هر داستان وجود دارد.
اگه بخوام تک‌تک داستان‌ها رو به ترتیب دوست داشتنم مرتب کنم به این ترتیب می‌شود:
1. جراح پروانه‌ها
2. ربودن موجودات فضایی ، قایقی در سرداب ، پسری که به خواب رفت[nb]باهاش همذات پنداری کردم :-"[/nb]
3. خواهران پی‌یرس ، تارک دنیا مورد نیاز است ، بی هیچ ردپایی ، دزد دکمه
4. گذر از رودخانه ، دختری که استخوان جمع می‌کرد
نوشتن درباره‌ی این کتاب برای من به شخصه سخت هست خلاصه کنم کلام رو در این که "این کتاب رو بخونید."
نکات پایانی:
×اگر حوصله خوندن کتاب‌های بلند ندارید پیشنهاد می‌شود.
× نقاشی‌هایی که اول هر داستان بود رو خیلی دوست داشتم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
یک روز قشنگ بارانی|اریک امانوئل اشمیت

یک روز قشنگ بارانی
اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
نشر قطره
142 صفحه

[خوب]

2397638.jpg
خلاصه:
پنج داستان کوتاه از اشمیت که در هر پنج داستان شخصیت اصلی زن است که بعضاً شاید بتونید باهاشون هم‌ذات پنداری کنید. حقیقتاً نمی‌دونم چه شکلی باید برای داستان کوتاه خلاصه بگم :‌دی شرح و بسطم رو بخونید.
نظراتم درباره‌ی کتاب:
این کتاب اوّلین اثری بود که از اشمیت می‌خوندم[nb]متأسّفانه هیچ‌کدام از نمایش‌نامه‌هایش رو نخوندم[/nb] و خیلی با نوشته‌هاش آشنایی نداشتم.
داستان‌ها متن ساده و روونی دارند.
به زعم من کتاب عامه پسند[nb]لزوماً به معنای بد بودن کتاب نیست[/nb] می‌باشد یعنی این که خیلی موضوعات ساده و صمیمی‌ای دارند که برای این وقت بگذره خوب هستند[nb]کتاب خواندن در سال کنکور[/nb]
چون در حال حاضر کتابی رو به روم نیست ترتیب داستان‌ها یادم نمیاد با ترتیب خودم پیش می‌رم
داستان غریبه: این داستان از فکر و ایده‌ای که توش بود لذّت بردم خوب تونسته بود خواننده رو با یه چیز غیرمنتظره روبرو کنه تنها داستانی که توش خلاقیت داشت.
یک روز قشنگ بارانی: خوب من بیشتر با حالات روانی شخصیت اصلی درگیر بودم تا داستان. زنی جزئی نگر که فقط ایرادات به چشمش میاد و درونش با بیرونش کاملاً متفاوته.
ادت معمولی: این یکی از اون‌هاست که زیادی عامه پسند نوشته شده نویسنده‌ی مشهوری که کتاباش رو زن‌های ساده‌ی خونه دار می‌خونند و ماجرایش با یکی از همین خوانندگان خودش.
تقلبی: این هم به نظرم موضوعش تکراری اومد صرفاً سرگرم کننده.
زیباترین کتاب دنیا: در مورد چندتا زن در شوروی که توی زندان هستند و می‌خوان برای دختراشون که خارج از زندان هستند نامه بنویسند با کمترین امکانات یک مداد و کاغذی که با کنار گذاشتن کاغذ سیگار ها درست کردند و باید خیلی دقت کنند که چی می‌خواند بنویسند و آخر نوشتشون به نظرم خیلی جالبه[nb]دیگه لو نمی‌دوم چی نوشتند.[/nb]
نکات پایانی:
اگر که کتاب‌های قشنگ تری دارید که بخونید اون‌ها رو بخونید
مثلاً می‌تونید این کتاب رو تو زمان ها پرتی مثلاً موقعی که تو مترو هستید یا مثل من اگه کنکوری بودید و نمی‌خواهید خیلی درگیر بشید بخونید.
و خوب چون خیلی وقته در قفسم ننوشتم دیگه ایراد نگیرید شاهکار کردم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
گتسبی بزرگ|اسکات فیتز جرالد

گتسبی بزرگ
نویسنده: اسکات فیتزجرالد
مترجم: کریم امامی
موسسه انتشارات امیرکبیر
210+44 صفحه[nb]اون 44 صفحه شامل توضیحات مترجم، زندگی‌نامه نویسنده، یه سری نامه و نقد می‌باشد[/nb]
[nb]لینک ارجاع شده مال چاپ نشر نیلوفر هست خیلی توفیری ندارد چون مترجم هر دو یکی هست[/nb]
[عالی] رو به [بسیار خوب]

60047054.jpg
خلاصه:
راوی که نیک کاروی باشد و در غرب آمریکا زندگی می‌کنند تصمیم می‌گیرد که در شرق ساکن شود، خانه‌ای رو می‌گیرد که در همسایگی آن فردی به نام جی.گتسبی زندگی می‌کنند که خانه‌ی قصرمانند و اشرافی دارد و هر هفته مهمانی‌های آن‌چنانی برگزار می‌کنند. قصد گتسبی از این مهمانی‌ها این است که زنی(دیزی) که پنج سال است او رو دوست دارد بالاخره در یکی از مهمانی‌های او شرکت کند از قضا نیک با همسر دیزی،تام، دوست است و قراری ترتیب می‌دهد تا این دو یکدیگر را ببینند...
نظراتم درباره کتاب:
من این کتاب رو تابستون پارسال شروع کردم به خوندم ولی متأسّفانه به دلیل ترجمه‌ی بد کتاب و نچسب بودن شروعش بعد از خوندن سی و چهار صفحه‌ی نخستش رهاش کردم خوب امسال عزمم رو جزم کردم و خوندمش.
به قولی گره اندازی کتاب خیلی دیر بود برای همین حوصله آدم رو اوایلش سر می‌برد مخصوصاً این که همش صحبت از پول و مهمونی و... است. ولی می‌شه گفت از فصل چهار به بعد کتاب جذاب می‌شه.
گتسبی حقیقتاً شخصیت جالب و تا حدودی دوست داشتنی هست. از خواسته‌هاش در جوانی از تلاشش برای این که خودش رو به عشقش برسونه از بعضی رفتارهاش این که مرموزه، این که خجالتیه این که مشروب مصرف نمی‌کنه و جوانمرد گفتنش و تنهاییش
گتسبی روی رکاب اتومبیل تعادل خود را نگاه داشته بود و با آن تنوع حرکات که به نحو خاصی آمریکایی است و به نظرم نتیجه‌ی بلند نکردن بارهای سنگین و ننشستن خشک و راست در جوانی است. و بیشتر از آن زاده‌ی زیبایی بی‌شکل و حالت بازی‌های عصبی و نامتناوب ما. این خصیصه پیوسته قالب رفتار بانزاکت او را می‌شکست و به صورت یک جور بی‌قراری ظاهر می‌شد. گتسبی هرگز کاملاً بی‌حرکت نبود؛ همیشه یا پایی بود که جایی ضرب می‌گرفت و یا دستی که با ناشکیبایی باز و بسته می‌شد.
چی من رو غمگین می‌کنه و دلم برای سادگی عشق گتسبی می‌سوزه:
...آن دو تام و دیزی، آدم‌های بی‌قیدی بودند چیزها و آدم‌ها رو می‌شکستند و بعد می‌دویدند و می‌رفتند توی پولشان، توی بی قیدی عظیمشان یا توی همان چیزی که آن‌ها را به هم پیوند می‌داد، تا دیگران بیایند و ریخت و پاش و کثافتشان رو جمع کنند...
صفحه‌ی پایانی کتاب رو دوست داشتم.
نکات پایانی:
× بازم باید تأکید کنم ترجمه خیلی بد بود من با این که متن اصلی رو نخوندم ولی پیشنهاد می‌کنم متن اصلی بخونید.
× برای من به شخصه توصیفات زیاد آزاد دهنده است و ابتدای فصل چهار و آوردن اون همه اسم دیوانم کرد.
× اگر بین فصل‌های به خودتون استراحت می‌دهید فصل 7 خیلی طولانیه این رو در نظر داشته باشید.
 
  • لایک
امتیازات: swz
  • شروع کننده موضوع
  • #19

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
قمار عاشقانه شمس و مولانا|عبدالکریم سروش

قمار عاشقانه شمس و مولانا
نویسنده: عبدالکریم سروش
مؤسّسه‌ی فرهنگی صراط
330

[بسیار خوب]

Ghomar.jpg
خلاصه:
این کتاب شامل ده مقاله است که به مولوی مربوط می‌باشد: 1. قمار عاشقانه 2. مولوی و تصوف عشقی 3. غم عاشقی و خنده‌ی معشوقی 4. خنده‌ی نمکین خداوند 5. شمس و مولانا 6. تأویل در مثنوی 7. حسین بن علی و جلال‌الدین رومی 8. قصه‌ی موسی و شبان و رازهای نهان 9. دریا و آفتاب در شعر مولوی 10. داستان معاویه و ابلیس
که توضیح کوتاهی درباره‌ی هر یک در بخش بعد می‌دهم.
نظراتم درباره کتاب:
1. قمار عاشقانه:
این مقاله با این پرسش شروع می‌شود که چرا مولوی، مولوی شد؟ به‌ طوری که بعد از هفت قرن ما هنوز می‌تونیم از آثار و افکارش بهره‌ها ببریم
هین بگو که ناطقه جو می‌کَنَد
تا به قرنی بعد به ما آبی رسد
گرچه هر قرنی سخن آری بود
لیک گفت سالفان یاری بود
می‌توان گفت مولوی بعد از دیدار شمس مولوی شد و قبل اون غزالی بود. غزالی کوهی از علم و معرفت و تقوا و خوف از خداوند بود.
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنه‌ی بزم و باده‌جویم کردی
سجاده‌نشین با وقارم دیدی
بازیچه‌ی کودکان کویم کردی
شمس رشته‌ی های تعلق را از دست و پای مولوی گشود و عشق را به او هدیه داد و غزل فوق‌العاده مرده بدم زنده شدم کاملاً روایت‌گر حال مولوی پس از دیدار با شمس است.
در واقع شمس او را دعوت به یک قمار کرد قماری که امیدی به برد و باخت در آن نیست تنها پاداش دلیری شرکت در آن است. در واقع از عاشق پاکبازی می‌خواهد یعنی باختن همه چیز بدون امید به بردن عشق تمام عاشق را می‌خواهد.
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر
2. مولوی و تصوف عشقی:
این مقاله مقایسه‌ای بین تصوف زاهدانه و تصوف عاشقانه است.
3.غم عاشقی و خنده‌ی معشوقی:
این مقاله درباره‌ی نگاه عارفان به عید نوروز و حزن و اندوهی که در آثار آن ها دیده می‌شود است.
هشدار: این پست ادامه دارد بعداً ویرایش خواهد شد
نکات پایانی:
× خواندن بعضی از مقالات این کتاب بسیار لذت بخش است طوری که عاشق افکار و نگاه مولوی خواهید شد.
× چند مقاله‌ی آن کمی سنگین است مثل تأویل در مثنوی نیاز است یک لغت‌نامه کنار خود داشته باشید و حتّی چندباره بخوانید
 
بالا