• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

فهميدم كه خواهر/برادر شدم

  • شروع کننده موضوع Robek
  • تاریخ شروع

fateme78

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
213
امتیاز
1,547
نام مرکز سمپاد
F@rz@NeG@N H!gh $ch00l
شهر
eMN@n$
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من زیاد با بچه ها حال نمیکنم (:| ولی خب 6 سالم که بود خواهرم محیا به دنیا اومد... خیلی بچه خوبیه...همیشه اتاقمو تمیز میکنه...منم چون ازش بزرگترم باید به حرفام گوش بده مثلا دارم تلویزیون میبینم بهش میگم برو واسم آب بیار...اونم میاره...7 سالشه اما خیلی عاقله واسه همین دوسش دارم :-" :-" :-"
 

sz

کاربر فعال
ارسال‌ها
73
امتیاز
347
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
مدال المپیاد
زيست
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

وقتي كه فهميدم قراره خواهر شم خيلي خوش حال شدم ولي بعدش كه فهميدم پسره تا 2 ماه افسرده بودم... اما وقتي به دنيا اومد خيلي دوسش داشتم سفيد و تپل بود مو هم نداشت شبيه اين عروسكا بود x: .... الان كه مي بينم دختر نشده خيـــــــــــــــــــلي خوش حالم !
 

m.s2

msom
ارسال‌ها
146
امتیاز
587
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم اباد
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی لرستان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

به بچه میگن بلای جون تا کوچیکن نازن حرف گوش کن بزرگیشون فقط با سه متر زبونه قد کشیدن زبون درازتر هم شدن!نه بعضی موقع ها هم خوبن شیرین زبونی تازه بعضی وقتا یادشون میره خسیسن!
 

reyhane.kh

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
1,986
نام مرکز سمپاد
دیبرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
برنز المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
دانشگاه شریف
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من خیـــــــلی خوشحال بودم...بعد تازه میگفتن دختره..

بعد من خیلی خاهر دوس داشتم!:>>>>>..بعد به دنیا اومد پسر بود..

بزرگرین ضد حال عمرمو خوردم.:|
 

mojan

کاربر فعال
ارسال‌ها
30
امتیاز
114
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

از وقتی خیلی کوچیک بودم خواهر میخواستم.8 سالم بود که فهمیدم قراره خواهر بشم.میدونستم از همون اول دختره و لحظه ای که دیدمش ذوق مرگ بودم!یکی از مهم ترین اتفاقی زندگیم بود.و از همه مهم تر اون روز مدرسه نرفتم!:))
 

Luna H.

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
468
امتیاز
2,194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
گنبدکاووس
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی مازندران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

منم 10ساله بودم داداشم بدنیا اومد...
اوایلش خیلی ذوف زده بودم و هی میخواستم ادای خواهرای نمونه رو در بیارم ولی بعدا...عادی شد! :>
 

iran1372

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
390
امتیاز
813
نام مرکز سمپاد
...........
شهر
ساری
رشته دانشگاه
حقوق
پاسخ : فهميدم كه خواهر/برادر شدم

من از وقتی یک سالم بود خواهر دار شدم و از اون موقع من همیشه بچه بزرگه بودمو باید همه چیزمو به اون میدادم.تازه وقتی منو کتک میزد میگفتن واقعا که تو عرضه نداری.از کوچکترتم کتک میخوری.وقتیم من اونو میزدم میگفتن خجالت نمیکشی این طفل معصومو گیر آوردی میزنیش :-\آدم همیشه از سال قبل خودش یادشه برای همین خیلی ناراحت بودم که همیشه به من میگفتن تو بزرگی ولی اون کوچیکه.تا 6 سالگیم این وضع ادامه داشت تا داداشم دنیا اومد.من حتی مراقب داداشمم تو خونه بودم وقتی مامانم بیرون میرفت.هیچ وقتم مامانم به خاطر اون بهم دیکته نمیگفت :(تازه وقتی 7 سالم بود باید به خواهرمم دیکته میگفتم.داداشمم تا 8 سالگی مامانم غذا دهنش میکرد و باهاش درس میخوند و میگفت هنوز خیلی کوچیکه.تازه منم باید باهاش درس میخوندم.تا خواهر دیگم پارسال دنیا اومد.الانم من باید داداشمو کلاس ببرم(تازه من 15 سالمه گواهینامه که ندارم پیاده میبرمش.کلی هم غر هاشو تحمل میکنم =(()وقتی داداشم دنیا اومد برای خواهرم کلی چیزی خریدن که ناراحت نشه.وفتیم که خواهر دیگم دنیا اومد کلی برا داداشم چیزی خریدن که ناراحت نشه و حسودی نکنه ولی وقتی خواهرم دنیا اومد برای م هیچی نخریده بودن چون میگن تو اون موقع هیچی نمیفهمیدی #S-:
 

mohad_z

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,394
امتیاز
22,769
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
طـــهـران
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
زیست فناوری/ ژنتیک
من همیشه خدا دلم ی خواهر/ برادر میخواست
وقتی ۱۳ سالم بود فهمیدم نی‌نی داریم و جدا دلم میخواست دختر باشه!
خواهر من دو هفته زود ب دنیا اومد و خیلی یهویی یعنی قرار بود مامان و بابام برن چکاپ و من پیش خالم اینا رفتم، بعد یهو بابام زنگ زد بیایید بیمارستان :D البته من قشنگ سکته کردم در اون لحظه!
و همه چیز خیلی خوب بود تا وقتی ک خواهر کوچیکم بزرگ شد و همش ادا منو میخاد در بیاره و هر کار می‌کنم کنه ~X( ولی دوسش دارم زیاد :))
البته اگه ب زور نیاد شبا ور دلم بخوابه :))
 

Parsa.e

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
323
امتیاز
1,741
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
1402
من تا جایی که یادم میاد تا هشت سالگی دعا می کردم که یه داداش داشته باشم . ولی وقتی که خبر بهم رسید که یه داداش تو راه دارم هیچ واکنش خاصی نشون ندادم ( نمی دونم چرا:))) وقتی به دنیا اومد هم همینطور :‌| ولی در عوض تا سه شب خوابم نمی برد . فکر کنم بهتر بود همون موقع خوشحالیمو ابراز می کردم:‌))
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
من پنچ سالم بود که خواهر شدم. مامانم گفت یه خواهر داری که میاد باهات بازی کنه حالا تصور من بچه همسن خودم بود. رفتیم بیمارستان ببینیمش اولین سوالی که پرسیدم این بود:
چرا انقد کوچولوئه؟!

ینی اصن نابودُم کِرد...
 

Mehrasa~

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
180
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بابل
سال فارغ التحصیلی
1401
من ده سالم بود که گفتن قراره خواهر بشی کلییییی ذوق کردم دوست داشتم دختر بشه اما پسر شد با موهای لخت و صدای نازک و کلی ناز و قهر(خدا دلمو نشکوند :)) ) رفتیم بیمارستان چون صورتش کثیف بود یه چشمش بسته بود ولی خیلی سفید و گوگولی بود وقتی اوردیمش خونه بردیمش حموم چشمش باز شد وقتی موهاش خشک شد دیدیم کم کم داره سیخ میشه بلی موهاش به طور طبیعی فشن بود که بهش القابی نظیر مو فشن و موقشنگ و... دادن وقتی زمستون شد سرش کلاه میزاشتیم موهاش خوابید البته هنوزم لختیش رو حفظ کرده داداشم الان 7 سالشه خیلی اذیت میکنه ولی درمقابل خیلی خوبه من که عاشقشم
 

..Mehrab..

استــاد بـــزرگ
ارسال‌ها
578
امتیاز
9,695
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 2
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
والا من از بچگی داداش میخواستم..
حدود شیش سالم بود ک بابام با ایما و اشاره یجوری بهم فهموند ک قراره خواهر دار بشی..
خیلی میترسیدن بهم بگن نمدونم چرا ؟ :/
شاید چون خیلی بچه شلوغی بودم :-" و میترسیدن ی بلایی سرش بیارم :))
خلاصه ک بدنیا اومد و خیلی دختر تپلی و گوگولی بود..
حدود 13 سالم بود من خیلی اصرار میکردم ک عاقا من داداش میخوام..
مامان بابامم ب اصرار من دوباره بچه دار شدن ولی خب شانس خوب من مانع شد و دوباره ی خواهر گوگولی دیگه خدا نصیبمون کرد..
این کوچولوعه خیلی شبیه خودمه.. تخس و بچه پرروعه :))
اصن بش نیگا میکنی قند تو دلت اب میشه :))
حالا هی من دارم اصرار میکنم ک یبار دیگه حرکت بزنن ولی خب دیه فک نکنم موثر واقع شه :/
خدایا من داداش میخوام چیکار کنم ؟؟ :(
البته این دوتا اجی گلمم خیلی نازن واسه همینام دمت گرم x:
 

whale

Parisienne moonlight
ارسال‌ها
289
امتیاز
12,021
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
تقریبا هشت سالم بود، یادمه روزی که قرار بود به دنیا بیاد دهن بابامو سرویس کرده بودم انقد زنگ زده و پرسیده بودم: به دنیا اومد؟!
بالاخره ساعت دو و نیم بابام خودش زنگ زد و بهم گفت که به دنیا اومده خواهر کوچولوم.. منم جیغ جیغ کنان ساختمونو گذاشتم رو سرم :))
و خوب به خاطر زردیی که داشت و مدرسه من و اوکی نبودن شرایط، وقتی سه روزش بود برای اولین بار دیدمش
یه دختر ریز و خیلی بغلی، که دستاشو کرده بود تو دهنش و صدای شالاپ شالاپش کل اونجارو برداشته بود^^
 

toofanh

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
517
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
اهواز
سال فارغ التحصیلی
1396
من ۳ تا خواهر کوچیکتر از خودم دارم
از ۲ تای بزرگه خاطره خاصی ندارم
چون بچه بودم خودم وقتی که به دنیا اومدن
ولی کوچیکه که اومدو قشنگ یادمه
راستش اولش ناراحت بودم
ولی به جرات میگم اگر نبود قطعا افسرده میشدم
بقدری این بچه شیرینه که من در بدترین حالتمم باشم روحیم عالی میشه با بازی باهاش
رابطشم باهام عالیه
یعنی تو خونه نشینی های پشت کنکور و بعدشم کرونا
واقعا مایع نجاتم شد
دنیا که اومد اصلا انگار یه جون دوباره گرفتم
رسما بدون زایمان یه بچه بزرگ کردم
فقط شیر دادن و تعویض پوشکش با من نبود وگرنه همش تو بغلم بود
و همیشه هم خودمو سرزنش میکنم که چرا تو نوجوونیم اون افکار احمقانه رو داشتم و ناراحت بودم از اینکه قراره نی نی دار شیم
واقعا خوشحالم نوجونیم گذشت
 

Ramzi

خسته از درهای بسته
ارسال‌ها
126
امتیاز
1,890
نام مرکز سمپاد
شهید اژه‌ای
شهر
قبرستون
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
هعی زندگی
داشتم باب اسفنجی میدیدم که مامانم بم گفت دارم خواهر دار میشم
منم گفتم چه جالب و به کارتونم ادامه دادم :))
بعد کارتونم از مامانم پرسیدم چرا شکمش نیمده جلو - روزی هم که هستی بدنیا اومد من داشتم تو کوچه فوتبال بازی میکردم و بابام اومد بهم گفت و منم به پشمم بود
کلا از همون اول زندگی به کتفم بود . بچه آرومی بودم:)):)):))(ولی الان خیلی هستی رو دوست دارم :) بجز وقتایی که بی اجازه اتاقمو نابود میکنه البته~X()
 

Asaliiiii

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
791
امتیاز
5,383
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه ۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1401
من چهار سالم بود بهم گفتن دارم خواهر دار میشم
هیچ واکنش خاصی نشون ندادم
وقتی به دنیا اومد خیلی جیغ جیغو بود نمی گذاشت هیچکس بخوابه و من از دستش کلافه شده بودم
ولی الان خیلی دختر آرومیه سرش تو کار خودشه
 

Sahell

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
319
امتیاز
2,490
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1398
همیشه دلم میخواست برادر کوچیک تر داشته باشم چون برادر بزرگام و خیلی دوست داشتم
به دنیا که اومد با نمک بود به حرف که افتاد با نمک تر همه بهش میگفتم شیرین زبون /
ولی الان به شدت خبر چین و آنتنه
جالبه دعا کرده بودم شیرین زبون و بور باشه
نمیدونستم دیگه زیادی شیرین زبون میشه
 

Naghmeh08

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
461
امتیاز
5,751
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1405
خیلی دوست داشتم ک یه خواهر یا برادر داشته باشم.
بالاخره 9 شهریور خواهرم به دنیا اومد.خیلی خوشحال بودم.الان حدود 1 سال و نیمشه یا بیشتر.
وقتی به دنیا اومد کوچولو و ناز بود.همش پیشش بودم.
الان دیگه راه میره.
همش گوشیمو ازم میگیره اهنگ گوش میده:D
ولی خیلییییی مهربونه.بعضی وقتا هم اگه یه ذره بلند باهاش حرف بزنم بغض میکنه و باهام قهر میکنه
مجبور میشم عذر خواهی کنم و بوسش کنم:|:RedHeart
 

هور

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
794
امتیاز
21,859
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سیاه و سفید
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
دانشکده معماری و شهرسازی تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
از بچگی آرزوی داشتن یه خواهر کوچولو داشتم
وقتی فهمیدم مامانم بارداره و من قراره دیگه تنها نباشم کلی ذوق کردم و همیشه توی رویاهام خودم رو کنار یه خواهر کوچولو که دارم باهاش بازی میکنم تصور میکردم
تا اینکه سونوگرافی تعیین جنسیت اومد...:))
و همه ی رویاهای منو با خاک یکسان کرد:))

ولی الان حتی حاضر نیستم یه تار موی داداشمو با دنیا عوض کنم:RedHeartx:
البته کاش سنش کمی به سن من نزدیکتر بود اون موقع عالی ترم میشد
 
بالا