• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خدافظ المپیاد...

  • شروع کننده موضوع
  • #1

This is me

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,189
امتیاز
2,119
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان٢ :x
شهر
تهرانْ
مدال المپیاد
برنز زیست
خب خيلى حرف ها هست كه ميمونه تو دلمون بعد از اين كه ديگه نميتونيم بگيم المپيادى ام[به هردليلى،حتى كسانى كه مدال گرفتن.منظور تموم شدن روز هاي يه كه با كتاباى المپمون سر ميكرديمِ.]

اينجا ميتونيد حرف هاتون رو درباره تموم شدنش و چيزايى كه ياد گرفتيد بگيد.يه چيزى شبيه پست پايينى.

سعى كنيد جورى باشه كه سه سال ديگه كسى كه اينو ميبينه بفهمه چه كردين و كشيدين و گذروندين تو اين چند/يك سال. :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

This is me

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,189
امتیاز
2,119
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان٢ :x
شهر
تهرانْ
مدال المپیاد
برنز زیست
پاسخ : حرف آخر...

اين پست يكى از دوستانه كه چون خيلى قديمى تر بود امكان ادغامش نبود.[بالاى پست اول قرار ميگرفت :D]
به نقل از ●مادمازل● :
الان اومدم کل پستای اینجارو خوندم نزدیکه گریه م دربیـاد =(( که چقــد این دوره ی 15 بی بخار بودُ همه تو فکر زیرآبی زدنُ بعضــاً یک سری افراد

دنباله تو پوزه بچه های مَشـــَدی زدن بودنُ کلاً نفهمیدن همکاریُ دوستی تو المپیـاد یعنی چی. و متقابلاً نفهمیـــدن جو خشن تضعیف روحیه و

پوز ُفیس اومدن چه نقش بسزایی تو تمامی تاریخ ، تو رشد ِ"المپیـاد به سبک اینترنتی داشته...! یادمه از سال اول دبیرستان که وارد دنیای المپیاد شدم همه ی

آدمایی که دورُ ورم به نحوی با المپیـاد در حال کلنجار رفتن بهم گوشزد میکردن که مراقب جو اینترنی باش، الان که کمتر از یه هفته مونده به مرحله اول

راستش میترسم حسرت به دل از این دنیا برم، دلم لک زده واسه یه جو خفن! از اون حرفا که وقتی سالای اول دوم پلاس بودم تو نت همه ی دوره چهاردهیا

میزدن که آره این گرمیُ صمیمیتُ هیچ دوره ای نخواهد داشت! و از همون موقع هم میدونستم که واقعـاً نخــواهد داشت!! خیلی جاها حضور کمرنگ ِ چه

همکاری چه بد کاری (!) رو دیدم ُ یه هفته داشتم قهقه میزدم از اینکه چقـد یه سری افراد تو توهماتشون که بقیه رو میکشن پایین خوشـَن، چقـد هر سال

حضورم کمرنگُ کمرنگ تر شد و بعضی از سیلی هایی که المپیاد بـم زد باعث شـد اون سرتق بازیاییُ که از بدو نمو رویان دوره 14 تو سمپادیا ُ نودتس داشتمُ

بزارم کنار، جیغُ ویغامو تنهایی بکنم! حضـور کمرنگ منم تو دوره ی خودمون بنا به همون اخلاق ِ مثال زدنی ِ "فرار از مسولیت" بوده که تو هیچ زمانُ مکانی

منو ترک نکرده! فقط خوشالم تجربه المپیادی شدن ُ آشنایی با انجمن زیستُ داشتم چون سراغاز خیلی تجربه های قشنگ تر و بهتـر شد که باعث شد هر روز یه

چیز جدید بفهممُ حسای قشنگتری داشته باشم!!!

همه ی دوره 15 یا 16، 17 و نسل اندر نسل وقتی ما سرمونُ گذاشتیم رو خاکُ مردیــم ... آخرین نصیحت من به شما : المپیادی باشین، المپیـادی فک کنین و

المپیـادی زندگی کنین!!!

همگی بدرود >:D< *-: h-:

* از مدیرای دیگه آخرین تقاضا رو دارم که این اسپم پر احساس ِ منو پاک نکنین و جذبه مدیر بودنتون رو جاهای دیگه نشـون بدین!
 

sz

کاربر فعال
ارسال‌ها
73
امتیاز
347
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
مدال المپیاد
زيست
پاسخ : حرف آخر...

يني مي شه برگردم به دو سال پيش............ دلم خـــــــــــيـــــــــلــــــي برات تنگ مي شه المپياد :(
 

Spacegirl

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
233
امتیاز
8,136
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
برنز کشوری نجوم دوره نهم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
پاسخ : حرف آخر...

فك نكنم زماني برسه ك بگم ديگه المپيادي نيستم
خيلي چيزا تو اين راه ياد گرفتم و خيلي تغييرات در من به وجود آورد
ك تا هميشه با من ميمونه
هدف المپياد همينه،اين ك هر كسي بعد از المپياد خيلي چيزا به دست آورده كه قبلا نداشته!
 

sogand1374

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,858
امتیاز
8,753
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تبریز
پاسخ : حرف آخر...

آره خُب مثلن بیام خودمُ این شکلی آروم کنم.!

درستش اینه که این که نشد هیچ وقت فراموشم نمیشه! حتی تا دم مرگ!از بچگی همینجورم! یادم نمیره هیچی! مخصوصن شکست!

درسته نشد برای من! من گم کردم خودمو! یعنی فکر میکردم که بلد خواهم بود حتمن! دست و پامو با دیدن تشرحی ها درست مثل سال قبل گم کردم!

این ها توجیه شکست هست! پس اصن نمیگم! فَکت اینه که من شکست خوردم! :) حالا مهم نیس چرا! مهم نتیجه هس!

ولی من دلم تنگ میشه.من عاشق این مسیر ُ سختی هاش بودم.عاشق ریسکش بودم.عاشق المپیادی بودن در واقع!

عاشق اینکه شب ها بیدار بمونم ُ تا صبحش خوابم نبره...عاشق اون نسکافه ها.عاشق کلاس ها.عاشق شرطبندی ها با استاد.

عاشق اون پیتزا هایی که استاد باخت ُ هیچ وقت نخرید! :D خیلی خوشمزه بود! :-"

عاشق این بودم که سر یک سوال هی فکر کنم. هی ایده بزنم.شده 1 ساعت فقط فکر کنم.آخرشم یک جوابی بیارم ُ ببینم راه حل ُ ایده درسته بی دقتی کردم! :))

حتی عاشق حرص خوردن معلم های مدرسه هستم که هیچ وقت نتونستن من ُ گیر بندازن! :))

عاشق اون روزی هستم که مسابقه ی سنتز گذاشتیم! استاد گفت خیلی خلاقانه سنتز میکنم!

عاشق اون روزی که استاد ازمون عصبانی شد ُ 500 تا تمرین شیمی آلی گفت برای 1 هفته! :))

عاشق دوره استانی ها و کل کل هامون با پسر ها و ضایع شدنشون! اون شماره هایی که میدادن و....! :)) :)) :))

عاشق اون کافور هایی که توی غذامون میرختن ُ آخراش همه تلو تلو میخوردیم! :))

حتی روز اولم که رفتم کلاس یادمه! اون یکی استاد اومد گفت کی قبلن یه چیزایی خونده همه عین چی نگاهش کردیم! :))

یادمه اون روز که تازه اول بودمو مثلن چون بلد بودم لوویس بکشم فکر میکردم خیلی شاخم! :))یا شیمی آلی بلد بودم با معلم سال اول کل کل میکردم!

اون لذت که وقتی یک چیزیو با عمق وجودم درک میکردم! بالاترین لذت بود!

من درست هست که متوقف شدم اینجا و نتونستم از سد این مرحله رد بشم اما خیلی چیزا هم به دست آوردم.سه سال دنبال علاقه ام بودم.

دیدم به دنیا عوض شد. طرز فکرم عوض شد.تجزیه تحلیل ُ خلاقیت ُ یاد گرفتم. فهمیدم از سخت نباید ترسید و فرار کرد. حتی با وجود قطعی بودن شکست باید جنگید با اون سخت!

من نتونستم مدالی بگیرم. خیلی دوست داشتم ولی.بزرگترین رویام بود.وابسته شدم خیلی به این رویا.

اما نشد...! به هر دلیلی!

من ایمان دارم به سواد خودم. و راضیم از این مسیر حتی با نشدن!

من یه مدال ُ از دست دادم ولی خیلی چیزا که خیلی ارزش دارن به دست آوردم.

همیشه به خودم افتخار میکنم چون المپیادی بودم!
 

مهدی

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
7,379
نام مرکز سمپاد
علامه‌حلی
شهر
تهران
مدال المپیاد
کامپیوتر
دانشگاه
دانشگاه تهران. :دی
رشته دانشگاه
آمار. :دی
پاسخ : حرف آخر...

سعی کنید همیشه المپیادی باشید.
همیشه المپیادی فک کنید.
و همیشه المپیادی رفتار کنید.
 

kia.celever

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
338
امتیاز
1,366
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی ۳
شهر
تهران
پاسخ : حرف آخر...

خب همین چند دقیقه‌ی پیش نتایج مرحله دوم کامپیوتر اعلام شد و از اونجایی که اسم من تو اون لیسته نبود می‌تونم نتیجه بگیرم که قبول نشدم! شاید همین الان بهترین فرصت باشه برای نوشتن اینجور چیزا.

المپیاد یه تجربه‌ی دیگه تو زندگیه. زندگی پر از این تجربه‌هاست. بعضی‌ها شیرین و بعضی‌ها تلخن. مهم اینه که به المپیاد از دید یه تجربه‌ی شیرین نگاه کنید. اینو قبول داشته باشید که صرف نظر از نتیجه، توی این مسیر خیلی اتفاق‌های خوب براتون رخ می‌ده. اتفاق‌های به مراتب بهتر از مرحله دو قبول شدن. این چیزا رو حتماً بقیه هم بهتون گفتن ولی هرچقد هم بشنوید و قبول نداشته باشید نتیجه‌ای نداره. باید واقعاً بهش ایمان بیارید! اونوقت هم سر امتحان‌ها خیالتون راحت‌تره و هم اگه در هر صورت نتیجه‌ی مطلوبتون رو نگرفتید ناراحت نمی‌شید. مثل من. ببینید الان چقد خوش‌حالم. :پی

المپیاد رو به خاطر کنکور ندادن نخونید. المپیاد رو به خاطر علاقه‌تون به مبحث‌ها بخونید. اگه علاقه ندارید همین الان بذارید کنار!

در آخر باید بگم که المپیاد یه سری بدی‌ها و زشتی‌ها هم داره. مثل خیلی چیزای دیگه. حواستون به اونا باشه. به خاطر المپیاد دوستاتونو از دست ندید. ارزش دوستی‌ها خیلی بیشتر از این حرفاست. به خاطر دوستاتون هم مدالتون رو از دست ندید! حواستون رو جمع کنید. میانه‌رو باشید.

به نقل از Larten Crepsley.mr :
سعی کنید همیشه المپیادی باشید.
همیشه المپیادی فک کنید.
و همیشه المپیادی رفتار کنید.
 

bioboy-94

کاربر فعال
ارسال‌ها
33
امتیاز
158
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهیدبهشتی
شهر
کاشان
مدال المپیاد
مهم نیست
دانشگاه
علوم پزشکی کاشان
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : حرف آخر...

سلام.
موضوعی که باعث شد من بعداز یه سال قرارمو با خودم بشکنم و بیام پست بدم, اینه:
هرکس مطمینه یا حتی فکر میکنه که میتونسته قبول شه ولی قبول نشده, بره اعتراض.
اگه برید احتمالش هست که قبول بشید, ولی درهر صورت چیزی رو از دست نمیدید.
اعتراضتون جدی باشه, اونا از کسایی که زود حرفاشونو قبول میکنن خوششون میاد! تا می تونید موی دماغشون بشید, حتی شده به زور اصرار کنید که برگه تون دوباره جلوتون تصحیح بشه.
یادتون باشه, این آخرین کاریه که میتونید بکنید تا به عاقبتی که من دچارش شدم, گرفتار نشید و مسیر زندگی تونو عوض کنید.
من هفته دیگه کنکور دارم و الان به اینترنت دسترسی ندارم، بعداز کنکور اگه کسی دلش خواست دلایل حرفمو میگم.
فقط همین:
برید اعتراض...
 

منتقد

مهمان
پاسخ : حرف آخر...

فقط به همه ی بچه های شهرستانی میگم که قراره بیان تو این محک زیبای علمی
من خودم یکی از شما بودم
روزی که شروع کردم حتی توی شهرمون کتابایی که واسه المپیاد بود هم گیرم نیومد
یعنی عملا منابع صفر
استاد هم که خودتون حساب کنید...وقتی منابع گیر نیاد استاد هم نمیشه بدرد بخورشو پیدا کرد
ولی خب
نمیشد بیخیال شد
منابع جسته و گریخته پیدا شد سایت المپیاد ادبی هم بعد چند وقت گذاشت و خب واقعا باید ازشون تشکر کنم
دوران سختی بود
وقتی کسایی رو میدیدم که با اون امکانات دارن میخونن واقعا نا امیدی موج میزد تو اتاقم
ولی با درد و دل کردن و غر زدن سر این و اون باز شد که بمونم
اینو به همتون میگم
درسته تو شهرستانا امکانات نیست
ولی خدا رو فراموش نکنید
هم امیدتون میشه...هم کمکتون میشه...هم هر چی که لازم دارید
خدا رو بغل کنید
امیدوارم روزی برسه که هیچ کدوم از دانش آموزا به خاظر کمبود امکانات نا امید نشن و استعدادشون سرکوب نشه
گرچه منم که الان قبول شدم همه چیزو از لطف خدا و اون دعا ها و زحمت خانواده و استادی که برای من عالم ترین شخص در دسترس بود و کمی هم تلاش خودم میدونم
موفق باشید
 

س__ارا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
995
امتیاز
22,575
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سنندج
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
شیمی
دانشگاه
همدان
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : حرف آخر...


خیلی دوست داشتم که بشه
خیلی زیاد
ولی نشد که بشه..
امیدها و آرزوهای زیادی داشتم.. دوس داشتم یه گوشه ی خیلی خیلی کوچیک از زحمات استادم جبران شه لا اقل
ولی خوب نشد که بشه..
مسیر درازی بود.. نه به درازی ِ مسیر خیلیا.. تازه داره یک ساله میشه مسیر المپیادم..
از پارسال تایستون جدی شدم..
خیلی اتفاقای خوبی تو مسیر المپیاد برام افتادن :) خیلی زیاد
یادمه سال قبلنا هر وخت فرز میگفت حتی با اینکه مرحله 2 قبول نشده اما هنوز هم از المپیادی بودنش خوشحاله ؛ حقیقتن حرفاش رو نمی فهمیدم..
فک میکردم صرفن یک سری کلمات قلمبه سلمبه داره به کار می بره
ولی الان نه! الان حرفاشو درک میکنم..
توی این مسیر پر پیچ وخم چه شادی ها و خنده هایی که نبود..چه روزای خوب و شیرینی که نبود
چه امیدهای لذت بخشی که نبود..
خلاصه یکسال زندگی با برنامه و با هدف معین تجربه ی بسیار ارزشمندی بود برام که قطعن در ادامه ی مسیر زندگیم همراهم خواهن بود..
همیشه از اون دسته شعار های الکی که مثلن میگن من به سمپادی بودن خودم افتخار میکنم یا خیلی از چیزای دیگه بدم اومده..
سمپاد برای من خوب و باارزش بود..ولی صرفن به چن تا معلم خیلی عزیز و دوس داشتنی و چن تا رفیق فابریک ختم شد..
ولی المپیاد به چیزای خیلی بهتری انجامید :) لذت بردن از مطالعه که با این سیستم آموزشی م متاسفانه خیلی کم چنین چیزی پیش میاد
با برنامه شدن..زیاد شدن اعتماد به نفس..تلاش کردن..واقعن تلاش کردن برام شیرینه.. خیلی شیرین
المپیاد تمام این خوبی ها و شیرینی ها رو به من چشوند :)
و باید بگم من یک المپیادی بودم و همیشه یک المپیادی خواهم موند .. به المپیادی بودن خودم بسیار زیاد افتخار میکنم
بچه هایی که هنوز اول و دوم یا حتی سومید..نترسی شروع کنید..مطمئن باشید اگه چیزی به دست نیارین (که محاله)هیچی رو هم از دس نخاهید داد

مسیر زیبایی بود >:D< کاش بیشتر طول میکشید :)
 

Spacegirl

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
233
امتیاز
8,136
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
برنز کشوری نجوم دوره نهم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
پاسخ : حرف آخر...

المپیادی بودن بهترین بخش زندگیم بود
یاد گرفتم چ طور فک کنم،چ طور دنیا رو ببینم
و خیلی چیزای دیگه ک تو مدرسه بهمون یاد نمیدن
این سیستم آموزشی خیلی چیزا رو یاد ک نمیده هیچ
خیلی چیزا رو هم ازمون میگیره
بعد 12 سال درس خوندن ازمون ی ماشین تست میسازه میفرسته دانشگاه ک چی؟؟؟؟؟
تو المپیاد یاد میگیری خودت باشی،خودتو فکر خودت ن طوطی!!!
گر چ این سیستم هم خطاهایی داره ولی بهتره!
آخر امسال حس کردم کلی بزرگ شدمو کلی چیز یاد گرفتم
حسی ک آخر هیچ سال تحصیلی نداشتم!!!!
وقتی میری دوره ی دید دیگه نسبت ب المپیاد پیدا میکنی
اینو واسه این نمیگم ک طلا نشدم ولی رقابت خیلی جوان مردانه ای هم نیست!!!
درست آرزوی خیلی بیشتر از اینا رو داشتم ولی راضیه راضیم!!!
 

zizooA

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
125
امتیاز
75
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای کشوری نهمین المپیاد نجوم و اخترفیزیک و طلا جهانی از 8thIOAA رومانی
دانشگاه
صنعتی شریف (SUT)
رشته دانشگاه
مهندسی برق (EE)
پاسخ : حرف آخر...

به اینکه چند سال از زندگیمو به جای خوندن درس های بیخود صرف المپیاد کردم افتخار می کنم .
دوره امسال خوش گذشت ولی نه خیلی چون جو رقابتی زیادی بینه بچه ها بود و تا اواخر رابطه هامون با هم بد بود ولی آخراش که تازه با هم خوب شده بودیم دوره تموم شد حیف!!!
امیدوارم تجربه های خوب دیگری مثل المپیادی که در دبیرستان خوندم در آینده کسب کنم.
 
ارسال‌ها
1,097
امتیاز
6,250
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
دانشگاه شیراز
رشته دانشگاه
سخت افزار
پاسخ : حرف آخر...

اینجا رو تا حالا ندیده بودم ولی حتما باید حرفای خودمو اینجا بزنم به زودی :)
اما الان یک متن بسیار اساسی و راهگشا برای المپیادی ها در هر مرحله چه پیش چه پس و چه میانه ی راه نوشته شده
امیدوارم به عنوان یه متن کپی پاک نشه چون خیلی میتونه برای بچه ها مهم باشه (;

بنده خدایی بود که در هر دهی کلاسهای ویژه‌ی اژدهاکشی به صورت خصوصی و عمومی به راه انداخته بود، القصه کارش گرفت و پروازی در همه جا کلاس برگزار می‌کرد. جلسات خصوصی‌اش را باید ماه‌ها پیش وقت میگرفتی و کلاس‌های عمومی‌اش به صدها نفر می‌رسید. چند سال گذشت و شاگردان موفقی پرورش داد، کسانی که تست‌های اژدهاکشی را در ۴۰ ثانیه حل می‌کردند و حذف گزینه و مهندسی معکوسشان زبانزد خاص و عام بود. فارق‌التحصیلان این دوره‌ها منتظر بودند تا اژدهایی بیابند و در ایکی ثانیه دخلش را بیاورند، اما هرچه گشتند، کمتر یافتند. هر روز موفقیت مربی بزرگ را می‌دیدند و حسرت راه بیهوده‌ای که رفته بودند می‌خوردند ولی توان و جرات مقابله با وی را نداشتند. یکی از زیرکان این دسته، شروع به تبلیغ کلاس‌های خودش با متد جدید کرد، اگر قبلی‌ها فقط اژدهای خزنده می‌کشتند، او روش‌های کشتن اژدهای پرنده را یافته بود، متقاضیان از در و دیوار به سویش آمدند و کلاس‌هایش پرسود و پروازی شد. زیرک دیگری از شاگردان کلاس‌های مقابله با اژدهای دریایی را دایر کرد، بعدی نیز اژدهای دوزیست و همینطور اژدهای شاخدار و دو سر و … هم توسط دیگر شاگردان به موضوعات اولیه اضافه شد. قرن‌ها از این داستان می‌گذشت و همچنان کلاس‌های اژدهاکشی با رونق فراوان دایر میگردید، دانش اژدهاکشی هر ۶ ماه دو برابر می‌شد و مشاورین متخصص این امر پرورش یافتند؛ جلسات مشاوره و اردوهای اژدهاکشی برگزار می‌شد. دعاهای گذر از امتحان اژدهاکشی ، زمان طلایی و تغذیه ی مناسب این راه را همه یاد گرفتند و خوب به پیش رفتند، اما تا کنون هیچ اژدهایی در هیچ دهی کشته نشده است.

حکایت بالا،‌حکایت کنکور و زبان انگلیسی و المپیاد و … است. اینقدر که به حواشی آن پرداخته‌ایم،‌ اصل را گم کرده‌ایم. با حوزه‌ی کنکور و کلاس زبان و خیلی از کلاس‌های هنری کار ندارم، المپیادی هستم و اینجا را می‌فهمم. دانش‌پژوه را با ذوق و استعداد فراوان تحویل می‌گیریم و بدون آنکه فلسفه‌ی راه را بیاموزیمش، انبان اطلاعاتی خودمان را به رخش می‌کشیم. فرصتی که یافت، دوباره سرکوبش می‌کنیم و هیچ وقت اجازه نمی‌دهیم خود را بیابد و بفهمد اصلا برای چه المپیادی شده است. ساعت‌ها زمان و میلیون‌ها تومان پول خرجش می‌کنیم. البته حساب خرج کردنمان متفاوت است؛ اگر مدرسه‌اش باشیم، او را چون سربازی می‌بینیم که قرار است قله‌های موفقیت را برای ما فتح کند و سال آینده بتوانیم چندین برابر سرمایه‌گذاری فعلی را برداشت کنیم. اگر پدر و مادرش باشیم، او را جایگزین آرزوهای از دست رفته‌مان می‌بینیم و امیدواریم بتوانیم در سال‌های بی‌بر خودمان، پزش را به اطراف هدیه کنیم. اگر معلم و راهنمای او باشیم، دو حالت پیش خواهد آمد:‌یا او عابربانکی است که سرمایه‌ی دیگران را از طریقش جذب می‌کنیم، یا گلادیاتوری که با او می‌توانیم به جنگ رقبا برخیزیم.

حالا مدتی گذشته است و دانش‌پژوهان قبلی، بدون دیدن الگو و هدف مناسب، به اژدهاکشان حرفه‌ای تبدیل شده‌اند و حتی اژدهای چین و آلمان و روس را به زانو درآورده‌اند. خوب که چه؟ کجا بروند؟ چه توانمندی‌ای برای این مرحله انددوخته‌اند؟ بهترین راه را ادامه‌ی روند فوق می‌بینند و معلمی که تا دیروز بهترین پشتوانه‌ی آنها در کلوزیوم [دنبالک] المپیاد بود، حالا به بزرگ‌ترین رقیب و دشمن آنها بدل می‌شود. دانش‌آموزی که زمان خود و منابع مالی خانواده را صرف موفقیت کرده است، حالا به دنبال دریدن جیب و زمان دیگرانی چون خودش خواهد بود. در ذهن او المپیادی بودن یعنی کسی که بتواند دیگران را برای منافع خویش تخریب کند، دوستان دیروزش را به دشمنان امروز بدل سازد و با پول بادآورده‌ی ناشی از کسب تکه فلزی، زندگی ناسالم و بیهوده‌ای را تلف کند. این می‌شود که اندکی از دانش‌پژوهان سال‌های اخیر، با توشه‌ی عظیمی از دانش، می‌کوشند تا کلاس‌های بیشتر و گران‌تری داشته باشند تا بتوانند قلیان دود کنند و در خیابان‌ها پرسه بزنند. مختصر گفتم و از تجربه‌ی دوازده‌ساله‌ام در این حوزه نوشتم، اما مقصر کیست؟ خانواده، معلم، دانش‌پژوه یا اژدها؟

زمانی نه چندان دور، دانش‌پژوه موفق، اژدهای خود را در دانش‌گاه‌های ام‌آی‌تی و استنفورد و … می‌جست، بگذریم که آنجا چه چیزی می‌یافت و چه بر سرش می‌آمد. بر او خرده گرفتند که حالا برای خودش و ایران مغزی شده و نباید فرار کند. این بود که در پی ایجاد اژدهای داخلی برآمدند، بنیاد ملی نخبگان به راه افتاد و جشن‌های سالانه برگزار کرد، اما چه شد؟ هنوز کمبود اژدها احساس می‌شود.

متن از khalina
 

moreda

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
128
امتیاز
438
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
مدال المپیاد
ریاضی
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
کامپیوتر نرم افزار
پاسخ : حرف آخر...

همیشه فکر می کردم کلی آدم داریم که هیچ ارزشی ندارند واسه نسل بعد و....
مثل فوتبالیستا و... و همیشه دلم می خواست اینجوری نشم
تا یه روز با یه مهندسی صحبت می کردم که این حکایتو گفت
از اون به بعد هر لحظه به راهی که دارم میرم،آینده و... شک می کنم :-?
 

esfrwms

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,325
امتیاز
19,283
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
NSU
رشته دانشگاه
General medicine
پاسخ : حرف آخر...

درست نتونستم پامو تو دوره بذارم
ولی خوشحالم
خوشحالم از اینکه دوستام،اونایی ک پشتیبانشونم دارن موفق میشن
من هنوزم خودمو المپیادی میدونم
و قبولی هرکودوم از بچه ها انگار قبولی من
 

archer

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
90
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بوشهر
دانشگاه
علوم پزشکی بوشهر
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : حرف آخر...

من امسال رو هم میتونستم المپ بدم اما خودم نخاستم....
فقط امیدوارم کسایی که میخان شروع کنن این حرفا رو بخونن.....شاید نظرشون درباره ی المپ عوض بشه

من از المپ خوندن ناراحت نیستم...رشتم زیست بود و من همیشه عاشق زیست هستم
توی محیط علمی زندگی میکنم ینی متخصص هر رشته ای که بخام گیرم میاد خیلی راحت از مامان و بابام گرفته تا در و همسایه

زمانی که شروع کردم بخونم تابستون بین اول و دوم بود...خیلی انرژی داشتم
یه آقایی پیدا شد و یه کلاس تشکیل داد و یه سری دختر و پسر هم سن نشستیم سرش
خوب تو شهر ما نه منابع بود و نه استاد خوب کلا دو تا استاد المپیاد زیست داریم که اون دوتا هم الان دانشجوی پزشکین که قبلا خودشون المپ خوندن
فک کنید وضع طوری بود که کمپبل از تهران سفارش دادیم:D

خوب من خیلی خوندم و مرحله یک هم قبول شدم و البته قبل مرحله یک مدرسه برامون با آقای شاهنظر پروازی گرفت

واسه مرحله دو خیییییییییلیییییی خوندم
ولی یه اشتباه بزرگ کردم : من کنکور رو فراموش کردم و تمام آرزوهای زندگیم بر مبنای مدال المپیاد میچرخید.....چیزی که واقعا حقم بود
من جوری خوندم که از چند هفته قبل مرحله دو مدرسه که نرفتم هیچ......در طول شبانه روز شاید بالای 4ساعت نمیخابیدم

امتحان که دادیم و جوابها امد نشستم نمرمو حساب کردم شد 112........
بعد نتایج اومد قبول نشده بودم....گفتم اصلش سال دیگست اما چیزایی دیدم که از امسالی که سومم صرفنظر کردم
کارنامم گرفتم نمرم 74بود........چندتا سوال که اصا نمره منفی نداشتن به من نمره منفی زیاد داده بودن و سوالی که میشدم7.5داده بودن منفی0.75.....

اعترا
 

archer

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
90
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بوشهر
دانشگاه
علوم پزشکی بوشهر
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : حرف آخر...

اعتراض که گذاشتم هیچی نشد.....
و یه چیز جالب اینکه من سوالایی که 0داده بودم بیشتر شده بودم ینی با حساب کف قبولی که باشگاه اعلام کرد من قطعا قبول بودم

خوب که فکر کردم دیدم من تمام انرژی که دوستام گذاشتن رو تفریح و کنکور گذاشتم رو المپیادی که منو به آرزوهام نرسوند.و...


یه حقیقت:تو کشور ما هر لحظه امکان تغییر یه قانون هست مثالش کنکور ما شد 50 درصد معدل من و کسایی که چسبیدیم به المپ و مدرسه رو ول کردیم چی میشیم؟؟؟من که دومی بودم هیچ اما اونی که حتی طلا گرفته و سوم بوده و به گفته ی خودش معدل رو فدای المپ کرده چه تضمینی هست که وقتی خاست بره دانشگاه بهش نگن معدلت رو تاثیر میدیم تو فقط از آزمون کنکور مواف شدی؟؟؟؟؟ یا یه مثال کاملا واقعی درباره ی سهمیه برنز:یکی از همین دوتا استادی که تو شهر ما هست برنز داره اما سالی که اونا بودن یهو گفتن بیاید امسال سهمیه ندیم ببینیم چه میشه........چی شد؟؟؟آدمی که میتونست با استفاده از سهمیه دانشجوی پزشکی تهران باشه بوشهر قبول شد.........

اما بهر حال من از دو سال المپ خوندن خوشحالم چون خیلی چیزا یاد گرفتم که به درد آیندم میخورن
گندایی که سر اون کلاس مختلط زدم حالا هم برای من و هم برای دوستام که بهم خندیدن و خیلیای دیگه خاطره شدن
و با آدمایی مواجه شدم که خیلی چیزا درباره ی زندگی یادم دادان

المپیاد یه تجربه خیلی جالب و قشنگه اما باید یادمون باشه که امکان هر اتفاقی هست پی به هیچ وجه نباید کنکور یا انگیزه درس خوندنمون رو فداش کنیم
این مشکلیه که من الان دارم: دیگه انرژی و حوصله درس خوندن خصوصا زیست که هنوزم عاشقشم رو ندارم .....
 

esfrwms

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,325
امتیاز
19,283
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
NSU
رشته دانشگاه
General medicine
پاسخ : حرف آخر...

برای اولین بار موقع نوشتن این متن استرس عجیبی گریبان گیرم شد...
نتایج مرحله ی دوم که اعلام شد پس از مطلع شدن از عدم قبولی؛ بر خلاف سایر دوستانم که در حال پوشیدن کفش های آهنی و زرهای فولادی برای آماده شدن نبردی هولناک با کنکور بودند؛ تنها بند کفش های کتونیمو محکم بستم و با آرامش شروع به قدم زدن کردم...
میشه لباس معمولی پوشید و به نبرد رفت؛نبردی که هولناک نیست و سراسر پیروزیه..
وقتی قبول نشدم کاملا احساس رضایت و شادمانی میکردم! من وظیفمو انجام داده بودم و عاشقانه تلاشو به آغوش کشیده بودم و برای من شکست تنها زمزمه ای بود از سوی نا آگاهان...
روز هایی که هم سن وسال های من با کتاب زیست 200 صفحه ای مدرسه وقتشونو تا حدودی تلف می کردن )شرمنده ی هم سن و سال های من( من کتابای دانشگاهی رو با علاقه یاد میگرفتم.اینکه چیشد و چه جوری شد که المپیاد از زندگی من سردرآورد گاهی برای خودم هم سوال میشه چون تو زندگی همیشه عاشق دو چیز بودم خوندن و نوشتن اما نه از اون خوندن و نوشتن هایی که امروزه مثل خوره افتاده به جون دوران طلایی نوجوان ها ولی هرچی بود یه روز چشمامو باز کردمو دیدم سرکلاس نشستم و دارم جزوه مینویسمامروزکه به گذشته نگاه میکنم شاید بزگترین اشتباهم این بود که سعی میکردم به جای قدم زدن بدوم؛ در حالی که من اهل دویدن نبودم ) همون جو گیر شدن زبون عامیانه ی خودمون (!و قطعا بزرگترین حسنی که داشتم این بود که المپیاد رو با جدیت شروع کردم و با جدیت به پایان رسوندم و نگاه تحقیر آمیز مدیر مدرسه ، نصیحت های دبیران گرامی از روی عدم آگاهی و استرس های همکلاسی های همیشه نگرانم در مقابل روحیه ی من همیشه شکست خورده بود و اینکه ایستادم محکم سر حرف و هدف ؛ ایستادنی که یک انسان همواره باید در زندگی تجربه کنه ) به شرط معقول بودن حرف ها و هدف ها (!
 
بالا