• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

صحنه های تامل برانگیز

  • شروع کننده موضوع
  • #1

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
سلام
خب ما هر روز توی خونه، مدرسه، خیابون،... صحنه های زیادی رو می بینیم، خوب یا بد، اما بعضی شون واقعا جای فکر دارن، و واقعا میشه ازشون نتیجه و درسی گرفت
هدف تاپیک اینه که اگه همچین صحنه هایی رو با یاد دارین اینجا بگین + چیزی که درش نظر شما رو جلب کرده + نتیجه ای که داشته و تغییری که تو طرز فکر یا رفتار شما به وجود آورده
 

منتقد

مهمان
پاسخ : صحنه های تامل برانگیز

یک روز داشتم میرفتم شرکت یکی از اقوام کار داشتم بعد یکی از منطقه های تقریبا مرفه شهر بو اما
تو یک کوچه بودم یک زمین خالی بود که سطل آشغال کنارش بود
یک بنده خدایی داشت کیسه هارو باز میکرد :( :( بعدش یک سری چیزا پیدا میکرد و میخورد :(( :(( :((
اصن نفهمیدم دیگه کجام سرم داشت گیج میرفت یک پارکی اونجا بود نیم ساعت همیننجور گیج و گنگ اونجا نشسته بودم
بعد دیدم کاش کمک میکردم برگشتم دیدم نیست
ولی واقعا عجیب بود
در کنار اون خونه های مجلل که توشون افرادی بودن که بین انتخاب غذا از منو فلان رستوران شیک و تاپ بحث میکردن یک بنده خدایی داشت منو سطل آشغال رو زیر و رو میکرد شاید کنار یکی از غذا ها نوشته شده باشه سالم.... :| :|
 

baseri

F@|-|!mEh
ارسال‌ها
2,821
امتیاز
6,850
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 6
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
مدال المپیاد
نانو
دانشگاه
علوم پزشکی البرز
پاسخ : صحنه های تامل برانگیز

چند وقت پیش تو فروشگاه داشتم از قسمت مواد غذایی خارج میشدم که چرخ رو بزارم سر جاش

جلو در خروخی یه آقایی وایساده بود ( نگهبان )

اتفاقا همون موقعی که من میخواستم برم بیرون یه پیر زنی هم جلو من وایساده بود

این آقا وقتی دید جلو راه منو گرفته و نمیزاره که رد شم چند با اون پیر زن رو صدا زد ولی پیریه و هزار درد سر دیگه ... ظاهرا نشنیدن

این اقا هم کلافه شده بود حالا از خستگی کار بود یا چی بهم گفت """ خانوم بزن بهش بره کنار رد شو """

یعنی من :| :| :|

واقعا تاسف بار بود واسم

( وایسادم یکم پیر زنه رفت جلو تر از کنارش سریع رد شدم ... )

یعنی اگر میتونستم یه چیزی به مرده میگفتم ولی حیف ...
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,450
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : صحنه های تامل برانگیز

چند شب پيش رفته بوديم پيتزا (...).اونجا يه اقاهه هست مياد اونورا از اين سازا ميزنه گاهي اوقات يه دختره كوچيكيم همراهشه.من اونشب كفش DC پوشيده بودم.همينجور داشتم به مَرده نگاه ميكردم كه متوجه شدم دختره داره به كفشام نگاه ميكنه اولش فكر كردم فقط خوشش اومده اما بعد كه به پاهاش نگاه كردم...ديدم تو اين سرما فقط يه جفت دمپايي پلاستيكي پاشه :(( :(( :((
از خودم خجالت كشيدم كه همون چند دقيقه پيشِش تو ماشين داشتم با بابام سره اين كه كفشام اين مدلش از مد افتاده بايد يه مدل ديگه بخرم،بحث ميكردم...غافل ازاين كه بعضي ها همينم ندارن :((
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : صحنه های تامل برانگیز


ممنون از همکاری دوستان، فقط این که به این نکته بیشتر دقت کنید:

به نقل از Fatemeh Mohammadkhani :
هدف تاپیک اینه که اگه همچین صحنه هایی رو با یاد دارین اینجا بگین + چیزی که درش نظر شما رو جلب کرده + نتیجه ای که داشته و تغییری که تو طرز فکر یا رفتار شما به وجود آورده
 

N-firoozeh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
316
امتیاز
3,751
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو
شهر
شیراز
پاسخ : صحنه های تامل برانگیز

یه روز به شدت حالم گرفته بود.تو نا امیدیه مطلق بودم.واسه المپیاد از همه چیم زده بودم.به خیلی چیزا نه گفتم.یکم کارم گیر پیدا کرده بودو خوب پیش نمیرفت.بعد از کلاس المپیاد با رفیق فابریکم رفتیم پارک یکم حالم عوض بشه.رو تاب نشسته بودیم و من داشتم آهنگ گوش میدادم(turn the page)یه دختره عکاس هم تو پارک بود که از بچه ها عکس میگرفت.اصلا بهش توجه نکردم.تو فکرو خیال بودم که یکی صدام زد.برگشتم دیدم یکی از دوستای 5 سال پیشمه.همون عکاسه.تو شوک بودم کلا.بعد از یکم حرف زدن عکسایی که گرفته بود تو دوربینش بم نشون داد.یکیشون زیباترین عکسی بود که دیدم بود.یه پسر17ساله.کارگر ساختمون که از صب تا عصر کار میکرد و واسه درساش مدرسه شبونه میرفت.تمام لباساش و کفششو دستکشش پاره و پوره بود اما داشت میخندید تو عکس...یه خنده از ته دل...یه خنده ای که نمونشو تاحالا ندیده بودم.اون لحظه فهمیدم که امید یعنی چی.فهمیدم سختی کشیدن واسه رسیدن به هدف یعنی چی...خیلی چیزا از اون عکس یاد گرفتم.خیلی برام عجیب بود.تو اون حاله من یه دوسته قدیمی با دوربین...به دنیایه امید و نشانه ها(کیمیاگر-پائلو کوئلیو) اعتقاد پیدا کردم...رفتم خونه اما نه با آهنگ turn the page....
 

.:$_$:.

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
102
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : صحنه های تامل برانگیز

سه چهار سال پیش یه بار وقتی داشتم از خیابون رد میشدم که برم تو کوچه ی روبه رویی یه پیرزنی دستمو گرفت ازم خواست کمکش کنم تا وسایلش رو تا سر کوچه ببره....اولش خیلی ترسیدم ولی بسته هایی که تو دستش رو بود رو گرفتم تا سر کوچه بردم خیلی اروم راه میرفت منم از ترسی که نمیدونم از چی بود با فاصله از اون.. سر کوچه رو پله یکی از خونه ها نشست رفتم جلو تا بسته ها رو بدم دستش..وقتی دستش رو جلو اورد دستاش به وضوح میلرزید وقتی بسته ها رو گرفت نتونست نگه داره گذاشت زمین...یه چیزایی گفت نشنیدم واسه همین جلو رفتم درحالی که خودمم از ترس میارزیدم....یادم نمیره وقتی که ازم کمک خواست تا بلندش کنم....زیر بغلش رو گرفتم تا بلند شه چندباری سعی کرد ولی جونی نداشت....نرمی استخوناش....نفس نفس زدناش..صورت رنگ پریده اش ......هرکاری کردم نتونستم بلندش کنم .....بدتر از همه کسایی هم که از کنارمون میگذشتند چنان ازمون فاصله میگرفتند که انگاری بیماری واگیرداری داره این زن....دریغ از یه کمک.....دیگه نفهمیدم چی شد فقط ازش معذرت خواستم و دررفتم....تنهاش گذاشتم....ترسیده بودم خیلی...هنوزم که هنوزه از یاداوری اونروز عذاب میکشم اینکه اونطوری ولش کردم به امون خدا.... :((
 

Strangers

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,215
امتیاز
21,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
یکی از معروف ترین پزشک های قلب و عروق استانمون رو دیدم که شبا به کمک نیرو های خدوم شهرداری میرفت...... هنوز نتونستم از پسش بر بیام...:-<
ای کاش جرات می کردم میرفتم پیشش یه گپی باهاش میزدم.....یعنی دوباره میبینمش؟؟؟؟این دفعه حتما میرم....
برام خیلی عجیب بود کسی رو که از بهترین دانشگاه های امریکا مدرک داره رو دارم توی یه لباس زرد/نارنجی میبینم. ..
 
آخرین ویرایش:

MmmSampadi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
630
امتیاز
2,278
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
1405
یکی از دوستام با دهن گشاد باز و خندان وارد سالن امتحان شد و با چشمانی گریان خارج شد
خیلی تاملم برانگیخت :D
 
بالا