• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

Mhr-Sana

....
ارسال‌ها
167
امتیاز
1,645
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دامغان
سال فارغ التحصیلی
1401
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می‌ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را!

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را

قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را”


― کاظم بهمنی
 
آخرین ویرایش:

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
446
امتیاز
8,635
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم...
 

negaar_mgd

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
343
امتیاز
3,198
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
1403
زندگی شادی و خوشبختی بریزد بر سرم

لیک من از روز اندوهم همی یاد آورم

خنده بر لب دارم اما یاد دارم آن زمان

که گلی زیبا بچیدم من ز قبر مادرم
 

omidreza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
212
امتیاز
1,874
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم


دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم


گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم


 

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
446
امتیاز
8,635
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
روز مرگم هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید

مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزار مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تقلین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید

روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تاک زنید

روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفت
 
ارسال‌ها
935
امتیاز
17,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1920
مدال المپیاد
نقره
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای
نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام
ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!
آه که تو دوش که‌را بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم ترا
بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟

یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بند بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده‌ای

رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

"مولانا"
 
آخرین ویرایش:

Mehrka

MEHRKA
ارسال‌ها
339
امتیاز
3,882
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دوردورا
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
...
دانشگاه
...
رشته دانشگاه
...
بشنو از نی چون شکایت می‌کند
از جداییها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پرده‌هاش پرده‌های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از هم‌زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای
زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی‌پر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

مولانا
 
آخرین ویرایش:

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر تهیه به دستور می شود

گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود

گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

قیصر امین پور
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
گرچه می دانم دلم از عشق، ناخشنود نیست
عشق جز درد عمیق و زخم بی بهبود نیست

عشق؛ دنیایی که هرکس آمد و گفتش درود
دیگرش جز مرگ، هرگز فرصت بدرود نیست

شادمانی را گرفت از من، به جایش شعر داد
شعر آری، شعر، سودایی که هیچش سود نیست

شعر می گویم مگر یادم بماند زنده ام
رود هم روزی اگر از پا نِشیند، رود نیست

ناگهان یک شب سراغم آمد و با خنده گفت:
“نوش داروی توام!” با طعنه گفتم: “زود نیست؟!”

دیر شد، در من اگر هم شور و شوقی بود، مُرد
دیر شد، این مَرد، آن مردی که سابق بود نیست...

سجاد رشیدی پور
 

zar@

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
139
امتیاز
1,005
نام مرکز سمپاد
فرزانگان محقق اردبیلی
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
شهیدبهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پُر دلهره است
گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق‌ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز.
#حمید جان مصدق
 

omidreza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
212
امتیاز
1,874
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود!
 
ارسال‌ها
355
امتیاز
4,659
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
برق
من صبح روزی به دنیا آمدم که خورشید نور نداشت
بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تُن زغال نمره ۹ بار زدم
رییس ریزه ام گفت :« ها ماشالاه ! خوشم آمد»

تو شانزده تُن بار میزنی و جایش آنچه داری
این است که یک روز پیر تری و تا خرخره در قرض فرورفته تر
آهای پطرس مقدس ! دور روح ما خط بکش!
که ما روحمان را به انبار کمپانی سپرده ایم.

وقتی می بینید که دارم می آیم بهتر است کنار بروید
خیلی ها این کار را نکردند و مردند.
من یک مشتم آهن است و دیگری فولاد
اگر مشت راست بهتان نگیرد٬ مشت چپم می گیرد

بعضی ها معتقداند که انسان از خاک خلق شده
اما مرد فقیر دیوانه ای هم هست
که از عضله و خون درست شده
از عضله و خون و پوست و استخوان٬
و از مغزی ضعیف و پشتی قوی٬

تو شانزده تُن بار میزنی و جایش آنچه داری
این است که یک روز پیر تری و تا خرخره در قرض فرورفته تر
آهای ای پطرس مقدس! مارا به مرگ مخوان!
ما نمی توانیم بیاییم.
ما روحمان را به انبار کمپانی سپرده ایم.
 
ارسال‌ها
935
امتیاز
17,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1920
مدال المپیاد
نقره
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

مولانا
 

زمستون

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
727
امتیاز
12,385
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سبزوار
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
Alz
رشته دانشگاه
زیست
از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرده بود.!

گرچه آدم زنده بود !


از همان روزی که یوسف را برادرها

به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود.


بعد دنیا ، هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغا ، آدمیت بر نگشت !


شعر روزگار مرگ انسانیت است از

فریدون مشیری
 
ارسال‌ها
935
امتیاز
17,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1920
مدال المپیاد
نقره
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
شبم از بی ستارگی ، شب گور
در دلم گرمی ستاره ی دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست كلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان كه با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شكن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
كنده ی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم

هوشنگ ابتهاج
 
آخرین ویرایش:

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی از باغ وصلش بشکفد بی خار باد
در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد

میر سید علی همدانی
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,658
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار

همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید
از آنکه چون سگ صیدی نمی‌رود به شکار

نه در جهان گل رویی و سبزهٔ زنخیست
درختها همه سبزند و بوستان گلزار

چو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟
چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار

ازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین
به دام دل چه فرومانده‌ای چو بوتیمار؟

زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکنست نه مانند آسمان دوار

گرت هزار بدیع‌الجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار

مخالط همه کس باش تا بخندی خوش
نه پای‌بند یکی کز غمش بگریی زار

به خد اطلس اگر وقتی التفات کنی
به قدر کن که نه اطلس کمست در بازار

مثال اسب الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار

کسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟
کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟

چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند
چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟

خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست
چنانکه شرط وصالست و بامداد کنار

وگر به بند بلای کسی گرفتاری
گناه تست که بر خود گرفته‌ای دشوار

مرا که میوهٔ شیرین به دست می‌افتد
چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟

چه لازمست یکی شادمان و من غمگین
یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟

مثال گردن آزادگان و چنبر عشق
همان مثال پیاده‌ست در کمند سوار

مرا رفیقی باید که بار برگیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار

اگر به شرط وفا دوستی به جای آود
وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار

کسی از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟

چو دوست جور کند بر من و جفا گوید
میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟

اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت می‌دهد عیار

گرت سلام کند، دانه می‌نهد صیاد
ورت نماز برد، کیسه می‌برد طرار

به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن
که عن قریب تو بی‌زر شوی و او بیزار

به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار

به اول همه کاری تأمل اولیتر
بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار

میان طاعت و اخلاص و بندگی بستن
چه پیش خلق به خدمت، چه پیش بت زنار

زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار

من آزموده‌ام این رنج و دیده این زحمت
ز ریسمان متنفر بود گزیدهٔ مار

طریق معرفت اینست بی‌خلاف ولیک
به گوش عشق موافق نیاید این گفتار

چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار

پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک
چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار

شبی دراز درین فکر تا سحر همه شب
نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار

که چند ازین طلب شهوت و هوا و هوس
چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار

بسی نماند که روی از حبیب برپیچم
وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار

که سخت سست گرفتی و نیک بد گفتی
هزار نوبت از این رای باطل استغفار

حقوق صحبتم آویخت دست در دامن
که حسن عهد فراموش کردی از غدار

نگفتمت که چنین زود بگسلی پیمان
مکن کز اهل مروت نیاید این کردار

کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست؟
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار؟

فراق را دلی از سنگ سخت‌تر باید
کدام صبر که بر می‌کنی دل از دلدار؟

هرآنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفای هزار

هوای دل نتوان پخت بی‌تعنت خلق
درخت گل نتوان چید بی‌تحمل خار

درم چه باشد و دینار و دین دنیی و فس
چو دوست دست دهد هرچه هست هیچ انگار

بدان که دشمنت اندر قفا سخن گود
دلت دهد که دل از دوست برکنی زنهار

دهان خصم و زبان حسود نتوان بست
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار

نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن
که خود ز دوست مصور نمی‌شود آزار

دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت
که قاضی از پس اقرار نشنود انکار

ز بحر طبع تو امروز در معانی عشق
همه سفینهٔ در می‌رود به دریا بار

هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد صورتیست بر دیوار

مرا فقیه مپندار و نیک مرد مگوی
که عاقلان نکنند اعتماد بر پندار

که گفت پیره‌زن از میوه می‌کند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمی‌رسد به ثمار

فراخ حوصلهٔ تنگدست نتواند
که سیم و زر کند اندر هوای دوست نثار

تو را که مالک دینار نیستی سعدی
طریق نیست مگر زهد مالک دینار

وزین سخن بگذشتیم و یک غزل ماندست
تو خوش حدیث کنی سعدیا بیا و بیار
 

شیـوا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
357
امتیاز
14,054
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
یه سری خاطرات سبز شیمیایی
دانشگاه
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
نه!

هرگز شب را باور نکردم

چرا که

در فراسوهای دهلیزش

به امید دریچه ئی

دل بسته بودم.

احمد شاملو
 

...ELINOR...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
649
امتیاز
7,503
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
دانشگاه
آزاد مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعد سال‌ها به خانه‌ام می‌آمدی ...
تکلیف رنگ موهات
در چشم‌هام روشن نبود
تکلیف مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیف شمع‌های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه‌ها و خیابان‌ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می‌گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه‌ات را دیدم
که دست‌هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ‌چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود ...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی بر گوشه‌ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند
برای دیدن هیچ‌کس نیامده است...

گروس عبدلملکیان
 
بالا