اعتراف میکنم وقتی بچه بودم ، برای خودم بصورت ذهنی نمایشگاه ماشین داشتم و یه دفترچه هم داشتم که قیمت ماشین ها رو توش مینوشتم و خرید و فروش میکردم به شخصیت های خیالی قسمت جالبش اینه که اون زمانها شنیده بودم بنز ۶ درب خیلی خفنه ، خودم توی نمایشگاه خیالیم ، بنز رو تا ۱۲ درب هم رسونده بودم و بنز ۱۲ درب میفروختم کاش یه روز دفترچه رو پیدا کنم و عکسش رو همینجا بزارم
اعتراف میکنم بعضی از موقعها که عصبی و ناراحت هستم یا شبهایی که خیلی دلگیر میشند. دست تو موهام میارم و باهاشون بازی میکنم. مثل این میمونه که خودم رو نوازش کنم و دلداری بدم. عملاً هم همون حس خوب رو بهم القا میکنه.
اعتراف می کنم من وقتی بچه بودم عاشق معجون درست کردن بودم یه بار قابلمه اوردم توش قرص و روغن و دارو و شامپو و اسپری خشبوکننده دست شویی دیگه نگم براتون ریختم و قاطی کردم کلا درستش کرده بودیم که ببینیم پشه بخوره چش میشه (مثل تام و جری) پشه هه مردخدا بیامورزتش بعدم میخواستم ببینم روی انسان چه بلایی میاره به همین خاطر ریختم توی لیوان برای بابا مامانم بخورن ببینم چشون میشه که همین موقع آبجی بزرگم از دانشگاه اومد و من مجبور شدم سریع همه چی رو(حتی لیوانای شیشه ای رو شکستم و) ریختیم توی توالت فرنگی از این اتفاق حدودا6 یا7 سال میگذره ولی هنوز بعضی وقتا توالت فرنگی کیپ میشه و هنوز کسی نمی دونه چرا؟ الان تازه میگم خدارو شکر که آبجیم اومد و مامان بابام نخوردن
اعتراف میکنم هنوزم که هنوزه وقتی تو یه بلندی راه میرم و باد میوزه فک میکنم باد میخواد منو بندازه زمین
کلاس پنجم بودم یه آزمونی رو نرفته بودم. بعدا رفتم یارو سوالا، جوابا و پاسخ برگ رو داد بهم، گفت برو تو خونه بزن بیار بدم اصلاح کنن. منم رفتم پاسخنامه رو کپی کردم اونجا ولی انقدر درستکار بودم که یه چند تاشو غلط زدم که زیادی هم کار ِ بد نکرده باشم. *_*