• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

اکبر-۸۵۳۰

  • شروع کننده موضوع
  • #1

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
کتابهایی که خوندم:
بوف کور-صادق هدایت
بیگانه-البر کامو
بیلیارد در ساعت نه و نیم-هاینریش بل
بینایی-ژوزه ساراماگو
پیرمرد و دریا-ارنست همینگوی
درخت زیبای من-ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
سقوط-آلبر کامو
صد سال تنهایی-گابریل گارسیا مارکز
طاعون-البر کامو
عقاید یک دلقک-هاینریش بل
کافه پیانو-فرهاد جعفری
کوری-ژوزه ساراماگو
کیمیاگر-پائولو کوئلیو
گتسبی بزرگ
گهواره گربه-کورت ونه گات
محاکمه-فرانتس کافکا
مرشد و مارگاریتا-بولگاکف
مرگ ایوان ایلیچ- لئون تولستوی
مسخ-کافکا
ناطور دشت-جی دی سلینجر
و حتی یک کلمه هم نگفت-هاینریش بل
وداع با اسلحه-ارنست همینگوی
قصر-کافکا
امریکا-کافکا
رگتایم-دکتروف
تهوع-سارتر

کتاب هایی که دارم می خونم:

کتاب هایی که می خوام بخونم:
خوشه های خشم-جان اشتاین بک
ارزوهای بر باد رفته- انوره دو بالزاک
سیمای زنی در میان جمع - هاینریش بل
خشم و هیاهو-فاکنر
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
هاینریش بل

هاینرش بل:
هاینرش بل یه نویسنده المانیه که تو نوشته هاش به مصیبت های جنگ و اتفاقای بعد از جنگ در قالب رمان پرداخته...
بل به گفته خودش طرفدار دو چیزه:عشق و انسانیت...تو نوشته هاش تمام تلاشش رو میکنه تا انسانیتی که در اثر فلاکت های جنگ سرخورده شده یا بهتر بگم سرخودش کردن رو احیا کنه...

biliard.jpg


داستان درباره یه خونواده طی سه نسله که همه معمارن...
پدر بزرگی که کلیسا رو میسازه...پسرش که طی جنگ مجبور میشه کلیا رو منفجر کنه...نوش که بعد از جنگ کلیسا رو بازسازی میکنه...
تو این رمان مخالفت بل با جنگ به وضوح به چشم می خوره...در قالب خونواده ای که تفکرات بل رو به مخاطب القا می کنن و در این بین زیر شکنجه ها و ازار و اذیت های سیاسیون از اعتقاداتشون دست بر نمیدارن... یا به قول بل تو کتاب..."سر سفره گرگ نمی شینن"...

اونایی که عقاید یک دلقک رو خوندن می دونن که از تکنیک های بل سفر مداوم تو زمانه...و این که شخصیت هاشو با مکالمه هاشون معرفی نمیکنه بلکه با معرفی طرز فکر و اعتقاداتشون معرفی می کنه...
همین باعث میشه خواننده با چالش کشیده بشه...هر چند خیلیا می گفتن خوندن عقاید یک دلقک سخته و از این حرفا...ولی اوج این سبک تو بیلیارد در ساعت نه و نیمه....سخت خون ترین کتابیه که خوندم...و یکی از کابای خوب بل هست به نظرم

و حتی یک کلمه هم نگفت:

یه رمان کوتاه با درون مایه عشق و فقر...پدری که مجبور میشه بیرون از خونه باشه و همسرش رو بیرون از خونه ملاقات کنه به خاطر فقرشون...
نثرش بر خلاف بیلیارد در ساعت نه و نیم و عقاید یک دلقک خیلی روونه....خیلی...
به نظر من رمان خیلی قوی ای نیست..یعنی در حد بل نیست...میشه اینجور نتیجه گرفت که از نظر زمانی با زمان اوج نویسنده فاصله داره...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
کافه پیانو

cafepiano-180x269-custom.jpg


یه سبکه خاصه به نظر من...شاید از یه نظراتی بتونه شبیه رمانایی دیگه باشه...ولی بهنظر من نمیشه اسمشو رمان گذاشت...بیشتر شبیه یه نوشته تو روزنامس...یه گزارش....از یه جای نامعلوم شروع میشه و یه جای نامعلوم هم تموم میشه...به قول معروف سر و ته نداره...
داستان یه برش از زندگی یه مرده که تو کافه کار می کنه...
از اینکه یه سبکه جدید بود واسم خوشم اومد ولی از یه چیزاییش واقعا بدم اومد...
مثلا دید شخصیت اول داستان به خانوم ها...که دو دسته بودن:
یا اونقد زیبا بودن که اونو تحریک می کردن و اون عاشق اونا بود...یا روسپی بودن...حالت دیگه هم نداشت :|
با این وجود چشمشو رو همسرش نمی بنده...هرچند که میونشون شکراب شده ولی دوسش داره...
شاید با این دید می خواد میزان عشقش به همسرشو نشون بده...
ولی در کل خوشم نیومد ازش...فقط سبکش جالب بود...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
گهواره گربه

B7220.jpg


یه کتاب با نثر صریح و مفهوم والا...
موضوعش خیلی واسم جالب بود...تقابل علم و انسانیت...این که چطور دانشمندان فراموش می کنن قبل از این که دانشمند باشن انسانن..و دست به اختراعات و اکتشافاتی می زنن که بعضا به نابودی گونه ها منجر میشه...رو دو تا چیز تاکید می کنه...بمب اتم و یخ9(فرضی)...
و این که چطور انسانیت خودشونو به خاطر مادیات از دست می دن و بازیچه دست قدرت طلبا می شن...
نثر این کتاب اکنده از اصطلاخات و عبارت های تمسخرامیزه...علم رو با جملاتی شاید ساده در قالب یک مذهب ساختگی به استهزا می گیره...
یه نکته واسم مبهم موند...یه جورایی موضوع و نثر کتاب به هم نمی خورن...به نظر میاد یه نثر جدی مثه نثر کافکا این کتابو بی نظیر می کرد...
ولی خب این جور نوشتن شاید یه منظوری داشته باشه...شاید ناامید شدن از انسانیت دانشمندان...یا....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
طاعون

Taoon.jpg

خلاصه داستان:
خب داستان تو شهر اران اتفاق میفته...بیماری طاعون با ظهور تقریبا ناگهانی همه رو شکه می کنه...رمان از زبان یکی از دکترای شهر به اسم ریو نقل میشه...با اعلام وضع قرنطینه خیلی از خونواده ها مجبور میشن...نشون میده که چطور طاعون احساسات مردم رو درگیر میکنه...
طی طاعون خیلی اتفاقا میفته...مردم عوض میشن...یه ترس درونشون بوجود میاد،ترس از همنوعاشون که ممکنه طاعون رو به اونا منتقل کنه...خیلیا تلاش می کنن از شهر فرار کنن...مواد غذایی کمیاب میشه و قیمتش سرسام اور میشه...
در این بین گروهی هم میمونن و تا لحظه اخر به بیمارا کمک می کنن که مهمترین اونها دکتر ریو...تارو،یه مسافر که تو شهر گیر میفته...رامبر،روزنامه نگاری که از معشوقش دوره و مقدمات فرارش رو ترتیب میده ولی در لحظه اخر از رفتن صرف نظر می کنه و ....
به عقیده پرپانلو،کشیش شهر طاعون یه مجازات در جواب گناهای مردم شهر از طرف خداست و از مردم می خواد که ارامش خودشون رو حفظ کنن و به خاطر گناهاشون توبه کنن....در ادامه داستان خود پدر پانلو بعد از یه رفتار تند با یه پیرزن به طاعون مبتلا میشه و میمیره...
قبل از این اپیدمی همسر دکتر ریو به خاطر بیماری از شهر (برای مداوا البته) خارج میشه و تو روزای اخر اپیدمی خبر مرگش به دکتر ریو میرسه...تارو که خیلی به دکتر ریو نزدیک میشه...در اواخر اپیدمی میمیره...یه قسمت از رمان درباره عقاید و گذشته تاروه...که به نظر من بهترین قسمت رمانه...درباره محکوم کردن ادما به قتله...که تارو ازش متنفره...ولی راه فراری از این نیست...و اون تو مرگ به ارزوش(ارامش)میرسه...
خلاصه بعد از مدتی که طاعون تو شهره و قربانیای زیادی میگیره اتیشش فروکش می کنه و میره...
اخرای داستان وقتی دکتر داره تو شهر قدم میزنه و تعدادی از عزیزاش رو از دست داده و داره به شادی مردم نگاه می کنه با خودش میگه"باسیل طاعون می‌تواند سال‌ها در شهر زنده بماند و بار دیگر به شهر هجوم کند".
که نشون میده طاعون صرفا یه نماده...یه مجازات...یا نمود عملی خباثت و شرارت های مردم... که هر زمانی ممکنه اتیشش شعله ور شه...
ـــــــــــــــــــــــــ
خب به نظر من طاعون البر کامو(نوبل 57) و کوری ساراماگو(نوبل98) خیلی خیلی به هم نزدیکند...پایه و اساس هر دو یه چیزه...انسان فراموش شده...یا انسانیت فراموش شده...فرقشون فقط تو نمود این فراموشیه...همونطور که پدر پانلو گفته طاعون مجازاتی برای مردمه...
نثر کتاب واقعا عالیه و ترجمش هم خیلی خوبه...و بی شک و بی برو برگرد جز 3 تای رمان خوبیه که من خوندم...
کوری نثر خیلی روونی داره...خیلی ساده و بی تکلف نوشته شده ولی طاعون یه ذره نثرش سنگین تره و پخته تره به نظر من...
تصویر سازی خیلی خوبی داره و وقتی کتاب رو می خونی می تونی خودت رو براحتی تو اون شرایط سخت بذاری...
ــــــــــــــــــــــــــ
قسمت هایی از طاعون:
شکنجه همه زندانی ها و تبعیدشدگان عبارت است از زندگی با خاطرات بی ارزش.
ادم وقتی تنها خودش خوشبخت باشد،خجالت دارد.
ارامش بی امید و ارزو، وجود ندارد.
من قهرمانی و تقدس را زیاد نمی پسندم،انچه جالب است انسان بودن است.
هر کس طاعون را در درون خود دارد...انسان باید پیوسته مواظب خود باشد تا مبادا در یک لحظه حواس پرتی و با تنفس به صورت دیگری،طاعون را به او منتقل کند...مرد شریف یعنی انکه تقریبا هیچ کس را الوده نمی کند...
تمام انچه انسان می توانست از بازی طاعون و زندگی ببرد،عبارت از معرفت و خاطره بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
محاکمه

6005675016.240.jpg

محاکه داستان ادمیه که نمیدونه کی و کجا و چطوری مرتکب گناه شده...گناهی که نه تعریف مشخصی داره،نه راه جبرانی،نه دسترسی به قاضی نه سیستم قضاوت مشخص و شفاف و نه هیچ چیز واضحی...تا وسطای رمان یوزف ک. خودشو بی گناه میدونه و یقین داره که خطایی ازش سرنزده ولی در ادامه با مبهم و پیچیده شدن روند محاکمه و بوجود اومدن فضایی مبهم و خمارالود یوزف گیج و سردرگم میشه و از روی استیصال و درماندگی کم کم حس گناه واسش درونی میشه بدون اینکه گناهش مشخص باشه...
در واقع یوزف به گناهی مرتکب شده که تنها چیز واقعیش همون حس گناهه...

مراحل داستان این طوریه:
1.یوزف اوایل داستان درگیر دغدغه های اقتصادی و کلا زندگی عادیشه
2.بعد متهم به گناه میشه
3.به همین خاطر به وکیل مراجعه میکنه ولی گزارش امیدبخشی بهش نمیرسه بنابرین ارامش نداره و شک میکنه که وکیلاش کارشونو درست انجام میدن
4.در پی سلب ارامشش خودش دست بکار میشه و می خواد پروندشو جلو ببره
5.ولی مشغله های کاریش و نداشتن اطلاعات لازم مثه سدی جلوی پی گیری پروندشو میگیره
6.در اخر تسلیم گناه و مجازات میشه

گفته شده که این رمان کافکا ناقصه و قبل از تموم کردنش میمیره ولی در حین خوندنش اصلا این حس بهتون دست نمیده که رمان ناقصیه...
که نشون دهنده خلاقیت و قدرت نویسندس که با توصیفات عالی فضای رمان رو مبهم می کنه!!! و با یه جور طنز ناملموس واقعیتی رو نشون میده و دستگاههای مربوطه رو به سخره می گیره...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
کیمیاگر

8594kimaiagar.jpg

خلاصه داستان:
یه چوبان(که بر خلاف نظر و اعتقاد پدرش چوپان میشه تا دنیا رو ببینه) وقتی در حال استراحته یه خوابی می بینه وقتی بیدار میشه می خواد خوابشو عملی کنه و گنج رو پیدا کنه...تواین راه خیلی اتفاقا واسش میفته و خیلی چیزا رو یاد میگیره...در واقع نشانه های موجود در عالم رو میتونه ترجمه کنه...و در اخر با کمک این توانایی به گنجش میرسه...

تو بعضی سایتا و وبلاگا نوشته شده که این اثر تقلیدی از یکی از داستان های مولویه(دفتر ششم)
تو داستان مولوی یه مرد به دلیل خوابی که دیده از بغداد به مصر میره و اونجا از یه نگهبان می شنوه که گنج همون جاییه که مرد از اونجا اومده و این مسیر رو بیهوده طی کرده....
خب معمولا وقتی می خوایم باز افرینی کنیم از یه نوشته الهام می گیریم...ولی الان تنها تفاوت تو اصل ماجراها مبدا حرکت هاست که تو داستان مولوی بغداد و تو داستان کوئلیو اسپانیاس...
این داستان یه اثر«کلاسیک مدرن»محسوب میشه چون مفاهیم و مضامین عرفان شرق رو با فرهنگ و مفاهیم غرب گره زده...دیدگاه غربیش اینه که "به دنبال ارزوها و امیال شخصیت باش" و این رو گره زده با چیزی به اسم "افسانه شخصی" تا ثابت کنه همه ارزوهای بشر دست یافتنی هستن...ولی این جور برداشت میشه که ارزوهایی که بیشتر به هوس های دنیوی شبیه هستن تا تمایلات عرفانی...در صورتی که تو عرفان شرقی خواسته رنگ و بوی معنوی داره...
به همین دلیل که "پی خواسته های درونی"رفتن به خوبی پخته نشده خواننده این جور برداشت می کنه برای خواسته های فردی باید دست به هر کاری بزنه و از همه چی بگذره...که این می تونه به این خاطر باشه که بر عرفان شرقی اشراف نداره و در نتیجه خلاها و کمبودهایی بوجود میاد تو نوشتش که مجبور میشه اونا رو با چیزایی از قبیل ثروت و عشق زمینی پر کنه...
ولی یه نکته مثبت تو این داستان هست که اون "زنده کردن امید" تو خوانندس...خواننده ای که فرضا از زندگیش خسته شده و ناامیده تو این رمان به این باور میرسه که می تونه به خواسه هاش برسه..

این کتاب در یک کلمه خلاصه میشه..."مکتوب"...جهان به دست یک نفر خلق شده پس یه زبان واحد داره و کسی که بتونه این زبان رو بخونه می تونه کیمیاگر باشه و قوانین رو بهم بزنه و دخل و صرف کنه...یعنی راه رسیدن به ما تو وقایع اطراف و دنیای اطرافمون مکتوب شده...یه جای داستان می خونیم که:
"...تنها به خاطر از دست دادن چیزی می ترسیم که داریم،چه زندگی مان و چه کشتزارهایمان. اما هنگامی که بفهمیم سرگذشت ما و سرگذشت جهان هر دو توسط یک دست نوشته شده اند،هراسمان را از دست می دهیم."

بخشی از کتاب:
در زندگی همه چیز نشانه است.کیهان با زبانی خلق شده که همه موجودات می فهمند،اما فراموشش کرده اند.من گذشته از چیزهای دیگر در جست و جوی این زبان کیهانی هستم.برای همین اینجا هستم.چون باید با مردی که این زبان را می شناسد اشنا شوم؛یک کیمیاگر...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
بینایی

A707-Jouze_Saramago-Binaei.pdf

خلاصه داستان:
روزی که قرار است رای گیری صورت گیرد هیچ کس در پایتخت به باجه های رای مراجعه نمی کند و این موضوع باعث نگرانی مسئولین می شود . در ساعت 4 بعد از ظهر ناگهان همه مردم تصمیم به حضور در باجه ها می گیرند . و کسی توضیحی برای این اتفاق ندارد . خیال دولت راحت می شود ولی پس از شمارش آراء 70 درصد آنها رای ها سفید هستند و همین امر باعث برگزاری مجدد انتخابات می شود . در نوبت دوم 80 درصد از آراء سفید است . دولت شدیدا ناراحت است و این امر را توهینی به دموکراسی می داند هر چند عده ای عنوان می کنند که رای سفید نیز حق قانونی مردم است و نباید با آن ها برخورد شود . در همین راستا بین مردم و دولت برخورد پیش می آید و مردم دست به راه پیمایی سکوت می زنند و رابطه میان مردم و دولت تیره می شود.دولت برای فرار از بحران پیش رو، بر اساس نقشه طرحی شده اش،گروه دکتر(در رمان کوری)را عامل و بانیان این بحران معرفی می کند و با قتل انان این بحران را حل می کند...


رمان کوری و بینایی خیلی از نظر مفهوم به هم نزدیکن...به نظر من رمان بینایی جلد 2 رمان کوریه...
تو رمان کوری مردم دچار یه بیماری ناشناخته و لاعلاج شده بودن و جامعه بیماربه تصویر کشیده شد.تو رمان بینایی که به نوشته یه سایتی سیاسی ترین رمان ساراماگو هست نشون داده میشه که یک نظام به ظاهر دموکراسی چطور چهره دیکتاتوریشو نشون میده...موقع خوندن یه جور پرده برداری از فساد در ذهن خواننده تداعی میشه...اسم این رمان ناخوداگاه بهبودی بیماری لاعلاج رو در ذهن خواننده می کشونه که این طور هم هست ولی نظام این کتاب مردم رو کور می کنه و می خواد جامعه بیمار باقی بمونه.
این رمان هم مثل رمان کوری نثر روونی داره و بی تکلف و به زبانی ساده نوشته شده ولی خب مفهوم ساده ای نداره...
چیزی که واضحه و زیرکی ساراماگو رو نشون میده اینه که ساراماگو جایگاه خودشو حفظ میکنه و فراتر از نویسندگی قدم نمیزاره...تو این دو تا کتاب میگه که من یه سیاست مدار،یه اقتصاددان یا نظامی نیستم...من یه نویسندم و به عنوان یه نویسنده و از دید یه نویسنده جامعه ای که من توش زندگی می کنم یه جامعه بیماره و توجه خواننده رو به بیمار بودن جامعه جلب می کنه...ولی این نویسنده نمیدونه چی واسه جامعه خوبه یا چی وضع این جامعه رو خوب می کنه...فقط این جامعه مشکل داره...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
بیگانه

n00051092-b.jpg

خلاصه داستان:
مورسو کارمند جوان ساکن الجزیره تلگرامی دریافت می کند مبنی بر خبر مرگ مادرش.او بسیار بی تفاوت در مراسم ظاهر می شود واز رفتار عزاداران متعجب می شود. فردای مراسم با ماری همکار قدیمی اش به سینما می رود ، تفریح می کند و به زندگی عادی اش ادامه می دهد. در جریان داستان او با همسایه اش ریمون دوست می شود. ریمون به او می گوید که با برادر زنی که به او خیانت کرده دعوا کرده و حالا می خواهد زن را تحقیر کند.در جریان داستان ماری از او خواستگاری میکند و مورسو با بی تفاوتی می پذیرد . سرانجام روزی ریمون، او و ماری را به کلبه یکی از دوستانش دعوت می کند . در آنجا گروهی از اعراب مدام آنها را تعقیب می کردند ، در میان آنها برادر معشوقه ی ریمون هم بود. تا اینکه بالاخره میان آنها نزاع صورت می گیرد و مورسو یکی از اعراب را با تفنگ می کشد . مورسو به زندان می افتد و طی محاکمه ای به اعدام محکوم می شود...


بیگانگی حالتیه که انسان خودش یه جامعه با قوانین انعطاف ناپذیر می سازه،جامعه ای که عقلانیت تو تشدید شده و حالا این انسان خودش تو کار خودش میمونه و احساس ناتوانی می کنه در برابر جامعه ای که خودش ساخته و نتیجش اینه که به انفعال وادار میشه..." نمی دانم چند بار از خودم پرسیده ام آیا از محکومین به مرگ کسی بوده است که موفق شده باشد از این مقررات ماشینی تخفیف ناپذیر فرار کند، قبل از اعدام ناپدید شود و صفوف پاسبانها را بشکافد؟"
انسان تو جامعه مدرن می فهمه که جامعه که ساخته داره برعلیه خودش عمل می کنه...نظامی که خودش ساخته اونقدر بزرگ شده و قدرت داره که سرنوشت ادما رو تعیین می کنه.تو این جامعه انسان دچار شخصیت زدایی میشه و هویتش رو از دست میده..."آنها همه کار را خارج از وجود من حل و فصل می کردند، همه چیز بی مداخله من پیش می رفت بی اینکه از من نظری بخواهند سرنوشت من تعین می شد."
کم کم این انسان با جامعش،اطرافیاش،عرفای جامعه و روابط بین ادما بیگانه میشه و حس عدم تعلق به جامعه و اطرافیاش عین خوره میفته به جونشو نمیتونه این روابط و رفتارها رو درک کنه.همون طور که مورسو مادرش،ریمون،ماری و ...نمیتونه درک کنه "آنها را چنان می دیدم که تاکنون هیچ کس را ندیده ام صدایی از آنها نمی شنیدم و واقعیت آنها را به زحمت می توانستم باور کنم...اندکی بعد یکی از زنان به گریه افتاد ...آن زن همان طور گریه می کرد"
مورسو دچار انزوا و بی هویتی شده و زندگی که تو اون هیچ نقشی نداره رو پوچ و بی معنی می بینه
" شب ماری به سراغم آمد و از من پرسید آیا حاضرم با او ازدواج کنم جواب دادم برایم فرقی نمی کند و اگر می خواهد ما می توانیم این کار را کنیم "
وقتی ریمون از اون می خواد دوستش بشه میگه براش" فرقی نمی کنه"
در اخر این انسا با خودش هم بیگانه میشه و تو داستان می بینم که قاضی و دادستان می خوان به مورسو بفهمونن که دستش لحظه تیراندازی با دل و فکرش بیگانه بوده...


کلا کتاب سختیه...نثرش روونه ولی مفهومش خیلی سخت برداشت میشه...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
صد سال تنهایی

2hwpsu9.jpg
" ماکوندو" شهری برآمده از یک گناه در ناکجاآبادی دور در عمق تاریخ بشری نه بهتر بگویم درابتدای تاریخ بشری آنجا که تاریخ قرار است از آنجا آغاز شود درست مثل سرنوشت انسان که بواسطه ی یک گناه رانده می شود به زمین وزندگی بشری از آن موقع آغاز می شود ان گونه نیز " خوزه آرکادیو بویندا " بواسطه ی قتل رفیقش که در شبه دوئلی برای چیزی شبیه اعاده ی شرافت اتفاق می افتد بواسطه ی عذاب وجدان انگار انسان جدیدی می شود و در نهایت سرنوشت او نیز جز رانده شدنی که خود بر می گزیند تا از عذاب وجدان خلاصی یابد نیست . او برای رفتن به سرزمینی که معلوم نیست کجاست همرا همسرش " اورسولا " و عده ای دیگر که در این سفر آنهارا همراهی می کنند راهی مکان جدیدی می شود واین کوچ اجباری خود برگزیده انگار کوچی است برای بردن ما وآشنا کردن ما به سر آغاز تاریخ بشری آنجا که افسانه و خیال و جادو چنان با واقعیت ها در هم می آمیزد که جدا کردنشان برای ما مشکل می شود و " مارکز" استاد این شیوه از روایت است شیوه ی روایتی که تشخیص مرز خیال و واقعیت را برای خواننده مشکل می سازد؛اگر چه مکان(ماکوندو)واقعیت دارد ولی حوادثی که بر ان می گذرد همه در اندیشه و ذهن مارکز شکل گرفته و آمیزه ای از خیالات و تصویر هایی است که «رئالیسم جادویی» نامیده می شود.ساکنان ماکوندو مردمی غریزی هستند متاثر از محرک های اصلی چون شهوت،طمع و قدرت طلبی که در نیروهای خام اجتماعی ،سیاسی و طبیعی حل شده اند.

خواننده از شباهت وتکثیر خواننده گیج می شود اما انگار ما جایی با این نام ها وشخصیت ها و زندگی شان و عشق شان وگاه بی دست وپایی شان در بیان احساسات برخورد داشته ایم و از همه مهمتر آ شنا کردن ما با خود " ماکوندو" است شهری که آرام آرام شکل می گیرد و از بن بستی تاریخی و جغرافیایی دور می شود گسترش می یابد وسرانجام تا آنکه روزی به تند بادی از گرد و غبار و خاک و خرابی تبد یل شود که در مرکز طوفان نوح قرار دارد . واین ویرانی همراه نابودی نسل" بوئندا " هایی است که"ماکوندو" را بنا نهاده بودند نسلی که نخستین شان را به درختی بستند و آخرینشان خوراک مورچه ها خواهد شد و افراد محکوم به صد سال تنهایی فرصت دوباری در روی کره زمین نخواهند داشت.
" صد سال تنهایی" به حق جز آن دسته از شاه کار های ادبیات است که تازگی اش هیچ گاه از بین نخواهد رفت چرا که همه چیز در آن ناب ودست نخورده نشان داده می شود . از عشق تا نفرت از جنگ تا صلح و از خیال و جادو و تا واقعیت های پیش پا افتاده را میتوان در این اثر ماندگار ناب ودست نخورده یافت انگار عشق ها نخستین عشق های بشری هستند وجنگ ها نیز نخستین جنگ ها و چهره ها اشخاص وآدم هاو افراد جوری نمایش داده می شود که خواننده چه در برخورد با آنها و چه دور شدن از آنها احساس دلتنگی می کند.


مارکز شهرت خویش را مدیون طرح های داستانی منسجم و دقیق و زبان روایی زیبایش است که به شیوه های نگارش و قصه نویسی فاکنر و همینگوی بی شباهت نیست.مارکز پیچیده ترین مفاهیم و طرح ها را به روان ترین صورت ممکن بیان می کند.

اگر چه حوادث دور از عادت در این رمان یافت می شود ولی نباید سبک رئالیسم جادویی را با فانتزی اشتباه گرفت؛زیرا همان طور که واضح است حوادث دور از عادت رئالیسم جادویی در بستری از واقعیات اتفاق می افتد حال آنکه در رمان های فانتزی اصل و اساس رمان بر خیال و اندیشه های وهم الود بنا شده است.
 
بالا