• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

زهرا - ۲۶۰۸

  • شروع کننده موضوع
  • #1

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
آخرین کتاب های خوانده شده:
1-در قلمرو پادشاهان/کارمن بن لادن
2-عطر سنبل,عطر کاج/فیروزه جزایری دوما
3-شازده کوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپری
4-هنر داستان نویسی/دیوید لاج
5-غرور و تعصب/جین استین
6-زنان کوچک/ لوئیزا می الکت
7-میزبان/استفانی مه‌یر
8-اتاق/اِما دُون‌اِهو
9-هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست/میراندا جولای
10-یوسف آباد خیابان 33وم/سینا دادخواه
11-مارگاریتا دُلچه ویتا/استفانو بنی
12-دختری از پرو/ماریو بارگاس یوسا
13-بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم/ دیوید سداریس
14-اگنس/پتر اشتام
15- لبخند بدون لهجه / فیروزه جزایری دوما
16- گردنبندم را پیدا کن / سوفی کینزلا
17- بخور و نمیر - شرح شکست های من / پل استر
18- مرد بی وطن / کورت ونه گات

کتابی که دارم میخونم :




کتاب‌های آینده :
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
دختری از پرو/ماریو بارگاس یوسا

دختری از پرو/ماریو بارگاس یوسا - 18 دی | نشر کتاب پارسه | ترجمه خجسته کیهان
×××××
خلاصه: این کتاب سال 2010 نوبل ادبیات گرفت و همین یکی از دلایلی بود که تصمیم گرفتم بخونمش. ژانرش رئال/عاشقانه/تاریخی(دهه 60 اروپا) هست.
داره از زبان مردی به اسم ریکاردو نقل میشه از بچگی و تا اینجایی که خوندم حدود 20 و خورده ای سالگی که در اصل اهل شیلیه . زمان رمان وقتیه که شورش های زیادی توسط مردم علیه دولت شیلی صورت میگرفت . تو بچگی دختری به اسم لیلی میاد به شهرشون و میگه که از پرو اومده و خیلی پولداره بعد مدتی بچه ها میفهمن که دختره در اصل اهل شیلی ـه و دروغ بوده همه ی حرفاش با این حال ریکاردو همیشه با اون مهربون بود تا این که اون خانواده میرن و اون دخترو تا حدود 10 سال بعد تو فرانسه میبینه در حالی که چریک شده و شورشی علیه دولت شیلی از طرفی دختره خیلی توداره و شخصیت خاصی داره و از شخصیتش درست و حسابی نمیشه سر دراورد و حریص پوله و ... .

نظر من: کتاب یکی از دلایلی که معروف شده جزییات اطلاعات تاریخیشه که البته خوبه ولی واسه من خیلی خسته کننده ست! و یکی از دلایلی که تو خوندنش خیلی دارم طول میدم چون در طول داستان خیلی در حال صحبت از اوضاع کشور و تاریخی و فلا سروان و فلان اتفاق و.. است . ولی تاحالا که کتاب خوبیه. اون دختره آدمو غافلگیر میکنه با کاراش و آدم در کنار راوی که ریکاردوئه منتظره ببینه دفعه بعد چه اتفاقی میفته!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
اتاق/اِما دُون‌اِهو

اتاق/اِما دُون‌اِهو | نشر آموت | ترجمه علی قانع
×××××
درباره کتاب: کتاب از زبون یه بچه ی 5 ساله (جک) که با مامانش داره زندگی میکنه نقل میشه!
نکته ای که توجهمو جلب کرد این بود، که چجوری یه نویسنده خودشو بزاره جای بچه 5 ساله و از دید اون نگاه و فکر کنه و بنویسه! و تا حالا که از نظرم موفق بوده!یعنی در عین حال که از زبان بچه گفته ساده یا خسته کننده نیست! در باره ی اتافاقای روزانه میگه و نکته ی اسرار آمیز داستان اینه که هیچ وقت از خونه بیرون نمیرن (و جک هیچ وقت نرفته بیرون) و هر روز یه لیست از چیزایی که میخوانو میزارن دم در و یکی میاد اون لیستو برمیداره و میخره واسشون!
باعث شده یه چیزایی تداعی شه از بچگیم! مثلا جک فک میکنه چیزای تو تلویزیون رنگن و وجود ندارن و منم در طفولیت فکر میکردم توی تلویزیونن همه ی اینا و آدم کوچولئن! (:د) کلا این دیدی که تو بچگی داشتیم هممون به اطراف یادمون میاد!
اواسط کتاب داستان مود و ژانرش کاملا تغییر کرد، سیر داستان تند و هیجانی شد. گره های داستان شروع کردن به باز شدن.
یاد رمان "میزبان"افتادم، اونم دقیقا به این مقدار از کتاب که رسیده بودم به اوجش رسیده بود و یهو کلی هیجان وارد شد.
کتاب رو از این جا به بعد بیشتر دوست داشتم. یه جورایی از فصل 2 -3 به بعد تازه افتاد رو غلتک.

یه تیکه ای که خیلی خوشم اومد این بود :
"وقتی من درباره فکرهایم به او {مامانش} میگویم و او درباره ی فکرهایش به من می گوید، فکرهایمان میپرد توی کله ی همدیگر و فکر جدیدی میشود، مثل مدادرنگی آبی که با مداد زرد، رنگ سبز را میسازد."

×از ترجمه علی قانع هم کاملا راضی بودم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست/میراندا جولای

هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست/میراندا جولای | نشر چشمه | ترجمه فرزانه سالمی
×××××
کتاب کوتاهیه و شامل 7 تا داستان کوتاه ِ. هر داستان از زبون زنی گفته میشه که همشون به نوعی ناراحتن و قسمتی از زندگیشون واسشون ناراحت کننده بوده و خلاصه یه دغدغه ای دارن. اینطور نیست که داستان ها با غم و اندوه گفته شن ، به طور کلی ماجرای خاصی رو تو هر کدوم تعریف میکنه که خب با توجه به داستان به ناراحت بودن شخص پی میبریم.
نثر کتاب و سبک نویسنده خیلی خوب و روون بود. آدم میتونه ببینه فکر شخصو با جزییات (با وجود کوتاه بودن به نظرم شخصیت پردازی تا حدی خوب بوده که بشناسی کارکترو) و خیلی جاهاش زیباست.
به طور کلی کتاب کوتاهیه و خوندنش وقت کمیو میگیره و می ارزه به خوندنش.

یه قسمت از کتاب که دوست داشتم:

" آیا در زندگی تان دچار تردید شده اید ؟ فکر می کنید زندگی به اینهمه دردسرش نمی ارزد ؟ به آسمان نگاه کنید : مال شماست . به صورت آدم هایی که در خیابان از کنارتان رد می شوند نگاه کنید : همه ی این صورت ها مال شماست. و خود خیابان ، و زمین زیر خیابان ، و آن آتش مشتعل زیر زمین : همه مال شماست. شما هم دقیقاً به اندازه ی دیگران مالک همه ی این ها هستید . صبح هایی که بیدار می شوید و حس می کنید هیچ چیز واقعاً متعلق به شما نیست حتماً این موضوع را به خاطر داشته باشید. بلند شوید و به افق مشرق چشم بدوزید . حالا آسمان را ستایش کنید و نوری را که از وجود همه ی آدم های زیر این آسمان ساطع می شود. تردید داشتن اشکالی ندارد . اما همه چیز را ستایش کنید ، ستایش ، ستایش."
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
مارگاریتا دُلچه ویتا/استفانو بنی

مارگاریتا دُلچه ویتا/استفانو بنی - اردیبهشت 91

2012_06_14_11_15_07.jpg
(انتشارات : کتاب خورشید، 261 صفحه)

این کتاب از نویسنده ی ایتالیایی هست. موضوع و تیپش خیلی شبیه "اتاق" و واسه همین تصمیم گرفتم بخونمش.

خلاصه : داستان از زبون دختریه به نام مارگاریتا که 14 سالشه و یه جورایی بیشتر از سنش میفهمه، وخیال پرداز هم هست.دو تا داداش داره . داستان اصلی از جایی شروع میشه که یک خونه ی جدید کنارشون میسازن ولی ظاهر خونه خیلی عجیبه و شکل یه مکعب سیاه رو داره؛ از طرفی به نظر خونه ی خیلی لوکسی میاد و یواش یواش خونواده ی مارگاریتا با همسایه های جدیدشون آشنا میشن . بابای مارگاریتا باهاشون یه کاری رو شروع میکنه و مشکوک میشه، رفتارای اعضای خونواده ی مارگاریتا یواش یواش تغییر میکنن و باعث میشه مارگاریتا و برادر کوچک ترش (ارمینیو یا اراکلیتو) یه بوهایی ببرن، یواش یواش با یه سری اتفاقات که پیش میاد قضیه جدی میشه ، از طرفی مارگاریتا با پسر خونواده ی همسایه -آنجلو- به طور تصادفی آشنا میشه و اون هم یه سری حرفا میزنه که باعث میشه بفهمیم یه خبرایی هست و اینکه اون کاری که باباش داره انجام میده واقعا چیه،از طرفی والدین آنجلو میگن اون شیزوفرنی داره و حرفاشو باور نکنید و باهاش بدرفتاری میکنن و .. .

از نکات مثبت کتاب میشه یکی به شخصیت پردازیش اشاره کرد، جدا از شخصیت مارگاریتا که عالی توصیف شده بود، آدم میتونست تک تک اعضای خونواده رو بفهمه و بخصوص موقعی که شخصیت ها تحت تاثیر همسایه ها تغییر میکنن ما هم به اندازه ی مارگاریتا شوکه میشیم و همینطور بقیه شخصیت ها، دیگه اینکه متن خیلی روون و سادس و خوندنش واقعن راحت، لحن طنز صحبت و توصیف های مارگاریتا هم واقعا کتاب رو جذاب کرده. سیر تکاملی داستان خیلی خوبه، اولش آدم حس میکنه که موضوع ساده ایه ولی یواش یواش قضیه پیچیده تر میشه و کلی هیجان و .. اضافه میشه.

نکته ی منفی خاصی پیدا نمیکنم چون از یه کتاب کامل خوشم بیاد سخته اشکالاشو ببینم :د ولی پایان کتاب تا حدی واسه من ابهام داشت، یعنی سلیقه‌ی نویسنده بود که اینطور تموم کنه و آدم تهش ذهنش پر سواله ،اینو واقعا نمیشه نکته ی منفی به حساب اورد :د ولی واسه من که عادت کردم از همه چی سر در بیارم ضد حال بود :د

یکی از قسمتایی که واسم جالب بود یکیش مامان مارگاریتا بود که سیگارو ترک کرده و حالا "سیگار خیالی" میکشه!
"همیشه باید سر میز جاسیگاری باشه تا بتونه آشغال سیگار های خیالیش رو بریزه اونتو. و اگه ما بهش بگیم مامان بس کن،سر میز سیگار نکش، معذرت میخواد و وانمود میکنه داره سیگارشو خاموش میکنه."

"کوفته های Yesterday" اسمش واسه این گذاشتن "دیروز" چون همیشه از چیزای مونده ی دیروزم میریزه و با این حال خوشمزست.

"خوب مبشد اگر تصمیمات اصلی را ما بگیریم و انشاهای مدرسه با موضوع ضد جنگ را آنها بنویسند."

"باید از ساختن فیلم هایی که در آن عدالت پیروز میشود دست بردارند و در عوض، بلافاصله بعد از بیرون آمدن از سینما کاری کنند که عدالت واقعا پیروز شود."

×با تشکر از نیمچه برای معرفی این کتاب :د
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
یوسف آباد خیابان 33وم/سینا دادخواه

یوسف آباد خیابان 33وم/سینا دادخواه - اردیبهشت 91

images.jpg


یکی از کتاب هایی بود که با حالت Poker face خوندمش، از اون کتاب های کوتاهه. فکر کنم مهم ترین چیزی که باعث بشه این کتاب 8 بار چاپ شه (!) عنوانش باشه که به خصوص تهرانیا واسشون جالبه و کلا کسایی که به نحوی با محله یوسف آباد خاطره دارن.
کتاب 4 فصله، هر فصل از زبون یک نفره : سامان، لیلا جاهد،حامد نجات و ندا که اینا به هم مربوطن و هر فصل ادامه ی فصل قبله.

نکته ی مهمی که هست جدا از آبکی بودن کل کتاب از همه لحاظ، کتابیه که مخاطب خاص خودشو هم داره!

تو فصل اول سامان پسر جوونی که تو پاساژ منتظر نداست و تو دو سوم فصل تو ذهنش داره با خودش حرف میزنه تو هر جمله‌ش یه برند اسم برده . تا حدی خب شخصیت شخصیتیه که برند و فشن رو دوست داره، ولی بعد چند صفحه آدم دچار حساسیت میشه! به جایی میرسه که بگیم باشه باشه فهمیدم تو از مامِت تا پالتوت مارکداره! ولی بازم جدا از این چیز های show off گونه (!) ،موضوع کلی فصل اول و شخصیت طرف قابل فهم بود.

فصل دوم که از زبون لیلا بود، که الان حدود 40 سالست، به نظرم منطقی ترین فصل کتاب از همه لحاظ همین فصل بود. چه شخصیت پردازی چه روابط علت و معلولی.

فصل سوم هم به نسبت فصل 1 بهتر بود که از زبون حامد نجات، معلم زبان و عکاس که اونم تو 40 سالگیش هست گفته میشه. اون قضیه ی مخاطب خاصی که گفتم تو این فصل خیلی پررنگه. به شخصه با شخصیت ارتباط برقرار نمیکردم، یا با ری اکشناش تو موقعیت ها مخصوصا؛ آدم تو کتابی شخصیتو چه مثبت چه منفی رو اگه بفهمه دیالوگشم درک میکنه ولی این کلا یه شخصیت غیر قابل فهم بود. مشکل رو از شخصیت پردازی میدونم!

فصل چهار یعنی گفته های ندا باعث شد که کلا قطع امید کنم از کتاب، روابط علت و معلولی ای که به سختی ساخته بودم نقش برآب شد. کلا این حس به آدم دست میداد که یعنی چی؟ مگه ندا اونجوری فک نمیکرد؟ اگه نمیکرد پس سه فصل پیش عملا سر کار بودیم! کلا شخصیت پردازی ندا از همه ضعیف تر بود و عملا یه علامت سوال گذاشت.

از نقطه‌ی ضعف کلی میشه به این اشاره کرد که تهران رو یک شهر گل و بلبل تشبیه کرده بود پر از جاهای قشنگ و پاساژ و کافه و پارک و به قشر مدرن شهر پرداخته بود و جاهایی که یه عده ای از جوونای الان رفت و آمد دارن .

نکته مثبت کتاب میشد به اصطلاحات تو حرف زدن اشاره کرد. کلمات و عباراتی که بین جوونا مصطلحه و اینا. یا سلایق یا بعضی دغدغه هایی که دارن . شاید، شاید میشه گفت موضوع کلی بد نیست ولی بهش بد پرداخته شده!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم/ دیوید سداریس

بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم/ دیوید سداریس - تیر 91

be63161c_9563_46a6_aee7_38c5fbe4bc49.jpg


خلاصه: یه اتوبیوگرافی ِ پراکنده‌ست از دیوید سداریس، کتاب به دو بخش تقسیم میشه، قسمت اول به زندگیش تو آمریکا و تعریف کردن ماجراها از بچگی و بزرگیشه و قسمت دوم به زندگیش تو پاریس و باز هم تعریف کردن ماجرا های پراکنده. لحن طنزه و عالیه، سر کتاب قهقهه میزدم رسما!

نکات مثبت: طنز قوی، متن روون و به شخصه یک سری از تفکراتم راجع به آمریکا و بیشتر مردمش تغییر کرد، نویسنده نیومده جانب داری کنه و نسبت به کشورش تعصب بیجا داشته باشه و همه جوره تعریف کرده!

×قرار نیست که پایان کتاب به نتیجه ای برسیم، هر فصل یک سوژه ی خاص داره و نتیجه ی خاص خودشو و در عین حال شخصیت پردازی هم کامل میشه .

قسمت هایی که دوست داشتم خیلی زیاد بودن(تقریبا همه ی کتاب!!) ولی چندتاش رو میارم:

1. از فصل "منحنی یادگیری" :

دوتا محکوم را تصور کردم که باهم دریک سلول زندانی هستند. یک مرد کنار روشویی ایستاده و آن یکی روی تختش دراز کشیده و دارد نامه اش را میخواند. مرد ایستاده میپرسد " چیز جالبی توش هست؟" آن یکی میگوید " از دخترمه، تازه رفته دانشگاه و ظاهرا معلم نویسندگیش یه گوساله‌ی واقعیه." این آخرین باری بود که از شاگرد هایم خواستم در کلاس چیزی بنویسند.

2.از فصل"تو نمیتونی خروس رو بکشی" :

وقتی بچه بودیم حق نداشتیم بگوییم "خفه شو" ولی وقتی خروس به سن بلوغ رسید دیگر فریاد زدن "ببند فاضلاب رو" قابل قبول بود. قوانین مربوط به مواد مخدر هم تغییر کرد. "علف ممنوع" تبدیل شد به "علف در خانه ممنوع" بعدش هم "لطفا انقدر تو پذیرایی علف نکش".

3. فصل "دوازده لحظه در زندگی هنرمند" ، تو این فصل اومده وارد جمع این هنرمندایی خود روشنفکرپندار شده و خودشم جزوشون میشه و در عین حال اون جمع و تفکر رو مسخره میکنه.مثلا این نمایشگاه هایی که یه کمپوتو میزارن کنار جعبه و ازش مفهوم میسازن و ... .

درباره‌ی مترجم من مال "پیمان خاکسار" رو خوندم، نمیدونم کس دیگه ای هم ترجمه کرده یا نه، ولی من اینو پیشنهاد میکنم، متن روون و خوب ترجمه شده بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
اگنس/پتر اشتام

اگنس/پتر اشتام -تیر 91

aa.jpg


"اگنس مرده است. داستانی او را کشت. از اگنس جز این داستان چیزی برایم نمانده."
اینا جملاتی هستن که کتاب باهاشون شروع میشه. خواننده رو شوکه میکنه. تو میفهمی که فرد اصلی داستان یعنی اگنس در نهایت میمیره. اگرچه من تا آخر فکر میکردم که شاید منظور مرگ از لحاظ های دیگه ست. مثلا وقتی میگن فلانی واسم مُرده و این حرفا :د
× پتر اشتام خودش سویسی ِ آلمانی زبانه. و درواقع رمان اصلی هم به زبان آلمانیه.

خلاصه : از زبون مرد سویئسی ای که در آمریکا زندگی میکنه و نویسنده ی نه چندان موفقیه. یک روز توی کتاب خونه "اگنس" رو میبینه. زنی که توجهشو جلب میکنه. این دو بهم علاقمند میشن و اگنس با فهمیدن اینکه اون نویسنده است ازش میخواد دربارش بنویسه. تمام اتفاقاتو. اول یک سرگرمی جالبه ولی یواش یواش با رسیدن به اتفاقات زمان حال و نوشتن و حدس زدن اتفاقات آینده و اخلافات عقاید، انگار این کتابه که زندگی این دو تا رو رغم میزنه!

کتاب سیر عجیبی رو داره. تو متن بعضی جاها از نوشته هایی که داره مینویسه نقل قول میکنه و از اونجایی که اتفاقات واقعی هستن، تکرار میشدن ولی با تغییراتی که طرف تو داستانش انجام میده. داستان رو اونجور که میخواد پیش میبره! (منظور از نویسنده, راویه! تو کل کتاب اسمی ازش نمیبینیم و نفهمیم خلاصه اسمشو!) . پیچیدگی هر دو شخصیت اول بعضی وقت ها اعصابمو خورد میکرد. آدم دوست داشت که هرچی بیشتر شخصیت هارو بشناسه و این حتی جزو نکته کتاب محسوب میشد که حتی راوی هم از شخصیت اگنس به طور کامل سر در نیورده بود! ری اکشن هاشو نمیتونست تحلیل کنه! مثلا میگفت به نظر ناراحت میومد نمیگفت به خاطر فلان و واقعا هم نمیدونست! یا مثلا یه بار اگنس به شوخی بهش گفت :"تو اصن منو میشناسی؟" و این واقعا حرف درستی بود! این دو واقعا خیلی از بعدهای همو نمیشناختن! این باعث میشد رابطه ی این دوتا با تمام عمقش بعضی وقتا کاملا سطحی به نظرم برسه!

ویژگی های کتاب : اکثر قسمت های کتاب دیالوگه بین اگنس و راوی. فصل ها کوتاهن و این خوندن رو راحت میکنه. بیان سادست.

در کل به خوندش -یا حتی یه بار خوندنش- می ارزید! فضای متفاوتی داشت کتاب.

درباره ی ترجمه : ترجمه ی «محمود حسینی زاد» ـه. نشر افق. راضی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
لبخند بدون لهجه / فیروزه جزایری دوما

لبخند بدون لهجه / فیروزه جزایری دوما - شهریور 91

بررسی: این کتاب در ادامه ی کتاب "عطر سنبل، عطر کاج" نوشته شده. اگه کتاب عطر سنبل عطر کاج رو خونده باشید میدونید که میشه گفت یک اتوبیوگرافیه از خانم دوما، که به تعریف کردن یه سری ماجرا از بچگیش و زندگیش تو ایران و بعد مهاجرت به آمریکا و تعریف کردن یه سری ماجرا که اونجا اتفاق افتادن. کتاب ترتیب کلی داشت ولی هر فصل به طور مجزا راجع به موضوع خاصی صحبت کرده بود. این کتاب هم همینطوره ولی چیزی که احساس کردم تو این کتاب بیشتر از قبلی به "مقایسه" بین ایران و آمریکا و کلا فرهنگ دیگه پرداخته. یعنی علاوه بر تعریف ماجرا های مختلف، یه سری جاهاش درباره تفاوت فرهنگی صحبت میشه که تو کتاب قبلی شاید کمرنگ تر بود به نظرم. مثلا یه فصلی سیستم آموزشی تو ایران و آمریکا رو مقایسه کرده بود و خوبی و بدی های هر کدوم رو گفته بود که به نظرم خیلی جالب بود.
یا برگزاری "جشن زندگی" به جای مجلس عزاداری برای عموش در آمریکا که خودش تعجب کرده بود از تغییر عادات و .. های خانواده و باز هم به یک مقایسه هایی بین ایران و آمریکا در مورد عزاداری کرده بود.

واسه منی که خیلی دوست دارم با فرهنگ های مختلف به خصوص تفاوتش با فرهنگ ایرانی آشنا بشم کتاب مفید و لذت بخشی بود. و همچنین اگه کتاب قبلی رو هم خونده باشید یک سری ماجرا ها جزئیات بیشتری پیدا میکنن.

نکات منفی: اون نثر طنزی که توی کتاب قبلی میبینیم خیلی کمرنگ و بعضی جاها حذف شده. به طور منصفانه علاوه بر محتوا نثر ِ "عطر سنبل عطر کاج" خیلی سطحش بالاتر بود و احساس میکردی هدفدار تر بودن. البته اینم هست که یک کتاب از نویسنده که موفق میشه انتظار داریم کتاب بعدی هم به همون خوبی باشه ولی خب هر کسی نمیتونه اینکارو بکنه.

درباره ی ترجمه: من مال نیلا والا رو دارم و همینم پیشنهاد میکنم از انتشارات "باغ نو". چون شنیدم بعضی ترجمه های دیگه قسمت هایی رو حذف کردن و یا داغون ترجمه کردن!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
بخور و نمیر - شرح شکست های من / پل استر

بخور و نمیر - شرح شکست های من / پل استر

اتوبیوگرافی از پل استر و همون طور که از عنوان معلومه قرار نیست قسمت گل و بلبل طور از زندگیشو بخونیم.

119863.jpg


پاراگراف اول کتاب:
«در اواخر بیست و چندسالگی و اوان سی و چندسالگی من دوره‌ای چندساله از سر گذراندم كه در آن دست به هركاری می‌زدم، شكست می‌خوردم. ازدواجم به طلاق انجامید، كار نویسندگی‌ام نگرفت و مشكلات مالی بر سرم آوار شد. منظورم نه فقط افلاس مقطعی یا دوره‌هایی از سفت بستن كمربندها بلكه بی‌پولی مداوم، طاقت‌فرسا و كشنده‌ای‌ است كه جانم را تباه كرد و جسمم را در هراسی بی‌تمام برده بود.»

بررسی: از لحاظ محتوا واسم جالب بود. در طول داستان میبینیم که پل استر هر کار بی ربطی به نویسندگی انجام داده و به بن بست خورده. تصوری که من از زندگی نویسنده ها داشتم این بود که صرفا تو راه نویسندگی به بن بست بخورن و دیر موفق بشن ولی اینجا میبینیم که پل بارها راه اشتباه، مسیر اشتباه رو انتخاب میکنه، تصمیم غلط میگیره و تهش پشیمون میشه. میره خدمه کشتی میشه انواع شغل های ریز و درشت رو انجام میده و بعد از یک دهه آزمون و خطا تازه تو مسیر درست قرار میگیره. اوایل کتاب از دوران بچگیش هم صحبت میکنه و اعتقادات متفاوتی که پدر و مادرش راجع به مصرف پول دارن. از خاطراتش تو خرید میگه که پدرش مغازه های ارزون فروش و دربه داغون رو انتخاب میکرد درحالی که مادرش اونو به مغازه های لوکس -به نسبت- میبرد و بعد تو کل کتاب ما میفهمیم که پول در نظر پل استر چقدر اول کم اهمیت و بعد یواش یواش به معزل تبدیل میشه.

نقاط قوت: صحبت کردن از شکست ها کار آسونی نیست مسلما. لحن داستان ساده و روان بود. دید جدیدی بهم داد نسبت به اهمیت پول:د و خود پل استر البته :د

نقاط ضعف: در کل داستان سیر خطی ای داشت. علی رغم فوت فولانی و مثلا اخراج شدن واقعا هیچکدوم از اون ها هیجانی به اون شکل ایجاد نمیکرد. درسته که از اتوبیوگرافی نمیشه انتظار زیادی داشت ولی باز هم دلیل نمیشه. بازم نظر شخصیه منه و به نظرم وسط های کتاب خسته کننده شده بود ولی تیکه اول و آخرش خوب بودن. چیز دیگه اینکه اون "طنزی" که بقیه ازش حرف میزدن خیلی کمرنگ بود و به شخصه چند بار صرفا لبخند زدم. باز اینم سلیقه ای هست تا حدودی.

نشر افق - ترجمه ی مهسا ملک مرزبان => راضی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
مرد بی وطن / کورت ونه گات

مرد بی وطن / کورت ونه گات

vonegut.jpg


بررسی: یه کتاب نسبتا کوتاه (130 صفحه کم محسوب میشه؟:-")که هر فصلش موضوع نسبتا مجزا داره، و به قولی "مجموعه مقالات" ـه. محورش هم سیاست و حکومت آمریکاست بیشتر با لحن انتفادی و طنز خاص خودش. بعضی جاها گریزی میزنه به خاطرات خودش یا مکالماتش با آدم های مختلف و در غیر این صورت هم داره مستفیما درباره ی موضوعی حرف میزنه.
یه فصلی که توجهمو جلب کرد، درباره ی داستان نویسی بود، که با یکسری نمودار ِ "خوشبختی-بدبختی" به طور طنزآمیز سیر صعودی و نزولی داستان هایی مثل سیندرلا و کافکا رو توضیح میده و میگه چجوری داستان سیندرلا سیر صعودی به بینهایت -خوشبختی- رو داره و کافکا سیر نزولی تا بینهایت -بدبختی- و بعد استدلال میکنه چجوری تو هملت خوب و بد به این معنا وجود نداره و آخرش نمیشه فهمید افتادن فلان اتفاق خوبه یا بد و درنهایت به این میرسه که آگاهی ما انقدر از زندگی کمه که واقعا نمیدونیم چه خبری خوبه چه خبری بد!
کتاب زمان ریاست جمهوری بوش نوشته شده و انتقاد های شدید رو در طول کتاب بهش مرتب میبینیم. همینطور راجع به حمله به عراق حرف زده و مخالفت خودشو اعلام کرده و گفته که خیلی کار غیر منطقی و... است و هیچم بشر دوستانه نیست و اینا؛

یک فصل هم یه سری نامه هایی که مردم واسش فرستاده بودن و جوابی که بهشون داده بود رو نقل کرده بود، مثلا یکی بین حرف هاش گفته بود که "ما میدانیم عراق مارا،همه ی دنیا را تهدید میکند پس چرا باید دست روی دست بزاریم و وانمون کنیم در امانیم؟"
و اونم جواب داده بود که "به خاطر همه ی ماهم شده یک هفت تیر بردار و توی همان محله تان بک گلوله خالی کن توی سر هرکسی که ممکن است مسلح باشد؛ البته به جز پلیس ها."
به شخصه با کتاب ارتباط برقرار میکردم و تمام حرفای نیش دارش به سیاست رو قبول داشتم و به حالت "دقیقا!!" کتاب رو خوندم و در غیر این صورت هم یه سری اطلاعات بهم اضافه شد.

نقاط ضعف: یک نقطه ضعف بود که مربوط به خودم بود و اینکه خیلی جاها از شخصیت های احتمالا سیاسی حرف میزد و منی که اطلاعات اینطوریم در حد کمیه، نمیدونستم اونا کی هستن ، نمیفهمیدم نکته ی قضیه رو :د

نقاط قوت: کتاب نثر روون، طنز خوب و اصلا واسم خسته کننده نبود خوندنش! حرف های خوبی داشت و یه سری از صفحه هارو علامت گزاری کردم. (من هیچ وقت اینکارو نمیکنم:-")

×ترجمه زیباگنجی-پریسا سلیمان زاده / نشر مروارید => راضی
 
بالا