• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطره نویسی روزانه

nasrin.z

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
428
امتیاز
1,446
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قوچان
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی( گرایش جداسازی)
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

خدایا شکرت >:D<
امروز عجب روزیه راستش از دیروز اصن وقتی که بارون میاد من دیگه تو حال خودم نیستم :) :)
امروز که با صدای خوردن قطره های بارون به شیشه اتاقم بیدار شدم اینکه از اول روز الآنم دارم آماده میشم تا برم آموزش و پرورش شهرمون واسه اردو
خدایا تا آخرشم خوب باشه دیگه... :)
 

yesampadi

کاربر فعال
ارسال‌ها
67
امتیاز
396
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
دانشگاه
سراسری یزد
رشته دانشگاه
برق..
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

=))
وای یه اتفاقی افتاد امرووز :))
گواهینامه ی بابام ده ساله شده واسه همین امروز که میخواستیم بریم مسافرت رفت که اینو درستش کنه خلاصه یه برگه تردد بش دادن که دیگه حکم گواهینامه رو داشت منم دیروز با کل بچس خدافظی کردمو کلی احساساتی شده بودیم همه چی داشت خوووب پیش میرفت به چنارون که رسیدیم پلیس جلومونو گرفتو دیدیم که وای چه جالب برگه ترددو یادمون رفته بیاریم خلاصه خیلی محترمانه برگشتیم مشهد :D
الانم تو مسنجر جرئت نمیکنم on شم چون نمیدونم به بچه ها چی بگم :))
 

javanshah

کاربر فعال
ارسال‌ها
68
امتیاز
151
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی
شهر
رفسنجان
مدال المپیاد
هنوز داریم می خونیم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز بازهم برایمان مهمان می آید و من هم رفتم برای خرید میوه! وقتی به میوه فروشی رسیدم گفتم این گیلاس چند؟ کیلویی هفت هزار تومان

پرتغال چند؟4500 تومان

هلو چند؟ چهار هزار تومان

همین طوری که قیمت هارا می شنیدم شاخ در می آوردم!همه گرانش کردند! انگار هیچی به هیچی است.

بلاخره شروع کردم به میوه برداشتن ! میوه هارا برداشتم امدم حساب کنم گفت پنجاهو نه هزار تومان!که ناگهان

رنیرا دیدم که برای شب میوه می خواست ان هم وقتی می خواست میوه بردارد از قیمت ها شاخ در اورد و رفت.

دلم به حالش سوخت مردم پول ندارند میوه بخرند و زندگی با ماهی 300000 تومان می چرخد؟

من نمی دانم!
 

dark-night

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
239
امتیاز
652
نام مرکز سمپاد
fazanegan
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

چه شب مزخرفی بود ، برام .
بعد از اینکه محکم جلوت وایسادم .
و بعد از کنارت گذشتم .
روی پله ها با اون سرگیجه ناگهانی ، نزدیک بود پرت شم .
به معنای واقعی ، درک کردم که گاهی چقدر سخته نفس کشیدن .
کلی راه رفتم تا این وضعیت یه مقدار بهتر شد .
2 قطره اشک رو زود پاک کردم ، چون خیلی وقته که ، نمیخوام عادت کنم و میتونم بگم ، گرچه واقعاً سخته ، اما تا حد خیلی زیادی موفق بودم .
خوشحالم که هیچ وقت نگذاشتم تو گریم و یا حالم رو ببینی ، نه تو نه هیچ کس دیگه .....

کسایی که منو تا حدی میشناسن میدونن که ممکنه خسته شم ، اما به دست کسی جز خودم نمیشکنم .
خوب میدونی که ؛ قوی تر از اونی ام که تو خیلیای دیگه ، توقع دارن ......
 

saghar128

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
157
امتیاز
534
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
دانشگاه
کاشان
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

انگاری چشمان تو کم سو شده اند...نمیدانم چطور با عینک تصورت کنم...
اما تنها من هستم که تو چه با عینک چه بی عینک محو میبینیش....
کسی که اونقدر خودشو -حتی از زندگی که خودش نقش اصلی بود-محو کرد تا تو همچنان شفاف تر بشی....
بی لیاقت بودی....
نفهمیدم!
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز روز خوبی بود! \:D/
آنی اومد مد
چقدر دلم میخواستش
بیهایت بهش نیاز داشتم
یه جوریای هم زبونمه!
وای خیلی خوشحالم
امیدوارم اونایی که جدیدا فهمیدم مشکل بزرگی نباشه
کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم ;;)
مرسی خدا جون x:
 

papari

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
157
امتیاز
1,467
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين
شهر
اصفهان
رشته دانشگاه
مهندسي صنايع
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

عتراف می‌کنم یکی‌ از بهترین روزهای تابستونم بود.. امروز رفته بودیم کارتینگ،وقتی‌ تموم شد دوستم دید نصف مانتوش نیست!! گیر کرده بود لا چرخ و باد برده بودش ،در حدی که دستش پیدا شده بود!!!! !یه خانمی هم اونجا بود هی‌ گیر میداد به حجابش توی أون وضعیت یعنی‌ کم مونده بود دود از سرش بزنه بیرون. .اعتراف می‌کنم داشتم از خنده می‌ترکیدم ولی‌ محض رفاقتو این جور صحبتا جلو خودمو گرفتم!!
 

zahra-E

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
381
امتیاز
1,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه2
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی کرمان
رشته دانشگاه
داروسازی
تلگرام
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دیروز30-4-1390
باخواهرم وشوهرخواهرم ودوستان شوهرخوهرم رفتیم کوهپایه ازنظراوناصبح زودساعت11آقایون ساعت 11صبحانه خوردن تامارسیدیم ساعت شده بود30/12حالاهرکارمیکردیم ازبس بادمیومدنمیتونستیم ناهاردرست کنیم به یه بدبختی یه غذاسرهم کردیم اونم چه غذایی وقتی خوردیم ساعت3بودولی کسایی روکه من تازه میدیدم واحساس میکردم طول بکشه تاباهم حرف بزنیم وباهمجورشیم ولی اینقددوستان رکی بودن که تارسیدیم شروع کردن به شوخی کردن باهمه منم دیگه کم نیاوردم درهرصورت خوش گذشت میشه گفت ازگردش هایی ک رفتم دردومین یاسومین گردشی بودکه خیلی خوش گذشت
 

عمو ژپتو

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,710
امتیاز
5,696
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
قبولی در مرحله دوم المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
شهید باهنر کرمان / شریف
رشته دانشگاه
ریاضی :x
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز واقعا خیلی جالب بود من خودم نبود
ینی: یکی نشسته بود پشت لب تابم با دوستام میچتید یکی هم با کامپیوتر تو تراوین با اون یکی دوستم میچتید
کلا من نبودم ولی همه با من بودن :D
 

بهي جوجو

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
3
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرمانشاه
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

من و دوستم سقاي كلاسيم!!!!!!!!!!!!!!!!
يني آب مياريم و به همه ميديم،البته تو اين مورد زهرا از من جلوتر بود،يه روز خودم از بطري كه آورده بودم آب خوردم و بعد گذاشتمش رو ميز،درشم گذاشتم روش،يني درشو نبستما!فقط دكوري روش گذاشتم!
يهو يكي از بچه ها از اونور كلاس گفت:زهرا آب داري؟
حالا مث اينكه اين زهرا خانوم يادش رفته آب بياره،فك ميكنه كه در بطري من بسته س و يهو در يك اقدام ضربتي!!!بطري رو از جلوم كش رفت و پرتاب كرد واسه اون بنده خدا!يني تو مسير پرتاب بطري،هر كي نشسته بود از دم خيس آب شد!!!!!!!!!!!!
جالب تر از اين محل فرود بطري بنده بود كه صاف افتاد وسط پاي يكي از بچه ها!
من نميدونم اون بيچاره چي كشيده يني هرجا كه ميرفت همه فك ميكردن خودشو خيس كرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! =)) :))
 

yasamin77

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
68
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بهبهان
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

این خاطره ام مربوط به دو روز پیشه
ساعت 6:30 کلاس زبان داشتم.بعد رفتم حموم فقط موهامو شستم. :-<
عملیات به خوبی انجام شد البته تا اینجا.
بعدش رفتم با سشوار خشکش کنم.موهای جلویی من هم که خیلی بلنده.سشوار رو جلوم گرفتم شونه رو هم طوری پیچوند که موهام حالت بگیره.شونه رو تا آخر پیچوندم.
چشمتون روز بد نبینه. (:|
حالا بیا و جداش کن.مگه جدا میشد؟؟؟آخه موهای من خیلی پرپشته.
حالا هی من کشیدم آخرش یکی دوتا تار مو نجات پیدا کردند ~X(
بعد دست به دامان خواهرم شدم.اونم راه به جایی نبرد.آخر سر که دیگه پدرم در اومد رفتم سراغ مامانم.
بهش میگم مامان اگه بهم فحش نمیدی بیا کمکم کن.(البته آخرش میدونستم منو به باد فحش میکشه)
بعد که جلوش ظاهر شدم
مامانم: :-\ :O :-? :-w X-(
من: X_X ^#^ :-ss [-o< ;))
حالا نوبت نصیحته!
از هر5 تا کلمه اش هم 10 تاش فوش و ناسزاست. ;;)
حالا اینجوری به قضیه نگاه نکنید.منو برده تو حموم به من و موهام و شونه ام شامپو زده تا یه مقدارش دراومده از شونه.انقدر هم دردم اومد که نگو.همین الان هم پوست سرم درد میکنه.اولا تهدید میکرد که موهامو قیچی میکنه چون نمیشه درش اورد.بعد گفت اگه قیچیش هم کنم کچل میشی بعد.
منم همین جور می خندیدم. =))
مامانم هم حرص میزد فقط X-(
آخرش انقدر تو حموم کشیدش که خودم به گریه افتادم که بابا بیا کوتاش کن.منو خلاص کن. :((
آخرش هم مجبور شد یه ذره اش رو کوتاه کنه.حالا بعد از کوتاه شدن
من X_X
مامان L-:
خیلی هم بد نشده بود.هیچی دیگه بعد تل زدم رفتم کلاس. \:D/
تا دیروز که رفتم خودم موهای جلوم رو کامل کوتاه کردم.آخه خیلی ضایع بود!
حالا با موهای رو پیشونیم خیلی باحال تر شدم.تا حالا موهای جلو سرم کوتاه نبودن.که دیگه اینم تجربه کردیم.
به امید روزی که دوباره بلند بشن! P:>
 

Robek

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,420
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شیراز_کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
پرستاری
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

این خاطره مال4،5ماه پیشه،ولی دلم نیومد ننویسم:نمایشگاه علامه ها بود،...ی قسمتی بود که مشاعره انجام میدادن،منو دوستامم از اونجا که خعلی شاد وسرحال واهل بگو بخندیم رفتیم تا مشاعره کنیم،...ی آقایی بود مشاعرش عالی بود،ینی همه مون با کتاب ودیوان اشعار ی طرف اون با مخ حفظ شعریش ی طرف.چون ما تازه کار بودیم،یا بهتره بگم شعر بلد نبودیم،گفتن اجازه داریم دیوان وکتاب شعر برداریم.خب منم حافظو برداشتم،دوستم پروین اعتصامی...آخر نمایشگاه بود وما آخرین بازدید کننده ها...خلاصه نشستیم واسه مشاعره.اون آقا پسره شعر خوند،آخرش یادم نیس چی بود،دوستم گشت دنبال شعر وجوابشو داد واون بعد جواب داد وبعد من وبعد اون بعد دوستم بعد اون بعد من...تا اینکه ث افتاد به من.همه پسرا گفتن تو دیوان حافظ فقط ی دونه بیت هس که با ث شرو بشه.پاشید برید.باختید.من قبول نکردم.چشامو بستم،دیوان رو گرفتم تو بغلم،گفتم((حافظ تو غربتم،همشهریتم.ضایعم نکن))دیوان رو باز کردم،باورتون نمیشه،ث اومد ومن خوندمش.همه داشتن شاخ در میآوردن.آخ یادش بخیر چقد خندیدیم....من شعرو خوندم،بعد نوبت آقاهه شد وبعد دوستم وبعد من،2باره ث.و بالاخره باختم.ی پسره بود که تقلب رسوند،ینی شعری که با ث شرو بشه،از ی شاعر دیگه رو کاغذ نوش،گذاش لا کتاب،داد دست دوستم که برسونه به من،ولی دوستم متوجه نشد که شعر نوشته..برا همین باختم.ولی دست حافظ دردنکنه.رو سفید شدم...روحت شاد حافظ جونم
 

zahra:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
545
امتیاز
5,223
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف‌آباد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
الزهرا/رویان
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی/ژنتیک مولکولی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

6/8
از کلاس که برمیگشتم خونه حسابی توی فکر بودم کنارم یه جوب اب بود یه لحظه دیدم از لباسام داره اب میچکه دور و برم رو که نگاه کردم یه پسر بچه تو جوب ایستاده بود یه سطل خالی هم دستش بود زل زده بود به من
اگه ادم دورو برم نبود خفش می کردم ~X(
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

5 شنبه ، 13 مهر

هر جوری توصیفش کنم بازم اونطوری که واقعا بود خوب از آب درنمیاد!
یه چیز واقعی ِ خیلی خیلی خوب رو که نمیشه تو چند تا جمله محدود کرد
ولی،

آلارم گوشی واسه 7:30 / 9:30 بیدار / 10:30 میدون / میدون / کجا؟ / ساختمون نقاشی شده ها / ایستگاه بی آر تی / قرمز - سورمه ای / دیدم! / فاصله / بی آر تی / میرداماد / پایتخت / پاساژ گردی / لپتاپ دیدن / کوپ شکلات / کوپ مخلوط / خودکار سبز تیره / امضا / اسکان / دوباره پاساژ گردی / این خیابون دراز ولیعصر / بازار صفویه / خیلی دور! : )) / یه ایستگاه بالاتر / بالاتر از پارک ملت! / فاصله / بی فاصله / پاساژ گردی / بی آر تی / دوباره میرداماد / استیک - اسپاگتی / نوازنده - خواننده دوره گردی که قشنگ میخوند / منو حالا نوازش کن ِ ابی / آب معدنی پپسی - نوشابه پپسی/ انعام! / دستمال و طعم و بوی انار / پایتخت / لپتاپ قیمت کردن / 2300 شده باشه 3800 ، 1800 شده باشه 2600 و 3 / gps / سمت میدون / فاصله / اون دختر بچه ها که فال میفروختن! : )) و قسم دادنشون و خب وقتی اینو میگه دیگه تسلیم! :- " / 16 ام / مستقیم / راه رفتن بی مقصد، از مسیر لذت بردن / گل فروشی / گشت! : )) / تا پل همت / خیابون بالایی / نظر عوض / بازم همون ولیعصر / برگشتن / یه تف چمن / پله به بالا / کنجکاوی! / فضای سبز / ویو ِ خوب / سمت راست هم برج میلاد / خسته / صندلی / هر از گاهی یه رهگذر / .../ برگشتن / آب معدنی / 16 ام / آب معدنی عوض / رسیدم /

...

من الان از خوسحالی دارم خفه میشم! وای :D


: )
 

negin faqih

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
4,437
نام مرکز سمپاد
فـرزانـگانــِ امـیـنــِ یکـــ
شهر
جَهــانـــ / ٢
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

چهارشنبه 19 مهر 91......

هرچند روز شادی نبود ولی اتفاقاقی که امروز برام اتاد یه جورایی عادی نبود .....امروز خودم نبودم من ....نگینی که هرچیزی رو نفی میکردنبودم ...خاطر یه نفر زنده شده بود از صبح اساسی...آهنگ شاد میذاشتم و گریه میکردم ...شاید نه به خاطر اون شخص به خاطره خودم که دیگه امیدی بهم نبود .....روز غریبی بود ......تمام
 

s@mba

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
36
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دماوند
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

یکشنبه 30 مهر

امروز نمی دونم خوب بود یا نه...نمی دونم دارم خوب پیش میرم یا نه....
6:30 بیداری بدو بدو تا سر کوچه...سرویس....وارد شدن به جنگل آمازون( کلاسمون) ...داد و بیداد و فریاد...تند تند سوالای دین و زندگی از هم پرسیدن.....
فیزیک.....شیمی و دوباره نگاه تاسف بار دبیرمون....آسم یکی از دوستام.....شیشه پاک کن و بوی مزخرفش...الکل صنعتی آبیه یا قرمز؟...

فیزیک......کشتن اعتماد به نفس...تند تند سوال جواب دادن...دعوا کردن .....جیغ کشیدم سر یه نفریو وبعدش کلی معذرت خواهی....
من هالو نیستم.....
زیست.... بی خیال همه چی بودن.....فقط خندیدن......با عشقم قدم زدن.....

امروز به این نتیجه رسیدم که من دچار شرک در خالقیت شدم....چون احساس میکنم 2 تا معبود دارم یکی خدا که باید باشه و یکی هم داروسازی دانشگاه تهران.....
 

kosar abdeyan

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
415
امتیاز
1,722
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
miandoab
دانشگاه
علوم پزشکی ارومیه
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

یک شنبه 30 مهر
7:30 صبح یکی زنگید گوشی بابام گفت صمیمی ترین همکارش فوت کرده
ساعت 10 صبح مامانم زنگ زد مدرسه که من دارم می رم تبریز چرا؟ چون پسر همکار مامانم که تو بناب درس می خوند دیشب تو خونه نمی دونم از ترس چی سکته کرده و مرده.
ساعت 3 که اومدم خونه میبینم داداشم از سر تا پا سیاه پوش شده می گم چی شده؟ میگه دوتا از دوستام که اونشب پیش ما بودن(یه شب تو خونه ما خوابیده بودن و دوستای صمیمی داداشم بودن) تصادف کردن و مردن. اونم از دیروز و ماجرای بچه های بروجنی.
همه چی آرومه......... من چقدر خوشبختم :-"
الانم تو خونه تنها موندم و یکی یکی براشون فاتحه می فرستم. کلا روزم تکمیل شد
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

1 آبان 91

اتوبوس از دانشگاه پیاده از پارک وی هوای یکمی سرد کیف سنگین :-w :-" کتاب فروشی کتاب فرانسه ای که نداره یه کتاب صرف فعل دارن شان ماجراهای ناگوار سؤالات کنکور سراسری 91 + :-& ! :)) آهنگ کلاسیک پیکسل پشه - پلنگ! >:D< کتاب نوستالژیکی و نوشته ی اولش x: چیکن اسپایسی ایستک استوایی آب معدنی سرعت دو برابر :)) چکنویس :-" دفتر تقویم از اون چیزای با کلاس واسه رو میز :-" تلفن خواب تلفن بیدار بستنی با طعم قهوه + همون آهنگ های کلاسیک

1-23-13


یه سری روزای خیلی خوب !
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

2/ 8

اولین زیر بارون ِ حسابی راه رفتن امسال


خب من اول اون ایستگاه بی آر تی که باید پیاده میشدم پیاده شدم بعدشم داشتم برمیگشتم یهو زد به سرم برم شهر کتابی که بم گفته بودن اون نزدیکاس پیدا کنم
پرسیدم گفتن دو تا ایستگاه پائین تر منم گفتم هوا خوب، کیفم سبک چرا پیاده نرم؟ مقادیری رفتم بارون شروع شد :-" چند دقیقه تف وار بعد دیگه رسما دوش ک ا م ل ن خیس! گفتم خوبه بیخیال شم برگردم بعد استدلال منطقی کردم که خب من خیس تر از این که نمیتونم بشم so be it :-" در مرحله بعدی هوا تاریک شد باز استدلال منطقی که خب تاریک، تاریکه دیگه حالا 1 ساعت دیرترش چه فرقی میکنه؟ ازون طرف هم هی میرفتم نمیرسیدم!! به طور دقیق تر از نزدیکا میدون ونک پیاده رفتم تا سینما آزادی! :-" بارون که کم شد تازه باد شروع شد دو نقطه لرزیدن! باتری گوشی هم در شرف اتمام اوضاع مساعد نبود دیگه خدایی :D برگشتم باز دوباره پرسیدم از یکی که شهر کتاب این ورا نیست؟ گفت 3 تا ایستگاه بالاتر من با دست سمت سینما رو نشون دادم گفتم از اونور یعنی؟ گفت نه! رد کرده بودمش :|

یه چیز دیگه هم، اصفهان بارون که میاد بازم تو پیاده رو هاش میشه راه رفت! اینجا پیاده رو هاش هم پر آب بود

باز دوباره داشتم رد میکردم شهر کتابو! رفتم تو یه نگاه به کفشام یه نگاه به زمین اونجا کفشام پتانسیل گند زدن به سرامیک ها رو داشت، شدیــــد!! یه فروشنده اونجا بود داشت منو نگاه میکرد که دم در وایسادم و جلوتر نمیرم گفتم بیام؟ طوری نیست؟ :D گفت بیا دیگه از این حرفا گذشته!

بعد از یه ساعت پیاده روی و موش آب کشده شدن و از سرما لرزیدن، کتابی که میخواستم رو هم نداشت! :-"

دیدم واقعا توانایی بازم پیاده رفتن نیست سوار اتوبوس شدم دم خونه باز زد به سرم برم اون یکی کتاب فروشی البته نزدیک بود اون ولی خب باد شدید این مانتو و بلوز خیس میچسبید به بدنم = شکنجه :-" اونم نداشت! در مرحله آخر هم یه آب طالبی گرفتم واسه خودم که به این نتیجه رسیدم کماکان اول آب پرتقال بعدم آب انار و دیگر هیچ :|

قبلش... :-? کلاس که امروز به جز اونی که دو در کردم یکی داشتیم فقط که اونم از اول تا آخرش میشینیم به ارائه بقیه نگاه میکنیم و بعدش هم که سایت و بعدشم اون کاپوچینوی تلخ زهر ماری من پارسال شکلات تلخ ِ در همین حد تلخ میخوردم ولی اینو دیگه نتونستم!

و قضیه چای رو هم که واسه ات گفتم مفصل و چقـــــدر دیسلایک!

از نحوه انجام تکالیف مبانیم هم راضی ام یه استیکی نوت الان رو دسکتاپم هست با مضمون : google! lotfan chizi ke mikhamo dashte bash dge beza man begiram nomre in taklifaro

که خب از گوگل تشکر میکنم :D از یاهو بیشتر البته!

تو مسیر برگشت از دانشگاه همه اش داشتم به هفته دیگه فکر میکردم به 5 شنبه و جمعه اگه قطعی شه و بعد یکم داستان سازی در ادامه اش واسه خودم... ترسناک شد :D

imagine عوض!
 

زهرا27

بریزءیس
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,824
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زاهدان
شهر
زاهدان
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
الزهرا_خواجه نصیر
رشته دانشگاه
کامپیوتر
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

روز خوبی نیس بعد از دوسال جدیت امروز به طور خیلی ناگهانی همه ی دلایلمو از دست دادم
امروز روز خیلی بدی است
خدایا صبر صبر صبر
 
بالا