• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطره نویسی روزانه

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,905
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز چون دیشب داشتم یه فیلم خیلی زیبا میدیدم تقریبا همشو خابیدم نکته ی مهمش این بود که امتحان ریاضی داشتیم و جواب ها فرم کوالان(اشتراکی) داشتن.
البته ذکر این نکته مهمه که بچه های ما که اهل تقلب نیستن بلکه فقط به تقابل اندیشه ها اعتقاد راسخ دارن
استاد جعفر(معلم زیست با نام حقیقی شریعتی)هم امروز طی یک حرکت انقلابی ۱۰ت بعنوان جایزه به جاهل(اکرمی) بدلیل اذان زیبا هدیه کرد که تحسین همگان و به شخصه خودمو بر انگیخت، هر چند پیش از نیز وزکار طی حرکتی زدانقلابی ۵۰ت به یه سومی هدیه کرده بود
(اینجا متن بخاطر این لفظ قلم شد که یکی از دوستان پیش از این به گوشزد نمود که خیلی بیدقت مینویسی)
 

Intellectuel

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
1,591
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
l
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز جلوی در بچه های اون کلاس دیگه واستاده بودیم دو تا از بچه ها به در تکیه داده بودند منم دست یکیشیونو گرفته بودم داشتم باهاشون حرف میزدم همین طوری که منتظر بودیم کلاسشون تعطیل بشه یکی از بچه های اون کلاس درو باز کرد کسایی که به در تکیه داده بودند افتادند تو. کلاس خیل صحنه ی باحالی بود =))
 

BLACK HOLE

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
826
امتیاز
2,199
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
نجوم
دانشگاه
University of Alberta
رشته دانشگاه
Computer Science
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز خاله ی مامانم فوت شده بود بعد رفتم مراسم

مامانم گفت پاشو برو خونه سر درست منو با بابامم فرستاد برم L-:

بابام تو راه به یه خاله هام گفت شما نمیاید بریم؟

من گفتم بابا من که دارم میرم خاله ی مامانم مرده...اگه خاله ی خودم مرده بود که نمیرفتم!


الان من حرف بدی زدم؟چرا من درک نمیکنم کجاش بده؟
چرا این همه به من خندیدن و گفتن حرف نزنی بهتره؟ :-? :(
 

mahta.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
354
امتیاز
2,886
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یـکـ١
شهر
تـــهــرانــــ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

کلا" مدتیُ که هی دوستام ُ میبینم.. بعد دو ساعت زل میزنم تو چششون.. نمیشناسم.. تازه کلی که ک میکنم، میبینم طرف دوستمه.. :-w
حالا امروز مشکلی بود که من داشتم با معلما..
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

بله بله :D روز خاصی بود :D

روز ِ اول ِ آخرین بازارچه خیریه ای که ما هم میتونیم هر زنگ تفریح بین غرفه هاش ول باشیم!

اول اینکه نمیدونم ایده ی مسخره ی روباز بودن از کی بوده تو این هوا در حد مرگ سرد بود خب! باد هم میومد وحشتناک آدم تا میومد یه چیزی بخوره زجر میکشید غرفه ها هم که اکثرش خوراکی من و بقیه دوستان پیش دنبال یه چیزی بودیم که به عنوان یادگاری از مدرسه بخریم، هیچی نبود!
من از این برگه ها که میچسبه خریدم و این آهن ربا ها که میزنن به یخچال! هیچی نبود خب! :D

شادی یه کلاه کپ گرفت، کلاهه زیپ داشت جوری که باز میکردی نقاب میشد چیز خوبی بود :D یه 100 نفر هم نظر داشتن به این کلاه ! همه تا میدیدنش: شادی کلاهت خیلی باحاله! :-" یا به من : پگاه تو واقعا نمیخوای کلاهشو کش بری؟! ساعت 3 که زنگ خورد من بش گفتم تا آخر امروز یکی این کلاه رو ازت میگیره آخر :))

4 نفر بودیم داشتیم میرفتیم کتابخونه، من شادی سپید بیتا تو کوچه بودیم من دیدم یه پرایدی سرعتشو کم کرد شادی هم کلاهش رو سرش بود بعد من دیدم سرویس بچه های مدرسه خودمونه، راننده هم آقای ت. ( ایشون از همون اول راهنمایی مسئول سرویس های ما بودن، همه رو از دم میشناسه، ما رو که 7 ساله میشناسه، آدم پایه ای هم هست :D ) بعد هیچی دیگه ماشین سرعتشو کم کرد، من دیدم نگین که داره از ماشین پیاده میشه لبخندش خیلی شیطانیه! داد زدم شادی کلات!!!!
نگین حمله کرد :)) شادی کیفشو انداخت وسط کوچه با دست کلاهشو گرفته بود تو کوچه دنبال هم آخر نگین کلاهو گرفت حالا من حمله کردم به نگین که بده کلاشو! نگین رفت تو ماشین در رو بست من و بیتا و سپید در ها رو باز میکردیم از دو طرف حمله آقای ت. اومد راه بیفته، شادی وایساد جلو ماشین گفت نمیرم کنار! عالی!! عـــــــالی! همه پکیده بودیم از خنده خود شادی حتی آقای. ت راه افتاد شادی جلو ماشین عقب عقب میرفت میگفت نمیرم اونور!! حرکتش بینهایت لایک! آدم نباید کوتاه بیاد :-" حالا اونا هم تو ماشین در رو از تو قفل کرده بودن صدای خنده مون و صدای "بده کلاشو!" تو کل کوچه پیچیده بود! یه تیکه آقای ت. سرعت گرفت! یعنی شادی اگه همینطور عقب عقب که میرفت میفتاد میرفت زیر ماشین رسما! بعد دیگه خیلی سرعت گرفت شادی هم دیگه مجبور شد واسه حفظ جونش بیاد کنار به حالت نا امید که "من دیگه این کلاهو نمیبینم" وسط کوچه بود که یکی از دوستان از تو ماشین کلاهو انداخت بیرون

کل آدمای تو کوچه داشتن نگاه میکردن! 1 دختر جلو یه ماشین دستاش رو کاپوت، راننده که هی سرعت میگیره هی ترمز میکنه، 3 تا دختر دیگه دنبال ماشین صدای خنده

خیـــــــــــــــــلی حال داد :)) به قول شادی خواب از سرمون پرید!

___
سکانس 2 سپید کارت کتاب خونه شو نیورده بود، شادی هم کارتش گم شده بود گفته بود واسه اش دوباره صادر شه من و بیتا فقط کارت داشتیم رفتیم تو کتاب خونه، شادی گفت من کارتم گفتن دست شماست باید از شما بگیرم مسئولش هم گیر داده بود نه باید فیشتو بدی شادی هم فیش نداشت که! یه بحثی داشتن اینا با هم
از اونور سپیده گفت من کارتم تو خونه جا مونده مسئولش هی داشت میگفت بدون کارت نمیشه بری

این کتاب خونه ها هم واسه عضویت محدوده دارن، خونه باید تو یه محدوده ای باشه تا عضو کنن محدوده اش هم نهایتا 4 5 تا خیابونه
بعد حالا ما خیر سرمون سمپادی، دوستان سوتی میدن در حد چیز!

مسئول خطاب به من و بیتا: بش بگین بره خونه نمیشه بدون کارت
بیتا: نمیتونه بره خونه شون خونه شون خیلی دوره
من: نــــــــــه! دور نیست که! تو محدوده اس! :-" :-" ولی نمیتونه بره! :-"

مسئوله هم خنده اش گرفت بود! آخرش گذاشت هر 4 تا بریم، 4 تا با هم سر یه میز بودیم

نکات دیگه هم اینکه من میخواستم از تو ظرف آبم تو لیوان شادی آب بریزم، کتابخونه هم ساکت آبش خیلی صدا میداد! :))
دیگه اینکه یه سومی از سپید یه سؤال اثباتی هندسه پرسید ما هم که اثبات ها یادمون نیست! کلی فسفر سوزوندیم ولی آخرش شد دیگه :D
آخرین نکته مثبت هم این بود که سپید قرار شد با یکی تبادل جزوه کنه :D


خوش گذشت :D
 

mahta.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
354
امتیاز
2,886
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یـکـ١
شهر
تـــهــرانــــ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دوس دارم همینجوری شوروع کنم به نوشتنُ بنویسم و بنویسم تا ..

این وضعه ما داریم؟ اول میان میگن شما ساکت و شما هیچ کاره اید و تو این مدرسه حرف حرف ماست.. بعد میان که دلتُ به دست بیارن.. واست اردو میذارن.. تصمیم میگیرن بهت مثبت بدن.. به معلمای دیگه میگن که هواتُ داشته باشن..
خوبه کادو نمیخرن واسمون..

+ 7 روز..!
 

shershere

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
987
امتیاز
1,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
اینم هه هه!
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

پدر گرام با اشاره به داداشمون : من میدونم این بچه گرسنشه ، سیب زمینی سرخ کرده میخواد
داداشم : نه من گرسنم نیست
پدر : چرا هست ... الان نمیفهمی ... یخورده دیگه گرسنت میشه
من : بابا چرا اصرار میکنی ، خب نمیخواد
بابا : میخوام براش بخرم ... گرسنش میشه







بیست دقیقه بعد پدر درحال میل نمودن سیب زمینی ها
من : به نام پسر ، به کام پدر
پدر : :D
 

mahta.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
354
امتیاز
2,886
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یـکـ١
شهر
تـــهــرانــــ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

mahshid.m هم اینجااس !

باو این آقای سنقری (معلم کامپیوتر ) هم که نشسته اینجا.. هی حرف میزنه همش هم اشتباه..

این دوما هم که جو گیر.. امروز نمیشه باهاشون حرف زد کلا"..

هر زنگ هم حلقه زدیم.. چقد هم خوبـــن ا.. مخصوصا" حلقه های وسط و اینا دیگه.. ;;)

عید..
 

Neg@r

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
461
امتیاز
1,608
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
دارو ســازی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز یه تست روانشناسی دادم بهم گفت افسرده ای :-< راستم میگفت ... توی مدرسه دائم از خنده سر چیزای الکی ریسه میرم توی خونه تو اتاقم گریه میکنم ...
المپیاد زبان هم داشتم 100% زدم P:> P:>
اما دیروز که ریاضی بود نمیدونم فک کنم 1-2 غلط داشتم 2 تا نزده ... :-<
کلا زندگی من :-<
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,775
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

8 مارس،روز جهانی زن

تعطیلی وبرف روی کوه ها همه رو ترغیب کردن به برف بازی.جمع چهارنفره مون یکی از بلندترین کوه هارو برای سر خوردن انتخاب کرد.در مقابل نگاه های پرسشگر و نگران بقیه تا پایین کوه لیز خوردیم.دقایقی به وجود اومدن که هراس و شادی کنارهم هر4 نفر رو به اوج برد.نفهمیدیم کی چشم هامون رو بستیم و کی افتادیم توی دره.
تنها چیزی که فهمیدیم درد وحشتناک کمر بود و فریادی که میگفت:داری میفتی روشون!
 

*M.M*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
4,462
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

آقا مشدو توصیف کنم: :D

تو راه که بایاسمنو زهرا و اینا مسخره بازی در آوردیم کنسرت هم داشتیم و اینا کلی خندیدیم و فیلم گرفتیم :D

اول که وارد مشد شدیم ساعتای 8 بودو اینا بعد این راننده اشتبا شنیده بود آدرس رفته بود یک جای خیییییلی دور تر از محل برگزاری همایش :(

بعد آقا منا زنگ زد نرگس زنگ زد میگف شما کجایید هی منم میگفتم داریم میایم داریم میایم ;))

ساعت 9 و نیم رسیدیم زنگ زدم نرگس گفتم دم دریم گف باشه الان پری رو میفرستم :D

آقا تو محوطه ریحانه رو دیدمو اینا بنده خدا خیلی رو خودش فشار آورد آخر هم نفهمید من کیم بعد آقا گفتم محدثه ام بعد گف دیر اومدی و اینا 8->

بعد کلا هر وخ دیدارم با ریحانه رو یادم میاد خندم میگیره هم من هم یاسمن هم زهرا ضایع شدم فجیح ~X( =))

رفتم اسممو بنویسم با شماره و اینا میبینم یکی دستشو گذاشته زیر چونش زل زده بهم بعد دیگه توجه نکردمو اینا 8->

با خودم میگفتم نگا دختره خوشگل ندیده :Dاسممو که نوشتم زهرا به همون دختره که زل زده بود به ما گف:

تو کیی؟

اونم گف من پرستو ام :D

آقا بغلو ماچو اینا رفتیم تو دنبال منا میگردم بعد واسم دست تکون میده میریم 2 ردیف عقب تر میشینیم :)

بعد نرگس میره بعدش منا اس داد گف پاشین بیان جلو میای؟؟ :)

با کلی خواهش و تمنا و اینا از همراهمون اجازه میگیریم میریم جلو :D

حرف میزنیمو اینا میخندیم میدم ده=فتر خاطراتمو به منا برام سوسک میکشه :)

از این سوسکای بال دار هستن بعد میدم به سیما :D

کنار سیما یکی نشسته میگم اون کیه منا میگه نباید بگم :)

بعد آقا ناراحتو اینا میریم سلف بعد مناشون جا گرفتن :-"""""میریم بعد تازه اونجا شیما رو میبینم و من هنوز در عجب بودم

اون دختر کنار سیما کیه بعدش میبینم پگاه (پگیسوس)از اونور میگه سارینا سارینا بیا بعد سارینا میره اونجا هنو :D

دوهزاریم نیافتاده بود که به شیما که اصفهانی بود میگم سارینا رومیشناسی؟؟میگه آره همین بود دیگه میگم چی ؟؟ :-??

باورم نمیشه و اینا بعد میرم جای پوسترش بهش میگم چرا نگفتی من سارینا ام؟؟بعد سارینا سوت میزنه و :D

میگه آخه میخواستم تلافی کنم سر قضیه ای که مزاحمم شده بودی =))

من: :-w

گف:ببخشید :|

من:حالا اشکال نداره میبخشمت :D

دوباره میریم محوطه و اینا با سارا و پری حرف میزنیم و اینا :D

بعد دیگه بعد پوستر و اینا میخوایم بریم که فقط میتونیم با سیما و منا خدافظی کنیم :|

اونم به دلایل خاص نشد با بقیه دوستان خدافظی کنیم فقط هم بخاطر ناظم و همراه گرامی :|

از راه برگشت هم مسخره بازی :D

خوب بود عالی بود ینی دست ریحانه و پرستو درد نکنه خوشال شدیم دیگه 8->

تا یک دوماه شارژیم 8->
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,905
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

بچه ها من هر روزم هیجان انگیزو پر اتفاقات جالبه
تا الانم کلی خاطره دارم اما برا نوشتنش نیاز دارم اون اکانتم باز شه
کسی نمیتونه کاری برام بکنه؟
‏ تو پخ اگه میتونین بهم بگین
دارم میسوزم که نمیتونم بنویسم
 

smart girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
839
امتیاز
2,032
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
مدال المپیاد
المپیاد ادبی
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

الان تو مدر3 جشن داشتیم!
یعنی بهترین جشن عمرم بود الان!
از دو هفته پیش بهمون گفتنکه امروز(24/12) که روز بعد از چارشنبه سوری میشه، آتیش بازی داریمُ جشنواره غذا و سفره هفت سین هستُ خلا3 میخوایم بترکونیم!
بعدشم کلاسی که بهترین هفت سین و غذاهارو درست کنه میبریمش یه اردو اختصاصی!
مام دست به کار شدیمُ شرو کردیم کارای سفره رو انجام دادن، تا دیروز که تقریبا درستش کردیم!
امروزم دیگه کامل شد،حالا شاید عکساشُ براتون بذارم، یعنی محشر شد!
از اداره اومدن بازدیدُ خلا3 مارُ اول اعلام کردنُ 103ُ دوم اما گفتن چون هردو زحمت کشیدن دوتاییشونُ میبریم!
بعدشم که همه کلاسا اومدن ریختن تو کلاس ما غذاها رو بخورن.
تو کلاس جا نبود 100 نفری که تو مدر3 بودن همه اومده بودن تو کلاس ما!
غذاهارم که خوردیم گفتن برین اتیش بازی!
رفتیمُ خلا3 ترقهُ کپسولیُ زنبوریُ آبشاریُ ... بود دیگه با دو تا اتیش که دیگه کلی پریدیم از روشونُ...
خلا3 انقد بهمون خوش گذشت که حد نداره!
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,604
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دو سه ماهی میشد که کُلام گمشده بود.

خیلی ناز بود! خیلی دوسش داشتم :rolleyes:

گفتم گم شده دیگه! مهم نیس! :rolleyes:

دیروز یکی از بچه ها تو حیاط که بودیم صدام کرد.

گفت زهرا بیا کُلاه سر این بچه هرو ببین! :-"

بچه سرایدار مدرسمون بود.

تا کُلا رو دیدم! :rolleyes: L-: کلاهٍ من! L-:.

مطمئن بودم کُلاه منه!ازش پرسیدم کُلاتو از کجا خریدی؟؟؟ گفت: مامانم برام اوردٍ! :P

گفتم:شال گردن هم داره؟؟ (چون شال گردنش خونمون بود!) گفت:نه :P

بچه ها گفتن برو کُلاتو بگیر ازش! L-: گفتم نه بچس بیخیال! ارزش نداره :rolleyes:

یکی از بچه ها رفت بهش گفت: میشه کلاه دوستمو بدی؟؟ بچه کلاه رو بهش داد!

حالا اومدم خونه بابام میگه چرا ازش گرفتی فردا برو با شال گردنش بهش بده!! :)

منم گففتم هیچوقت همچین کاری نمیکنم! گدا که نیستن! کُلاهمو دوست دارم خو! 8->

اینم از سرایدار مدرسمون! :| به جای اینکه اشیا گمشده روببره بزارٍٍه تودفتر میبره برا بچش! :|
 

zahra yousefi

کاربر فعال
ارسال‌ها
62
امتیاز
151
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
مدال المپیاد
یه بار نزدیک بود برم المپیاد شیمی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

سه شنبه این هفته تو مدرسه جشن آب بازی و چارشنبه سوری داشتیم.وقتی داشتم بچه ها رو با آب خیس میکردم یهو دیدم دوستم شقایق داره با یه سطل پر از آب میاد سمتم.فقط یکم دیر دیدمش چون دو ثانیه بعد سطل آب رو سرم خالی شد. خیلی ضدحال بود.
 

nilofar banihashem

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,011
امتیاز
11,418
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان/فرهنگ
شهر
بجنورد
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

من دیروز توچالوس کنسرت احسان خواجه امیری رفتم خیلی خوش گذشت
 

mahta.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
354
امتیاز
2,886
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یـکـ١
شهر
تـــهــرانــــ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

آقا من برا اولین بار تو عمرم رنجر سوار شدم! :-ss :))
 

اردلان

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
1,501
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد2
شهر
مشهد
مدال المپیاد
زیادن حال ندارم بگم
دانشگاه
عباسقلی خان
رشته دانشگاه
نرفتم ک هنوز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز بذترین روز زندگیم بودش
الکی الکی همه چیزم از هم پاشیدش
سر هیچ و پوچ
از چی بگم؟
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,905
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

من با گوشیمم بنابراین اگه جا نشد شد چند پست عذر میخام و ادقام بشه لطفا
روز اول بعد عید بود
از دلهره ی فردا و اینکه هیچی درس نخونده بودم تمام شبو بیدار بودمو خابم نبردو تو سمپادیا گذروندم
صبح تو راه مد جواد باهوشو دیدم و با هم گپ زدیمو حرف از اینکه من شرط بستم با یکی قبل مدارس ستاره آبی بگیرم اما نگرفتم
بعد یهو باهوش گفت امروز صبح گرفتی
بنابر این کلی شاد شدم
بعد رفتیم مدو کلی سلام علیکو و کلی شادیا بعد مدتها دیدن دوستان خیلی چسبید
یادم رفت بگم منو باهوش پای چپ وارد مد شدیم
بعد که زنگ شروع شد فهمیدم من فک میکردم اونروز سه شنبس اما دوشنبه بوده
اما خوش گذشت
 

mahta.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
354
امتیاز
2,886
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یـکـ١
شهر
تـــهــرانــــ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

با یکی از فارغ التحصیل ها رفته بودم بیرون.. دوستم گف یه فیلمِ بلوتوث شده واسم بیا بذارم ببین..
تازه گف مالِ یه سری از بچه های مدرسمونِ.. یکی هم توشه انگار تویی..
منم به حالتِ :مشتاق و :انتظار نشستم دیدم فیلمَ رو..!
.. :O X_X L-: ^-^ ..

فیلمِ یکی از فیلمای سرِ کلاسمون بود یه روز که معلم نداشتیم گرفته بودیم.. دیه معروف شدیم رف..! :D
 
بالا