• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

از راهنمایی... تا کنکور... یادش بخیر!

  • شروع کننده موضوع
  • #1

کاربران حذف شده

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,926
امتیاز
8,579
قسمت اول: پنجم ابتدایی تا اول راهنمایی

یادش بخیر آن روز ها که در بهترین دوران زندگیمان و در اوج شادی های شروع نوجوانی چه ها که نکردیم..
سال 84 بود که من در یک مدرسه ابتدایی آن هم در جنوب شهر بهترین شادی ها را تجربه میکردم، 12 سال بیشتر نداشتم و کل هم و غمم جدایی از دوستان دوران ابتدایی و خداحافظی از آن محیط ساده و حقر ولی با صفا بود، خداحافظی با مسیر کوتاهی که تا خانه طی میکردم و دعوا و گاه شیطنت هایی که در راه با دوستانم میکردم..جمشید آقای سر محل..یادش بخیر.

زمستان همان سال بود که گفتند هرکس می خواهد آزمون تیزهوشان شرکت کند نام نویسی کند و 1500 تومان هم مبلغ با تعدادی عکس و کارنامه و ..(؟) بیاورد. پدرم گفت هرجور که خودت دوست داری و من هم با اینکه هدفم سمپاد نبود نام نویسی کردم.
آن موقع ها یعنی 6 سال پیش و دوران ابتدایی، دوران شادی ها بود، دوران شنیدن حرف هایی بود که اگر الان می شنیدم شاخ در میاوردم..می روید دبیرستان نوشتنی ندارید، درس ها زیاد مشکل نیست!

به هر شکل نام نویسی کردیم، دبیری داشتم مهربان که از آن موقع تا به امروز نمیدانم کجاست..ای کاش ببینمش، به پدر مادرهایمان گفت بد نیست برای آزمون یک آمادگی تستی داشته باشید..قرار بر این شد هرکس می خواهد آزمون سمپاد یا نمونه دولتی و ... را بدهد کلاسی بعد از ساعت رسمی مدرسه(آن موقع ها من همیشه بعد از ظهری بودم، چون مدرسه دو شیفته بود و صبح ها دختر ها بودند) یعنی حدود ساعت 5 و ربع بعد یک استراحت کوتاه تا ساعت 6 و نیم داشته باشیم.

کلاس تشکیل شد، تقریبا همه بچه های کلاس خودمان ثبت نام کردند و 19(؟) نفر بیشتر نبودیم، دبیر برایمان کتاب های تستی را که خودش تشخیص داده بود مناسب آزمون هستند تهیه کرد، مخلوطی بود از سوالات هوش، ریاضی و کتابی دیگر نیز برای علوم تجربی..
فکر میکنم هنوز هم در انبار آن کتاب را داشته باشم..چقدر خاطره انگیز بود. کتابی با قطر کم ولی خوب، معلممان جواب های آخرش را با دقت برایمان قیچی کرده بود تا جواب را نداشته باشیم..

کلاس ها برگزار میشد، گاه هوا بسیار تاریک بود، حس خوبی نداشتم، گاه خسته بودم، گاه حسرت میخورم و .. تست ها را میزدیم، گاهی اوقات فقط من پاسخ را بلد بودم و من سوال را حل میکردم، خیلی لذت بخش بود وقتی میدیدی بین دوستانت فقط تو دستت بالاست و وقتی معلم میپرسید چرا جواب این است با لذت تمام توضیح میدادی، یادم است آن موقع ها حل کردن سوال ها خیلی لذت بخش بود.
بعضی اوقات معلم تلنگر بچه های غیر انتفاعی را به سرمان میزد و میگفت آن ها صبح تا شب درس می خوانند و موفق ترند، گاهی از مزایای مدارس میگفت..آن هایی که به فوتبال علاقه داشتند میگفتند:"یعنی آقا اونایی هم که میرن تیم ملی از اینجاها بر میدارن؟"معلم ساده ما نیز میگفت بله موقعیت برای دانش آموزان این مراکز بسیار است. البته که من آن موقع فکر میکردم تیزهوشان فقط چند جا بیشتر ندارد و برای همین بسیار خفن است(!)بچه بودیم دیگر..!

همه آن ها گذشت، فوتبال های بعد کلاس و قبل آن، تغذیه ها..محیط ساکت مدرسه و ناظم بد اخلاق ولی مهربانش.. یک روز کارت ها را پخش کردند، هنوز آن کارت ها را دارم، حیف که الان نمیتوانم آپلودش کنم اما قطعا بعد ها اینکار را میکنم..
یک کارت سفید رنگ با نوشته های سبز بود، نام و نام خانوادگی و نام پدر که به اشتباه نیز چاپ شده بود و تا آخرین سال راهنمایی نیز همان بود که بود! عکس ده سالگیمان نیز آن گوشه اش به صورت سیاه سفید چاپ شده بود..

خلاصه اولین مرحله آزمون بود و به صورت نیمه متمرکز، گفتند فلان روز بروید فلان جا آزمون را بدهید، روز آزمون صبحش فکر میکنم جمعه بود که مادرم غذای مورد علاقه ام را برایم پخته بود و کمی آبمیوه و مخلفات، پس از آن که آن ها را خوردم، پدرم بار دیگر از من پرسید"محسن، مطمئن هستی و واقعا خودت دوست داری؟" گفتم:"بله بابا، البته من هدفم نمونه دولتی هست ولی خوب بد نیست این آزمون رو هم بدیم"، دست پدرم را گرفتم و با هم رفتیم به سمت مدرسه احرار که یک مدرسه عادی و ساده در همان منطقه خودمان بود(منطقه 17) که البته هنوز هم هست.

به دوستان پیوستم، افراد زیادی آمده بودند و بعد از مدتی همه را صف کردند و قرآن تلاوت شد و صحبت هایی درباره آزمون انجام گرفت..اگرچه با آن اعتماد به نفسی که من داشتم نیازی به استرس نبود اما باز دلهره داشتم، دلهره نگاه پدرم و اینکه "خدایا شادش کنم.." به ما گفتند طبق شماره کارتتان بر روی جاهایی که شمارتان یکسان است بنشینید و چک کنید که عکستان و شمارتان همان باشد..
وارد کلاس ها شدیم، کلاس ها پر از نیمکت و صندلی بود و یک برگه کوچک نیز بر روی هر کدام چسبانده شده بود که شامل یک عکس و شماره بود.

ناظم آن مدرسه آمده و با شوخی ها و هم زمان جدیتش برگه ها را پخش کرد..یادم است میگفت:"شماره ها رو بکنید یادگاری ببرید خوننتون بچسبونید رو دیوار اتاقتون" البته غافل از اینکه من اتاق نداشتم و همش یک جعبه خاطرات بود و هنوز هم هست و همه چیز ها نیز دست نخورده همانجاست...

بعد از پخش برگه مداد ها و پاکن هایی را دادند که آرم سمپاد بر روی آن بود، مداد های نقره ای رنگ استدلر و پاک کن های نرم و سفید که تا مدتی نگه داشتم اما متاسفانه بعد ها استفاده کردم.. گفتند این سوالات آزمایشی و برای آمادگی است، این ها را پاسخ بدهید سپس برگه های اصلی را پخش خواهیم کرد، یادم می آید یکی از سوالات در مورد شرط تشکیل مثلث ها بود که خوشبختانه به راحتی حل کردم و امیدی در من تازه شد..گفتند این سوالات تصحیح نخواهد شد..

سپس نوبت سوالات اصلی بود، گفته بودند سوالات را بیرون از مدرسه نخواهید برد و همراه پاسخ نامه به ما تحویل خواهید داد..سوالات جالب بودند، اطلاعات خاصی نیاز نداشت، گاه تشابه بود و گاه سوال هوش و گاهی اندکی محاسبات..با توجه به اینکه زیاد تست کار نکرده بودم و فقط همان یک ساعت کلاس تست مدرسه و یکی دو کتاب انتشارات شباهنگ که آن هم سوالات نمونه دولتی بود آزمون را خوب دادم..بیرون آمدم و پدرم که منتظر بود گفت:" آزمون را چطور دادی؟گفتم خوب بود، چون قبولی در تیزهوشان زیاد برایم مهم نبود استرس نداشتم"، گفت خوب است و ساندیس و کیکی را که سر جلسه گرفته بودم در راه خوردم..گذشت و بعد از مدتی که فکر میکنم اسفند ماه بود یا سال بعدش(دقیق یادم نیست)، گفتند نتایج بر روی سایت آمده، خلاصه با هرجور دلهره ای که داشتم و بود و با آن اینترنت دایل آپی به همین سایت Nodet.net که الان محل متروکه ای بیش نیست و من خیلی دوستش داشتم رفتیم..هنوز هم طراحی اش را دوست دارم، آن موقع ها قسمت مراکزش تازه داشت آپدیت میشد و مراکز کمتر بودند..تقریبا همه مراکز را یک نگاهی انداختم و بعد به قسمت نتایج رفتم، شماره ام را در قسمت رَدی ها زدم و منتظر ماندم بببینم چه میشود، پیغامی آمد که خوشبختانه شما در آزمون مرحله اول قبول شده، آن لحظه بسیار خوشحال شدم و پدرم را صدا کردم و او نیز شاد گشت..

برای اطمینان به لیست نام های قبولی ها نیز رفتم، شهر تهران را زدم اما اسمم نبود، این یکی از ظلم هایی بود که هیچوقت فراموش نمیکنم.. در زیر لیست نوشته شده بود دانش آموزان مناطق 17 18 19 20 و 15 و 16 و دانش آموزان حوزه کهریزک و ورامین به لیست قبول شدگان شهر ری مراجعه کنند. من نیز که مرکز برایم مهم نبود ساده بودم و خیال میکردم آن جا نیز موقتی است و ما به علامه حلی خواهیم رفت..خلاصه تاریخ مراجعه به مرکز را به ما دادند و ما به مرکز شهید بهشتی ری رفتیم و یکسری اطلاعات و برگه هایی به ما دادند که مربوط به آزمون مرحله دو بود و قرار شد کارت هایمان را نیز مهر کنند.

یادم نیست آزمون دقیقا چه روزی بود و چه ماهی، فکر میکنم بعد خرداد بود، معلممان به پدرم و من گفته بود نمیخواهد مدرسه بیایی، بنشین و آزمون را کار کن من همه درس ها را به تو بیست میدهم که البته من کله شق همه امتحان ها را هم دادم و معدل بیست را نیز گرفتم..این را نیز یادم رفته بود که بگویم وقتی مرحله اول را قبول شدم و به دفتر مدرسه اطلاع دادم و همچنین به معلمم، او گفت مگر میشود، آن غیر انتفاعی که صبح ت اشب درس می خواند قبول نشد و تو شدی؟ گفتم حالا که شده ام..دفتر چک کرد و به من تبریک گفت و البته بعد از آن اتفاقات بالا پیش آمد.

آزمون مرحله دو حساس تر و مشکل تر بود، برای همین شبش را خوب خوابیدم و صبح بیدار شدم و مادرم سفره ای از چیز هایی که دوست داشتم برایم آماده کرده بود..لحظه ای ناراحت شدم که نکند قبول نشوم و مادرم و پدرم ناراحت شوند، در آن زمان هنوز خواهرم متولد نشده بود من تنها بچه خانواده بودم. خلاصه با پدرم از خانه به میدان راه آهن با تاکسی رفتیم، من تا به حال مترو سوار نشده بودم، پدرم آن روز مرا سوار مترو کرد، چقدر جالب بود..در راه با پدرم حرف میزدیم و او مثل همیشه مهربان و آرام بود، به ایستگاه مترو شهر ری که رسیدیم پیاده شدیم، تا مدرسمان پیاده راهی نبود و نیست..آنجا رفتیم، همه جور آدمی در آنجا بود، محیط مدرسه برایم تازه بود، به نظر بزرگ می آمد و مجهز غافل از اینکه چه جایی بود!!!

بعد از سخنرانی مدیر و صف بندی و قرآن وارد سالن امتحانات شدیم، باز هم از آن مداد و پاک کن..سالن امتحاناتی که تا امروز هنوز هم در آن امتجان میدادیم و همیشه خاطراتش با من همراه بود..جایم را هیچوقت فراموش نمیکنم، نزدیک ستون و یک صندلی تکی، مراقب ها را نیز همینطور، چند تایشان تا همین امروز دبیرم بودند..البته آن زمان با ریش مشکی تر و جوان تر و سر حال تر، آزمون را دادیم، قسمتی در سوالات بود درباره تحصیلات خانواده، گفته بود امتیازی ندارد اما من میدانستم الکی نیست و از طرفی جواب همه را میدانستم..تحصیلات پدر..فوق لیسانس(پدرم هنوز درس میخواند و تازه پایان نامه اش در حال تکمیل بود..)، تحصیلات مادر..لیسانس.. و هم هرا تکمیل کردم. سوالات را به دقت می خواندم و آن هایی را که شک داشتم پاسخ نمیدادم..تقریبا هشتاد درصد سوالات را پاسخ دادم.

در همان میانه های آزمون مدیر آن زمان یعنی آقای موسوی با آن اقتدار و کت و شلوار تر تمیزش که هیجوقت یادم نمیرود اعلام کرد آن هایی که می خواهند در مرکز دیگری درس بخوانند و یا شهر دیگری میروند فرم بهشان میدهیم تکمیل شود و سپس برگه هایشان را به آنجا میفرستیم تا در آن مرکز و با بچه های آن ها تصحیح شود..اشتباه بزرگ دوران تحصیل من همینجا بود..اشتباهی که تا همین امروز ناامید و ناراحت بودم که چرا آن لعنتی را پر نکردم..پر نکردم و هر روز تا به امروز سختی مسیر را تحمل میکردم..از وقتی که خانه را نیز عوض کردیم مشکل تر شد..نبود امکانات و سخت گیری ها و چوب جنوب شهری بودن همه یکجا در دوران بعد از راهنمایی به سرم خورد که بعد ها میگویم..ما نیز دلمان خوش بود شهر ری جزو تهران است!البته که هست، اما اصلا شباهتی به مراکز تهران ندارد..البته آن زمان با آن مدیریت قوی در روباتیک و پژوهش و المپیاد و کنکور آمار خیلی خوبی داشتیم..همین نیز پدرم را گول زد، من را نیز همینطور..

در اواسط تابستان بود که نتایج آمد و به سایت Nodet.net سر زدیم، لیست را چک کردیم و من قبول شده بودم..چه شادی و چه خوشحالی..چه لذت بخش بود آن روز ها..به پدرم با اینکه آن روز ها وضعیت مالی خیلی مناسبی نداشتیم گفتم باید همه قول هایش را عملی کند و او نیز گفت چشم..بگذار حقوق را بگیرم..در فاصله بین آزمون سمپاد و اعلام نتایج، آزمون نمونه دولتی را هم دادم، جدی تر و بهتر، آن را هم قبول شدم که بعد ها و در اواخر تابستان کارنامه اش آمد که آن را نیز نگه داشته ام که البته با وجود سمپاد دیگر به آن مدرسه نرفتم..اعلام شده بود قبول شدگان برای ثبت نام و دریافت مدارک و شرایط به مدرسه بروند، پدرم اینکار را کرد و در آن روز با تکه پارچه نمونه برای لباس فرم و یکسری جزوات که مربوط به قبول شرایط قوانین مدرسه و انظباط و شرط نمره و ... بود به خانه برگشت. لباس فرم پیراهن آبی رنگ و شلوار پارچه ای سرمه ای بود..جقدر من از آن ها بدم می آمد! خلاصه همه آن ها را تهیه کردیم و تا مهر که روز اول مدرسه بود...
در روز های آینده بقیه اش را می نویسم..البته بعد ها عکس ها را هم قرار میدهم..فعلا مانیتور بدبختم که یادگار همان روز ها است سوخته است و من با لپتاپ مطالبم را مینویسم..به همین جهت فایل هایم در هارد Desktop قرار دارد و من به آن ها دسترسی ندارم تا زمان تهیه مانیتور..
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : از راهنمایی..تا کنکور..یادش بخیر

میگما، خب میذاشتی همونوقع که بقیشونو گیر اوردی مینوشتی دیگه! بعدشم رحم کن! اینقد طولانی نوشتی فک میکنی نهایتش چند نفر حوصله میکنن همشوو بخونن؟ حداقل هربار یه کمیش رو مینوشتی! (البته بازم خوبه پاراگراف بندیش کردی)
بعد اینجا که گفتی : مراقب ها را نیز همینطور، چند تایشان تا همین امروز دبیرم بودند..البته آن زمان با ریش مشکی تر و جوان تر و سر حال تر، آزمون را دادیم
منظورت خودت بود یا مراقبات؟!
در کل خوب بود...جالب بود اینجوری همه ی جزئیات یادت موندن!
 

saeide

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
572
امتیاز
2,073
نام مرکز سمپاد
فرزانگان کرج (گویا 3)
شهر
کرج
دانشگاه
تهران-شهید بهشتی
رشته دانشگاه
فیزیک-کارشناسی ارشد گرانش
پاسخ : از راهنمایی..تا کنکور..یادش بخیر

شما که هنوز فارغ التحصیل نشدی!!!
تا کنکور .... :D
من اگه بنویسم از راهنمایی تا کنکورم رو یه ذره تلخه!فعلا نمینویسم. :D
 
بالا