• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Sarina_ahm

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
717
امتیاز
5,265
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين یکـــ
شهر
جَهــان / ٢
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
علوم پزشكى اصفهان
رشته دانشگاه
پزشكى
تلگرام
اینستاگرام
سلام مجدد! :D
یکی از کارایی که اغلب ما آدما توی ملاقاتامون انجام میدیم اینه که خاطره هامون رو برای بقیه تعریف میکنیم و به خاطرات بقیه گوش میدیم.و بهش میگیم تبادل تجارب!
به یادموندنی ترین خاطره ای که از بقیه شنیدید چی بوده؟
(اگه بخوایم پیچیده نگاه کنیم میشه خاطرتون از به یادموندنی ترین خاطره یِ بقیه! ;)))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Sarina_ahm

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
717
امتیاز
5,265
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين یکـــ
شهر
جَهــان / ٢
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
علوم پزشكى اصفهان
رشته دانشگاه
پزشكى
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

خودم شروع میکنم:
من قشنگترین خاطره ای که شنیدم و تا حالا 1000 بار فیلمشم دیدم لحظه تولدم بوده(ما پارتی داشتیم دوربین بردیم تو اتاق عمل :-")
فکر کنم لحظه لحظشو حفظم از بس این اتفاق برام مهمه :D و خب بزرگترین لحظه ی زندگی هر فرد لحظه ی تولدشه دیگه!
برای همین فکر کنم هیچ پدر و مادری اولین باری که بچشونو دیدن یادشون نمیره
از وقتی که دکتر میگه وای این چه تپله!شبیهه ببعی میمونه تا وقتی که مامانبزرگم کلی ذوق مرگ میشه منو که میبینه :D
این لحظه ها قشنگترین خاطره هایین که شنیدم و اولین خاطراتی که توشون بودم و نه از شنیدنش خسته میشم نه فراموششون میکنم ;))
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,604
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

دوستم رفته بودن شمال بعد یکی از فامیلاشون رفته تو دریا یکدفعه زیر پاش خالی شده بعد دستشو برده بالا که بیان بهش
کمکش کنن.اینا فکر میکردن داره براشون دست تکون میده(بای بای میکنه!)ایناهم براش دست تکون میدادن!!!!
بعدهرجور بوده خودشو رسونده به ساحل گففته من داشتم غرق میشدم!
 

meli

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,014
امتیاز
8,478
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
برنز کشوری کامپیوتر
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

داییم تعریف میکنه بچه که بودن یه روز با پسر عموهاشو پسر عمه هاش داشتن تو کوچه بازی میکردن یه دفه یه کندوی عسل میبینن همشونم شیطنتشون گل میکنه کلی سنگ و اینا میزنن به کندو عسله یه دفه کندو عسله از رو درخت میفته پایین کل زنبورا میریزن رو سر داییم اینا اینا میدون فوری میرن تو خونه یکی از پسر عمو های مامانم پشت در میمونه...
خلاصه هرچی بدبخت در میزنه هیشکی جرئت نمیکنه در رو براش وا کنه بدبخت رو کل هیکلشو زنبور نیش میزنه... =)) :)) =))
 

fatameh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
399
امتیاز
370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
مدال المپیاد
یکم واسه زیست
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
پزشکی یا دکترای ژنتیک
پاسخ : به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

دوستم تعریف میکرد ککه داییش تو دانشگاه سر امتحان میخواسته تقلب بگیره بعد کناریش کلمه ی گشتاور رو تکرار مسکنه که مربوط به جواب س.ال بوده اما اون بنده خدا درست نمیشنوه مینویسه بمب اشک اور :D :D :D
 

nikta shahi

کاربر فعال
ارسال‌ها
20
امتیاز
113
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قائمشهر
پاسخ : به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

مامانم تعریف میکرد خیلی وقت پیش وقتی من خیلی کوچولو بودم یه بار خانوادگی رفته بودیم دریا شنا بعد متوجه شدن پسر دایی مامانم که اون موقع 7 سالش بود نیست دورو برشونو نیگا کردن دیدن که نه واقعا نیس :-??
هیچی مامانش چندتا حمید حمید گفت و غش کرد داداشش دیوونه شده بود داشت میرفت ته آب جلوشو گرفتن خلاصه همه گریه و زاری
نمک میخوردن که فشارشون نره پایین.دیگه دنبال جنازه بودن داشتن اینورو اونور میرفتن که بابام 10 متر اونطرفتر دید حمید داره با یه دختره شن بازی میکنه
بیچاره مامانش اینقد کتکش زد که نگو
همه از خنده داشتن غش میکردن :))
 

roya kharkhon

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
123
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
گرگان
مدال المپیاد
شيمي_ادبيات
پاسخ : به یاد موندنی ترین خاطره ای که شنیدید

این خاطره رو مامان دوستم واسم تعریف کرده: مامان دوستم نمره هاش کم می شده یک بار باباش بهش میگه....اگه این دفعه کم بشی خونه رات نمیدم....
ای مامان دوستمم میره مدرسه و بله ....نمره اش شده بو د12 ...زنگ مدرسه می خوره وای می استه تااخرین نفر ...تو راه خونم اروم اروم میره...
میره تو پارک بازی می کنه...چون نمی دونسته نمره شو چه جوری به باباش نشون بده حالا هی وقت کشی میکنه...
بعد 4 5 ساعت با ترس و استرس میره خونه.......می بینه همه خونشونن دارن گریه می کنن....می فهمه بابا مرده ...باخودش میگه کاش می رفتم خونه کتک می خوردم ولی بابام و برا ی اخرین بار می دیدم
واقعا اشک من دراومد شما رو نمی دونم... :(( :(( :((
 

hanita.ard

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,832
امتیاز
25,977
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
....
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
قزوین
رشته دانشگاه
شیمی محض
دوستان چند نفر رو اذیت کرده بودن

یکیش مازیار بود بسی حاضر جواب
اونا زنگ زده بودن اونو اذیت کنن خودشون سوژه شدن

یکی هم ارش بود
ک ابروی بیچاره رو برده بودن
.......
 
بالا