• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

سيد علي صالحي

  • شروع کننده موضوع
  • #1

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
سلام h-:
اين تاپيك رو ايجاد كردم تا اشعار آقاي صالحي رو با هم توش بذاريم
خيلي از شما اسم ايشون رو شنيديد و مثل من شعراشونو دوست داريد
خودم شروع ميكنم اميدوارم لذت ببريد :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

عاشقانه های ری را:

می‌دانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسيده می‌آيد
پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گريه‌ام
پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟


حالا که آمدی
حرفِ ما بسيار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!


به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از ديدگانِ دريا نيست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آيد.


مگر می‌شود نيامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دريا برگردی؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه می‌شود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نمی‌کنی، ها!؟
باشد، گريه نمی‌کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه می‌افتد.
چه عيبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می‌آيد،‌ باران می‌آيد
هنوز هم می‌دانم هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا کم نيستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوی گريه می‌فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و
آسمان هم که بارانی‌ست...!


آن روز نزديک به جاده‌ای از اينجا دور
دختری کنار نرده‌های نازک پيچک‌پوش
هی مرا می‌نگريست
جواب ساده‌اش به دعوت دريانديدگان
اشاره‌ی روشنی شبيه نمی‌آيم تو بود.
مثلِ تو بود و بعد از تو بود
که نزديکتر از يک سلامِ پنهانی
مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال
خبر داد و رفت.
نه چتری با خود آورده بود
نه انگار آشنايی در اين حوالیِ‌ ناآشنا...!
رو به شمالِ پيچک‌پوش
پنجره‌های کوچکِ پلک بسته‌ای را در باد
نشانم داده بود
من منظورِ ماه را نفهميدم
فقط ناگهان نرده‌های چوبیِ نازک
پُر از جوانه‌ی بيد و چراغ و ستاره شد
او نبود، رفته بود او
او رفته بود و فقط
روسریِ خيس پُر از بوی گريه بر نرده‌ها پيدا بود.


آن روز غروب
من از نور خالص آسمان بودم
هی آوازت داده بودم بيا
يک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی
حسی غريب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد
جز من کسی تُرا نديده بود
تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی
تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آينه پنهان بودی
تو بوی پروانه در سايه‌سارِ‌ ياس می‌دادی.


يادت هست
زيرِ طاقیِ بازار مسگران
کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد
ما راهمان را گُم کرده بوديم ری‌را!
يادت هست
من با چشمان تو
اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را
گريسته بودم و تو نمی‌دانستی!


آن روز بازار پُر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود
من خودم ديدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی طاقی گذشت
چه شوقی شبستانِ رويا را گرفته بود،
دعای تو و آن پرنده‌ی بی‌قرار
هر دو پَرپَر زدند، رفتند
بر قوسِ کاشی شکسته نشستند.


حالا بيا برويم
برويم پای هر پنجره
روی هر ديوار و
بر سنگ هر دامنه
خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهايی را
برای مردمان ساده بنويسيم
مردمان ساده‌ی بی‌نصيبِ من
هوای تازه می‌‌خواهند!
ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و
اندکی حقيقتِ نزديک به زندگی.


يادت هست؟
گفتی نشانی ميهن من همين گندمِ سبز
همين گهواره‌ی بنفش
همين بوسه‌ی مايل به طعمِ ترانه است؟
ها ری‌را...!
من به خانه برمی‌گردم،
هنوز هم يک ديدار ساده می‌تواند
سرآغازِ‌ پرسه‌ای غريب در کوچهْ‌باغِ باران باشد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

عاشقانه های ری را
چه بوی خوشی می‌دهد اين جامه‌ی قديمی
اين پيراهن بنفش
اين همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
اين چند حَبه‌ی قند در کُنج روسری
قابِ عکسی کهنه
بر رَف گِل‌اندودِ بی‌آينه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود بُرده است.


ديدی!
ديدی شبی در حرف و حديث مبهم بی‌فردا گُمَت کردم
ديدی در آن دقايقِ دير باورِ پُر گريه گُمَت کردم
ديدی آب آمد و از سَرِ دريا گذشت و تو نيامدی!


آخرين روزِ خسته،
همان خداحافظِ آخرين، يادت هست!؟
سکه‌ی کوچکی در کف پياله با آب گفتگو می‌کرد،
پسين جمعه‌ی مردمانِ بی‌فردا بود،
و بعد، صحبتِ سايه بود، سايه و لبخندِ اين و آن.
تمامِ اهالیِ اطراف ما
مشغول فالِ سکه و سهمِ پياله‌ی خود بودند،
که تو ناگهان چيزی گفتی
گفتی انگار همان بهتر که رازِ ما
در پچپچِ محرمانه‌ی روزگار ... ناپيدا!
گفتی انگار حرفِ ما بسيار و
وقت ما اندک و
آسمان هم بارانی‌ست...


راستی هيچ می‌دانی من در غيبت پُر سوالِ تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی يکی خط ساده هم به مقصد نرسيد؟!
رسيد، اما وقتی
که ديگر هيچ کسی در خاموشیِ خانه
خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خويش را نمی‌ديد.


در غيبت پُر سوالِ تو
آشنايان آن همه روزگارِ يگانه حتی
هرگز روشنايیِ خاطرات تُرا بياد نياوردند.
در غيبت پُر سوال تو آن انار خجسته بر بالِ حوضِ ما خشکيد.
در غيبت پُر سوال تو عقربه‌های شَنگِ بی‌بازگشتِ هيچ ساعتی به ساعت شش و هفتِ پسينِ پنج‌شنبه نرسيد.
حالا که آمدی، آمدی ری‌را!
پس اين همه حرفِ نامنتظر از رفتنِ بی‌مجال چرا؟!


راستی اين همان پيراهنِ بنفش پُر از پروانه‌ی آن سالها نيست؟
مگر همين نشانی تو از راهِ دور دريا نبود،
پس چطور در ازدحام دلهره، ناگهان گُمت کردم
پس چطور در حرف و حديثِ مبهمِ بی‌فردا گُمت کردم؟
مگر ما کجای اين باديه‌ی بی‌نشان به دنيا آمده‌ايم ری‌را!
ما هم زير همين آسمانِ صبور
مردمان را دوست می‌داريم.


حالا بيا به بهانه‌ای
تمام شبِ مغموم گريه را
از آوازِ نور و تبسمِ ستاره روشن کنيم
من به تو از خواب‌های آينه اطمينان داده‌ام ری‌را!
سرانجام يکی از همين روزها
تمام قاصدک‌های خيسِ پژمرده از خوابِ خارزار
به جانب بی‌بندِ آفتاب و آسمان بر می‌گردند
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

راستي ايشون اهل جنوب هستن و در مسجد سليمان دوران نوجوانيشون رو گذروندن و بيشتر از 30 سال هست كه شعر ميگن هم دوره سهراب و شاملو و...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

بلاخره بايد يك روز به خانه برگردي!


به خدا اگر به قدرِ سر سوزنی

از سکوتِ باد بترسم!
سنجاقک‌های خسته از خوابِ درخت کناره گرفته‌اند
رفته‌اند پشتِ پرچینِ باغ هلو
دگمه بر پیراهنِ شب و شکوفه می‌دوزند.
دارد دیر می‌شود
تو هم بیا برویم خانه‌ی خودمان،
بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه
پُر از زوزه‌های باد وُ
اضطرابِ بلدرچین است،
ما هم می‌توانیم شبِ تب‌کرده‌ی دریا را تحمل کنیم
عطرِ عجیبِ همین شکوفه‌ها
خواه‌ناخواه … راه را بر عبور بادِ بی‌سواد خواهد بست.
بیا برویم خانه‌ی خودمان
هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ
بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه است.
روی زمین می‌خوابیم
دفترِ ترانه‌های حافظ را زیر سر خواهیم گذاشت،
صبح که از خوابِ فال و پیاله برمی‌خیزیم
خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه خواهد شد.
این همان مطلبی‌ست
که از سهمِ ساده‌ی همین زندگی به ما خواهد رسید.
حالا دست از دوختن این دگمه‌های شکسته بردار،
برایت پیراهنِ خوش‌رنگِ قشنگی خریده‌ام،
وِل کن بیا برویم رو به نورِ چراغ بنشینیم
اینجا دعای روشن هیچ دختری برآورده نمی‌شود
به خدا خانه‌ی خودمان خوب است،
خانه‌ی خودمان خوب است.
____________________________
سیدعلی صالحی از کتاب : ساده بودم، تو نبودی، باران بود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

عاشق اين شعرشم يه حس خوب توشه!

سلام !
حال همۀ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان !

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازۀ باز نیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ئی خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار .... هی بخند !
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است ، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فراز کوچۀ ما می گذرد
باد بوی نام های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و اینه ،
از نو برایت می نویسم
حال همۀ ما خوب است
ما تو باور نکن !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

سلام :)

گفتم یه غبار روبی کنم :-"

اول اینکه زندگینامه ایشون رو میتونیداینجاخونید!

بعد هم یه شعر از ایشون از کتاب سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه و هشت! :)

گزندِ کليد


جا ماندن چتر و روشنايیِ باران بهانه بود
می‌دانستم دوباره برمی‌گردی،
کليدِ خانه را با خود بُرده بودی ...


می‌دانستم که رفته‌ای، که می‌روی
می‌روی همين حدود
بعد بوی بوسه و عطرِ علاقه را به ياد می‌آوری
چمدانت را برمی‌داری
آهسته از کنار پرچينِ پُرستاره می‌گذری
دَمی رو به دريا نگاه می‌کنی
کسی از کنار تو آهسته می‌گذرد.
و تو رو به رفتگرِ کوچه می‌گويی:
سلام يعنی خداحافظ "عمو حيات"
من بايد برگردم
چلچله‌ای زير سقفِ چوبی خانه، خواب است
انار هم گل داده است
انارِ گُل داده از شَته‌های کور می‌ترسد
می‌دانستم دوباره برمی‌گردی
هميشه همين‌طور است
من خواب چراغ و پرده و آوازی آشنا ديده‌ام.


ما با فالِ حضرت حافظ و اذانِ گريه زاده می‌شويم
بعد بی‌جَهت می‌رويم زندگی می‌کنيم
بعد شبی ... آشنايی با چهل‌کليد کهنه می‌آيد
آهسته آوازمان می‌دهد:
جاماندنِ چتر و روشنايیِ باران بهانه بود،
بايد برويم!


و می‌رويم،
و ديگر آفتابِ صبحِ فردا را نخواهيم ديد.

و یه عکس :D
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,635
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : سيد علي صالحي

اسمشُ نشنیده بودم ! :-"
شعراش قشنگه ولی حس میکنم یه ذره ( یه ذره ! ) شبیه شعرای قیصر امین پوره ! :-??
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,361
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : سيد علي صالحي

جالبه که من همیشه فک میکردم جوونن . بعد رفته بودم شهرِ کتاب ، یه کتاب دیدم یه آقایِ ریشویی روش بود . بعد که دیدم بغلش نوشته سید علی صالحی چن دیقه کُپ کردم قشنگ :-"


هر چند که پنهان و سر به زير
بُريده و خاموش
خاموش و بی‌سوال
بخواهی به خانه برگردی،
باز می‌بينی نمی‌شود
می‌بينی باز نمی‌شود
اين در و اين قفلِ کهنه ...!
اين در و اين قفلِ کهنه را مگر
با رازِ کدام کليدِ بی‌دعا بسته‌اند
که تعبير اين ترانه باز
به سرآغازِ همان گريه‌های گذشته برمی‌گردد!؟


برگرد!
يک لحظه از پچ‌پچِ پنهانِ باد و صنوبرِ خسته بفهم
که پايانِ دورترين رويای آدمی
همين منزلِ آرامِ از هر چه گذشتن است!


ديگر چه فرقی دارد
اين درِ بسته به مِفتاحِ کدام دعا،
اين قفلِ کهنه به ميلِ کدام کليد ...!؟
دير يا زود باد از سکوتِ همين صنوبرِ خسته برخواهد خاست
در بوته‌های ترس‌خورده‌ی ستارگان خواهد وزيد
و ماه از وحشتِ آينه‌های شکسته طلوع نخواهد کرد!
می‌بينی در غيابِ حضرتِ اردی‌بهشت
چه بر خوابِ نرگس و بيداریِ بابونه رفته است!


می‌گويند هنوز هم می‌توان سراغِ آن علاقه‌ی غمگين را
از مخفی‌ترين ترانه‌های همين مردمِ مگو گرفت،
هنوز هم می‌توان کمی خيره به خوابِ کبوتر و دريا
سپيده‌دمِ دورِ آسمان را به ياد آورد،
هنوز هم می‌توان از قناعت به يک تبسم ساده
تاريکیِ تمامِ اين کوچه را به شب نابَلَد بخشيد،
هنوز هم می‌توان گاهی
عقيده‌ی آسانِ بوسه را
از يکی دو همسايه‌ی مسلمان پرسيد،
هنوز هم می‌توان
آهسته از خيابانِ خلوتِ پاييز گذشت
همهمه‌ی دورِ اردی‌بهشت را به ياد آورد
شادمانی ماه و صنوبرِ نوميد را به ياد آورد،
و به ياد آورد که ترانه‌ای
علاقه‌ی غمگينی
چراغ و تبسمی
کبوتر و کوچه‌ای شايد،
يا سپيده‌دمِ دورِ آسمانی که پا به راه‌ست!


ديگر چه فرقی دارد
که اين درِ بسته به مِفتاحِ کدام دعا
اين قفلِ کهنه به ميلِ کدام کليد ...!؟


اينجا هر زورقِ شکسته‌ای حتی
مجبور به شنيدنِ اين قصه
تا خوابِ آن هزار و يکشبِ درياست!

( از کتاب رویاهای قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود )

این سایتم ببینین
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,361
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : سيد علي صالحي

با صدایِ خسرو شکیبایی ... :-<
سراغ شعر می روم
خسته ام ، خسته

اینا عالیَن .. عالی !!

پ.ن : یه چیز خفنی که شعراش داره اینه که خیلی جدیده ... بعضی قسمتاشُ آدم میخونه کپ میکنه از کجا به ذهنش رسیده :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

من خسته ام خسته رو داشتم با یه آهنگ دیگه 8->

جالبه که توی شعراش همیشه میگه" من شاعرم " یا یه همچین چیزی
کلا یه سری از کلمات خیلی تکرار میشن توی شعراش مثله باران... واژه...اردیبهشت...مسافر....خواب....و توی کتاب های قدیمیش ری را
خیلی از شعراش گذشته اش هستن مثلا از مسجد سلیمان و اینا
انگار هر کتابش یه محور خاص داره
شعراشو با ایجاز الکی خراب نمیکنه
تا جایی که قلم بره مینویسه
5صفحه میخونی و تموم نمیشه...توی هر خطش یه حسه تازه میده بهت
شعراش یکنواختن ولی جذاب 8->
راحت کلمه ها رو میچینه پشت سر هم راحت شعر میگه...با شعر مثل شعر برخورد میکنه :)
بعضی وقتا نمیفهمم چیو داره توضیح میده...انگار از وسط یه قصه شرو میکنه چند صفه ورق میزنه بعد هم کتاب رو میبنده...
در کل عاشق سبکشم...شعراش...همش لایک x: 8->
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,361
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : سيد علي صالحي

دقیقاً همین چیزایی که فاطمه گفت شعراشُ عالی کرده ...
جانِ من کی میتونه همچین چیزی بگه ؟ :-"
:

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ری‌را
ميان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بی‌دليلِ راه جسته بوديم
بی‌راه و بی‌شمال
بی‌راه و بی‌جنوب
بی‌راه و بی‌رويا


من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دريا و رنگ روسری ترا، ری‌را
ديگر چيزی به ذهنم نمی‌رسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!
من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام آقايان
چرا می‌پرسيد از پروانه و خيزران چه خبر
چه ربطی ميان پروانه و خيزران ديده‌ايد
شما کيستيد
از کجا آمده‌ايد
کی از راه رسيده‌ايد
چرا بی‌چراغ سخن می‌گوئيد
اين همه علامت سوال برای چيست
مگر من آشنای شمايم
که به آن سوی کوچه دعوتم می‌کنيد؟
من که کاری نکرده‌ام
فقط از ميان تمام نامها
نمی‌دانم از چه "ری‌را" را فراموش نکرده‌ام



آيا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه
چيزی از جُرم رفتن به سوی رويا را کم نخواهد کرد؟


من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام بانو
شما، بانوْ که آشنای همه‌ی آوازهای روزگار منيد
آيا آرزوهای مرا در خواب نی‌لبکی شکسته نديديد
می‌گويند در کوی شما
هر کودکی که در آن دميده، از سنگ،‌ ناله و
از ستاره، هق‌هقِ گريه شنيده است
چه حوصله‌ئی ری‌را!
بگو رهايم کنند،‌ بگو راه خانه‌ام را به ياد خواهم آورد
می‌خواهم به جايی دور خيره شوم
می‌خواهم سيگاری بگيرانم
می‌خواهم يک‌لحظه به اين لحظه بينديشم ...!


- آيا ميان آن همه اتفاق
من از سرِ اتفاق زنده‌ام هنوز!؟


یا مثلاً آخرِ یکی از شعراش میگه :

ری‌را! ری‌را!
تنها تکرار نام توست که می‌گويدم
ديدگانت خواهرانِ بارانند.

این شعرش که دیگه اصن ... x:

درست است که من
هميشه از نگاه نادرست و طعنه‌ی تاريک ترسيده‌ام
درست است که زيرِ بوته‌ی باد سر بر خشتِ خالی نهاده‌ام
درست است که طاقتِ تشنگی در من نيست
اما با اين همه گمان مَبَر که در بُرودتِ اين بادها خواهم بُريد!
از جنوب که آمدم
لهجه‌ام شبيه سوال و ستاره بود
من شمال و جنوبِ جهان را نمی‌دانستم
هر کو پياله‌ی آبی می‌دادم
گمانِ ساده می‌بُردم که از اوليای باران است
سرآغاز تمام پهنه‌ها
فقط ميدان توپخانه و کوچه‌های سرچشمه بود
اصلا می‌ترسيدم از کسی بپرسم که اين همه پنجره برای چيست؟
يا اين همه آدمی چرا به سلام آدمی پاسخ نمی‌دهند ...!؟


از جنوب که آمدم
حادثه هم بوی نماز و نوزادِ سه روزه می‌داد
و آسانترين اسامی آدميان
واژگانی شبيه باران و بوسه بود،
زير آن همه باران بی‌واهمه
هيچ کبوتری خيس و خسته به خانه باز نمی‌آمد
روسپيان ... خواهران پشيمان آب و آينه بودند
اما با اين همه کسی از منِ خيس، از من خسته نپرسيد
که از نگاه نادرست و طعنه‌ی تاريک می‌ترسم يا نه؟
که از هجوم نابهنگام لکنت و گريه می‌ترسم يا نه؟
که اصلا هی ساده تو اهل کجايی؟
اهل کجايی که خيره به آسمان حتی پيش پای خودت را نمی‌پايی!


باز می‌رفتم
می‌رفتم ميدان توپخانه را دور می‌زدم
و باز می‌آمدم همانجا که زنی فال حافظ و عشوه‌ی ارزان می‌فروخت
دل و دست بيدی در باد، دل و دستِ بيدی کنار فواره‌ها می‌لرزيد.
و من خودم بودم
شناسنامه‌ای کهنه و پيراهنی پُر از بوی پونه و پروانه‌های بنفش!


حالا هنوز گاه به گاه سراغ گنجه که می‌روم
می‌دانم تمام آن پروانه‌ها مُرده‌اند
حالا پيراهنِ چرک آن سالها را به در می‌آورم
می‌گذارم روبروی سهمی از سکوت آن سالها و می‌گريم می‌گريم!
چندان بلند بلند که باران بيايد
و بدانم که همسايه‌ام باز مهمان و موسيقی دارد.
حالا ديگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمی‌گيرد
حالا ديگر از هر نگاه نادرست و طعنه‌ی تاريک نمی‌ترسم
حالا ديگر از هجوم نابهنگام لکنت و گريه نمی‌ترسم
حالا ديگر برای واژگان خفته در خميازه‌ی کتاب
غصه‌ی بسيار نمی‌خورم
حالا به هر زنجيری که می‌نگرم بوی نسيم و ستاره می‌آيد
حالا به هر قفلی که می‌نگرم کلامِ کليد و اشاره می‌بارد
شاعر که می‌شوی، خيالِ تو يعنی حکومتِ دوست!
باور کنيد منِ ساده، ساده به اين ستاره رسيده‌ام
من از شکستن طلسم و تمرين ترانه
به سادگی‌های حيرتِ دوباره رسيده‌ام
درست است!
من هم دعاتان می‌کنم تا ديگر از هر نگاه نادرست نترسيد
از هر طعنه‌ی تاريک نترسيد
از پسين و پرده‌خوانیِ غروب
يا از هجوم نابهنگام لکنت و گريه نترسيد
دوستتان دارم
سادگانِ صبور،‌ سادگان صبور!


من خودم هستم
بی خود اين آينه را رو به روی خاطره مگير
هيچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابيدم و بامدادان هزارساله برخاستم.


پ.ن : چه پستِ طویلِ حوصله سربری شد ... اما بخونین ;;) :-"
پ.ن 2 : از وقتی با صدای شکیبایی شنیدم این شعراشُ اصن خودم نمیتونم بخونم ! :D شدیداً پیشنهاد میشه !
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,635
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : سيد علي صالحي

ری را معشوقش بوده آیا ؟ :-"

همین جا ، نزدیک به همین میلِ همیشه‌ی رفتن
انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خارِ خوشباور
چشم به راهِ کودکانِ دبستانیِ دور
هی بی‌قراریِ غروب را تحمل می‌کند ،
اما کمی دورتر از بادِ نابَلَد
عده‌ای آشنا
مشغولِ چراغانی کوچه تا انتهای آینه‌اند ،
انگار شبِ دیدارِ باران و بوسه نزدیک است ...


تو هی زلال‌تر از باران ،
نازک‌تر از نسیم ،
دلِ بی‌قرارِ من ، ری‌را !
رو به آن نیمکتِ رنگ و رو رفته
بال بوته‌ی بابونه ... همان کنارِ ایستگاهِ پنج‌شنبه ،
همانجا ، نزدیک به همان میلِ همیشه‌ی رفتن !
اگر می‌آمدی ، می‌دانستی
چرا همیشه ، رفتن به سوی حریمِ علاقه آسان و
باز آمدن از تصرفِ بوسه دشوار است !
راستی مگر نشانیِ ما همان کوچه‌ی پیچک‌پوشِ دریا نبود ؟
پس من اینجا چه می‌کنم ؟
از این چند چراغِ شکسته چه می‌خواهم ؟
اینجا هیچ‌کدام از این همه پنجره‌ی پلک‌بسته‌ی غمگین هم نمی‌داند
کدام ستاره در خوابِ ما گریان است ...


من البته آن شب آمدم
آمدم حتی تا همان کاشیِ لَبْ‌لعابیِ آبی
تا همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم ،
اما جز فال روشنی از رازِ حافظ و
عَطرِ غریبی از گیسوی خیسِ تو با من نبود .
آمدم ، در زدم ، بوی دیوار و دلْ‌دلِ آبی دریا می‌آمد ،
نبودی و هیچ همسایه‌ای انگار تُرا نمی‌شناخت ،
دیگر از آن همه کاشی
از آن همه کلمه ، کبوتر و ارغوان انگار
هیچ نشانه‌ی روشنی نبود ،
کسی از کوچه نمی‌گذشت
تنها مادری از آوازِ گریه‌های پنهانی
از همان بالای هشتیِ کوچه می‌آمد ،
نه شتابی در پیش و
نه زنبیلی در دَست
فقط انگار زیر لب چیزی می‌گفت .
خاموش و خسته
صبور و بی‌پاسخ از کنار نادیده‌ام گذشت .


آه اگر بمیرم این لحظه
چه کبوترانی که دیگر از بالای آسمان
به بامِ حَرَم باز نخواهند گشت !


ری‌را جان !
میان ما مگر چند رودِ گِل‌آلودِ پُر گریه می‌گذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پُلی از خوابِ پروانه نمی‌بینم ... !

....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

ری را اسم واقعیش نیس
تو یکی از کتاباش خوندم ینی تو شعرش
سالهای پیش نام تو ری را بود...
تو کتاب انیس آخر این هفته می آید :-?
 

HTC

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
790
امتیاز
1,020
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بوشهر
دانشگاه
رشت
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : سيد علي صالحي

آسمانی ها ، ربطِ راه ...!

گاهی اوقات اندوهِ سنگپاره‌ی خُردی
وَرایِ تحملِ کوه در خوابِ کبوتر است.

درست است که اين حرفِ ساده
سهمی از امضای آينه بُرده است،
اما گاه که می‌آيم از پنجره
کسی را به آواز بلند بخوانم
تازه به ياد می‌آورم
کوچه تاريک است
حواسَم پَرت
دلم شکسته
راهم دور ...!

يک لحظه تحمل کن
الان می‌روم چراغ می‌آورم.

اینو خیلی دوسش دارم! خیلی بهش فکر کردم ، احساس میکنم خیلی معنی داره...
یعنی همه ی شعراش با معنی و عالیین... :)
 

3zar

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
92
امتیاز
294
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گنبد کاووس
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : سيد علي صالحي

هي شب پره ي بامداد پرست
بلكه يكي مثل تو
طبيب اين چراغك تب كرده
كاري كند
ورنه راه كجا و رفتن كي و حوصله كو ؟
خيلي وقت است
روشن است تكليف پشت سر
خيلي وقت است
تاريك است هرچه پيش رو
تو مي گويي چه كنيم؟
چه خاكي بر شانه هاي شكسته ي باد نشسته است
كه نه ارثي از اردي بهشت برده و
نه شباهتي ش به آذرماه است
حالا من
آلوده ي همين خلوت خسته ام
تو چرا ... شب پره ي بي قرار بامداد پرست ؟
باور كن نه چراغ و نه اين وقت شب
تنها پنجره مي داند
فرصت فرار از خواب پرده كي پيش خواهد آمد
نخواهد آمد
خورشيد خوابش امشب سنگين است
ماه را روي ساعت پنج و نيم صبح
كوك كرده بودم
اما نمي دانم چرا
هيچ اتفاقي نيفتاد
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سيد علي صالحي

تو تب داری پسر!


می‌گویند هر هفته
راس ساعت هفت شب
همه‌ی مردگان بی‌گور
به دیدن کس و کار خویش می‌آیند .
الان
من بیست و پنج سال است
رفته‌ام ماهی‌گیری ،
که بگویم حال دختر معطر ماه ... خوب است .
عجیب است ،
میان این همه عدد ،
۲۵ از کجا آمده است ؟
من که ماهی‌گیر نیستم ... !
تو تب داری پسر !
چقدر خسته‌ام از مرور این همه خواب ،
تحمل این همه اندوه ،
دلم می‌خواهد
پایان همه‌ی جمله‌های جهان
یک علامت تعجب بگذارم و خودم را خلاص کنم !
می‌ترسم حروف‌چین خسته
حواس‌اش نباشد ،
گاهی به جای است
است بیاید ،
اما است با است ... چه فرقی دارد ؟
تو تب داری پسر !
ما ... مجبوریم همین‌طور
هی بی‌ربط راه برویم
بی‌ربط زندگی کنیم
بی‌ربط حرف بزنیم
و ...
( این واژه‌ی واو هم ...)
تو تب داری پسر !
 

مهسا 1376

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,507
امتیاز
6,630
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمانشاه
پاسخ : سيد علي صالحي

آقا من شبا بیکار می‌شم می‌شینم شعرای ِ این ُ می‌خونم. به‌به‌به‌به 8-> خیلی خوبه اصلاً. :D پیشنهاد می‌شه به شما هم. :D
بعد آره دیگه. دیدم این شعرش هم شعرِ خوبی‌ست. آره دیگه... :-"

فاخته بايد بخواند، مهم نيست که نصف شب است!

پرسيدند کجاست
پرسيدند کيست
پرسيدند چه می‌کند
پرسيدند کی برمی‌گردد؟
و من هيچ نگفتم!
نه از شکوفه‌ی نرگس،
نه از سپيده‌ی دريا.
باد می‌آمد
يک نفر پشتِ پرده‌های باد پيدا بود،
همين و اصلا
نامی از کجا رفته‌ايدِ نرگس نبود،
چيزی از اينجا چطورِ سپيده نبود.
(نصف شب باشد، هر چه ...!
فاخته بايد بخواند!)

گفتم نگرانِ گفت و گویِ بلند من با باد نباشيد
دهانم را نبنديد، آزارم ندهيد
خوابم را خراب نکنيد
من نمی‌دانم سپيده‌ی نرگس کدام است
من نمی‌دانم شکوفه‌ی دريا چيست
من از فاخته‌های سحرخيزِ دره‌ی خيزران
هيچ آوازی نشنيده‌ام
فقط وقتی از بيتُ‌الَحْم
به جانبِ جُلجُتا می‌رفتيم
حضرتِ يحيی گفت:
چه زندان و چه خانه،
هر دو سویِ همه‌ی ديوارهای دنيا يکی‌ست.


[ :* :-‌"" ]
 

شب بو

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
499
امتیاز
3,818
نام مرکز سمپاد
فرزانگان4|فرزانگان1تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
انسان‌شناسی
پاسخ : سيد علي صالحي

بگذار سخن بگویم!
بگذار هرچه می‌خواهد ببارد.
ببارد از سنگ،از سیاهی،از سکوت.
ما نومید نمیشویم..


سیدعلی صالحی / از شعر آقای رئیس جمهور!
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : سيد علي صالحي

«واقعا...!»
این شعر از من نیست،
درست است باران دارد
خواب دارد
زندگی دارد،
اما این شعر از من نیست.
شاید کسی آن‌را فردا سروده بوده به این بادیه!
این شعر را
یک نفرِ دیگر
برای یک نفرِ دیگر سروده است.
مشکل این‌جاست که من
گاهی نمی‌دانم کیستم،
بی‌زحمت... چراغ را بالاتر بگیر!
«از یک مکالمه‌ی معمولی»
گاهی آن‌قدر بی‌دلیل
به گریه می‌افتم،
که واقعا بی‌دلیل به گریه می‌افتم!
.
یک‌بار هم
لابه‌لای‌ همین حس و هوا بودم،
دیدم خداوندِ رحمان و رحیم نیز
گاهی یادش می‌رود
جز من
شاعرانِ بزرگِ دیگری هم هستند
که گاهی بی‌دلیل به گریه می‌افتند.
 
  • لایک
امتیازات: Manic
بالا