• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

حافظ

  • شروع کننده موضوع sona
  • تاریخ شروع

tinaradvand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
325
امتیاز
3,075
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره دوره 11 المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : حافظ

در نظر بازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که درین دایره سرگردانند
جلوه‌گاه رخ او دیدهٔ من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شب‌پرهٔ [nb]خفاش[/nb]اعمی[nb]نابینا[/nb] نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یاد زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ورنه مستوری[nb]پاکدامنی[/nb] و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه[nb]تفرجگاه[/nb] ارواج برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
[nb]اگر کسی میتونه این شعر رو توضیح بده این کارو بکنه چون من ازش چیزی نفهمیدم :D[/nb]
 

tinaradvand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
325
امتیاز
3,075
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره دوره 11 المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : حافظ

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شهرهٔ شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
می مخور با دگران تا نخورم خون جگر سرمکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی مارا یاد هرقوم مکن تا نروی از یادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم
 

tinaradvand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
325
امتیاز
3,075
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره دوره 11 المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : حافظ

سالها دل طلب جام جم[nb]پیاله ٔ جم و پیاله یا آئینه ٔ سلیمان و یا اسکندر که همه ٔ عالم در آن بنا بر افسانه نموده میشد.[/nb] از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان[nb]ریش سفید میکده[/nb] بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان و قدح باده به دست وندر آن آینه صدگونه تماشا می‌کرد
آنکه چون غنچه لبش راز حقیقت نهفت ورق خاطر ازین نکته محشّا میکرد
گفتم این جام جهان‌بین به تو کی داد حکیم گفت آن‌روز که این گنبد مینا [nb]کنایه از آسمان[/nb]میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدایا میکرد
آن همه شعبده ها عقل که میکرد آن‌جا ساحری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله ی زلف بتان از پی چیست ؟ گفت حافظ گله ای از دل شیدا میکرد
 

tinaradvand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
325
امتیاز
3,075
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره دوره 11 المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : حافظ

صبا وقت سحر بویی ز زلف یاد می‌آورد دل دیوانهٔ مارا به نو در کار می‌آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ سینه بر کندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد
فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن که روی از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد
ز بیم غارت عشقش دل پر‌خون رها کردم ولی می‌ریخت خون و رَه بدان هنجار می‌آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگه کزان راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنّار می‌آورد
عفاالله چین ابرویش اگرچه نا توانم کرد به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می آورد
عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه ولی منعش نمی‌کردم که صوفی‌وار می‌آورد
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,662
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : حافظ

به نقل از Tinα :
در نظر بازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که درین دایره سرگردانند
جلوه‌گاه رخ او دیدهٔ من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شب‌پرهٔ [nb]خفاش[/nb]اعمی[nb]نابینا[/nb] نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یاد زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ورنه مستوری[nb]پاکدامنی[/nb] و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه[nb]تفرجگاه[/nb] ارواج برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
[nb]اگر کسی میتونه این شعر رو توضیح بده این کارو بکنه چون من ازش چیزی نفهمیدم :D[/nb]
ی بیت کم نوشتین :D
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد ازین خرقه صوفی به گرو نستانند
 
ارسال‌ها
72
امتیاز
977
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ٢
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1398
پاسخ : حافظ

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,662
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : حافظ

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
 
ارسال‌ها
72
امتیاز
977
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ٢
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1398
پاسخ : حافظ

نماز شام غريبان جو كريه اغازم
بمويهاى غريبانه قصه بردازم
بياد يار و ديار انجنان بكريم زار
كه از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
من از ديار حبيبم نه از بلاد رقيب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
خدايرا مددى اى دليل راه كه من
بكوى ميكده ديكر علم بر افرازم
خرد ز بيرى من كى حساب بر كيرد
كه باز با صنمى طفل عشق مى بازم
بجز صبا و شمالم نمى شناسد كس
عزيز من كه بجز باد نيست همرازم
هواى منزل يار اب زندكانى ماست
صبا بيار نسيمى ز خاك شيرازم
سرشكم امد وعيبم بكفت روى بروى
شكايت از كه كنم خانكى است غمازم
ز جنك زهره شنيدم كه صبحدم ميكفت
مريد حافظ خوش لهجه خوش اوازم
 

Your feline

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,059
امتیاز
16,981
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان
شهر
شهرستان
سال فارغ التحصیلی
105
پاسخ : حافظ

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن ؟
تا ببینیم سر انجام چه خواهد بودن


غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام ، چه خواهد بودن ؟


مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
غم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن


باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن


دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن


پیر می خانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام ، که "فرجام چه خواهد بودن ؟"


بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام ...
 

Setareh.Ghorshi

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
238
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
دانشگاه
دانشگاه صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی برق
پاسخ : حافظ

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کرد
و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
 

G.MM

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
593
امتیاز
13,320
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
University of Paris-Saclay
رشته دانشگاه
Integrative Biology and Animal Physiology
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : حافظ

عیب رندان مکن ای زاهد پاپیزه سرشت که گناه دگری بر تو نخواهد نوشت

من اگر نیکم , اگر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست همه جا خانه ی عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خاک در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه ی روز ازل تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت

نه من از خانه ی تقدا به در افتادم و بس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

گر نهادت همه این است زهی پاک نهاد ور سرشتت همه این است زهی پاک سرشت

باغ فردوس لطیف است ولیکن زنهار تو غنیمت شمر این سایه ی بید و لب کشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
 

Golenazzz

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
291
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : حافظ

نمی شه فقط چند تا بیت گذاشت؟
*******

دوش می‌آمد و رخســـــاره برافروخـــــته بود تا کـجا باز دل غــــمزده‌ای ســــــوخته بود

رسم عاشق کشی و شـیوه شـــهرآشوبی جامــه‌ای بود که بر قامت او دوخــــــته بود

جان عشـــاق ســــپند رخ خود می‌دانســت و آتش چـــــهره بدین کار برافروخـــــته بود

گر چه می‌گفــت که زارت بکشـــم می‌دیدم که نهانــــش نظری با من دلســـــوخته بود

کفر زلفــش ره دین می‌زد و آن ســنگین دل در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلـــف کرد و که اندوخــــــته بود

یار مفـــروش به دنیا که بســـی ســود نکرد آن که یوســـف به زر ناســـره بفروخـته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلـب شناسی ز که آموخــته بود​
 

ranjame

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
205
امتیاز
793
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
طهران
دانشگاه
صنعتی آریامهر
رشته دانشگاه
م.شیمی
پاسخ : حافظ

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,662
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : حافظ

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی

در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی
یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی

در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی

خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی

صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,662
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : حافظ

متنی که چن روز پیش حین خوندن ی شعر حافظ نوشتم:

بیخود نیست که می گویند لسان الغیب. پیامبری که زبانش زنده است و در زمان جاریست. از آن شاعرانی نیست که شعر میگفتند برای شعر. شعرش چیزی فراتر از شعر است. پیامی است که در گوش زمان پیچیده و خودش گوش مخاطبش را پیدا میکند.
درست در لحظه ای که ب نهایت عجز و ناتوانی رسیدی و هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند آرامت کند ب نرمی در گوشت میخواند:" جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست..."
کمی آرام میگیری. انگار پناهی یافته ای. لحظه ای که مثل طفل بیچاره ای از آزار و اذیت بچه های بزرگ و کوچک کوچه خسته شده ای و با گریه ناله به خانه می آیی و از زمین و زمان مینالی آغوش مادرت آرامت میکند. جایی که حالا پناهی یافته و میگویی: جز تو کسی دوسم نداره، کسی هوامو نداره...
زمانی که از تیغ عدو خسته شده و سپر انداخته ای و جز ناله و آهی تیغی نداری زمانی که آنقدر درد کشیده ای که میگویی: "زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر/ بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست..."
برگردیم به کوچه... جایی که طفل بیچاره مورد آزار است. آنقدر اذیتش میکنند که دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست. تهدیدش میکنند که اگر اینطور کنی آنطور می شود. جایی که کاسه صبر و تحمل کودک لبریز شده و میگوید ب درک!!! اوج بی تفاوتی...
به خانه می رود. خسته، گریان، نالان... سرزنش می شود: "چرا کوچه میری بازی میکنی؟ "بشین" تو خونه کارتون نگاه کن! با اسباب بازیات بازی کن! تو ک میبینی اذیتت میکنن چرا باز میری؟" پسرک نگاه نا امیدانه ای میکند و میگوید: " چرا ز کوی خرابات روی برتابم؟ / کزین بهم بجهان هیچ رسم و راهی نیست/زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر/ بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست... "
آغوش مادرت را می یابی. آرام میگیری. با آن عجز و ناله به مادر میگویی: جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست/ سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست". جز مادر کسی دردت را نمیفهمد. فقد او میداند که چه می خواهی. نمیگوید نرو، نکن. منعت نمیکند چون میداند نیاز توست. میفهمد که این نیاز نباید سرکوب شود. ب خوبی درک میکند که تو بازی کردن در کوچه را "دوست داری". نوازش کنان میگوید پسرم:" مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست/ عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن/ که نیست بر سر راهی که داد خواهی نیست"
خط قرمزی که مادر تعیین میکند بهترین خط قرمز است. تورا از بازی کردن منع نمیکند. این اجازه را به تو داده که هرچه را میخواهی دوست داشته باشی و هرچه میخواهی بکنی. تنها تورا از آزار منع کرده.
حالا تو هم مثل آن کودک عاجز و درمانده ای که لسان غیبی در دلت، از دلت با گوش دلت نجوا میکند: "جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست..."
آستانی که همان زلف یار است. وقتی از همه طرف ب راه کعبه ات خار مغیلان آمده، وقتی دیو و دد از همه سو کمین ب شکارت کرده، وقتی راهت پر از دام است تو بهتر از حمایت زلفش پناهی نمیبینی. تو بهتر از "امید" پناهی نداری.
کمر شکسته ات راست می شود. آماده رفتن می شوی که آخرین نصیحت را می شنوی:" خزینه دل حافظ به زلف و خال مده/ که کار های چنین حد هر سیاهی نیست..."
لسان غیب دوباره غیب میشود و تو میمانی و زلف یار و راه پیش رو...
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : حافظ

دو يار زيرک و از باده کهن دومني
فراغتي و کتابي و گوشه چمني
من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم
اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني
هر آن که کنج قناعت به گنج دنيا داد
فروخت يوسف مصري به کمترين ثمني
بيا که رونق اين کارخانه کم نشود
به زهد همچو تويي يا به فسق همچو مني
ز تندباد حوادث نمي توان ديدن
در اين چمن که گلي بوده است يا سمني
ببين در آينه جام نقش بندي غيب
که کس به ياد ندارد چنين عجب زمني
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوي گلي هست و رنگ نسترني
به صبر کوش تو اي دل که حق رها نکند
چنين عزيز نگيني به دست اهرمني
مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ
کجاست فکر حکيمي و راي برهمني
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : حافظ

اگر روم ز پي اش فتنه ها برانگيزد
ور از طلب بنشينم به کينه برخيزد
و گر به رهگذري يک دم از وفاداري
چو گرد در پي اش افتم چو باد بگريزد
و گر کنم طلب نيم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فروريزد
من آن فريب که در نرگس تو مي بينم
بس آب روي که با خاک ره برآميزد
فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست
کجاست شيردلي کز بلا نپرهيزد
تو عمر خواه و صبوري که چرخ شعبده باز
هزار بازي از اين طرفه تر برانگيزد
بر آستانه تسليم سر بنه حافظ
که گر ستيزه کني روزگار بستيزد
[nb]انگار واقعا هستن و با آدم حرف مینزن! [/nb]
 

mehrnaz 2613

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
80
امتیاز
268
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
پاسخ : حافظ

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش؟ زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب؛ وین چه قادر حکمت است؟ کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست!

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب کاندر این طُغرا نشان حَسبه لله نیست

هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو گیر و دار و حاجب و دربان درین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک‌رنگان بُوَد خودفروشان را به کویِ مِی فروشان راه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مَشربیست عاشق دُردی‌کِش اندر بند مال و جاه نیست
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : حافظ

چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري
خورد ز غيرت روي تو هر گلي خاري
ز کفر زلف تو هر حلقه اي و آشوبي
ز سحر چشم تو هر گوشه اي و بيماري
مرو چو بخت من اي چشم مست يار به خواب
که در پي است ز هر سويت آه بيداري
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
که نيست نقد روان را بر تو مقداري
دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تيره راي شوي کي گشايدت کاري
سرم برفت و زماني به سر نرفت اين کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاري
چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آي
به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : حافظ

هر که شد محرم دل در حرم يار بماند
وان که اين کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عيب مکن
شکر ايزد که نه در پرده پندار بماند
صوفيان واستدند از گرو مي همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر مي لعل کز آن دست بلورين ستديم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنيديم که در کار بماند
گشت بيمار که چون چشم تو گردد نرگس
شيوه تو نشدش حاصل و بيمار بماند
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري که در اين گنبد دوار بماند
داشتم دلقي و صد عيب مرا مي پوشيد
خرقه رهن مي و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد
که حديثش همه جا در در و ديوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزي
شد که بازآيد و جاويد گرفتار بماند
 
بالا