• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

elsa

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
مشهد
مدال المپیاد
ریاضی
دانشگاه
?
رشته دانشگاه
?
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون















بریده هایی از کتاب بوف کور .....................صادق هدایت
نام کتاب: بوف کور
نویسنده: صادق هدایت
**************
اینشوشیناک
**************
در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد.

اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو
اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند.
در اين دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب
درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که
بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای
زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم .
نمی دانم چرا موضوع مجلس همهء نقاشیهای من از ابتدا یک جور و یک شکل بوده است. همیشه یک
درخت سرو می کشیدم که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچيده،
چنباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبااه دست چپش را بحالت تعجب به لبش
گذاشته بود. - روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او کل نیلوفر تعارف میکرد- چون ميان آنها
یک جوی آب فاصله داشت - آیا این مجلس را من سابقا دیده بوده ام، یا در خواب به من الهام شده بود؟
من هميشه گمان ميکردم که خاموشی بهترين چيزها است . گمان میکردم که بهتر است آدم مثل
بوتيمار کنار دريا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشيند - ولی حالا ديگر دست خودم نيست چون آنچه
که نبايد بشود شد.
بطوری که فراموش کرده بودم که سابق بر اين جزو دنيای آنها بوده ام . چيزی که وحشتناک بود حس می
کردم که نه زنده زنده هستم و نه مرده مرده ، فقط يک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنيای زنده ها
داشتم و نه از فراموشی و آسايش مرگ استفاده می کردم.



ویک قطعه ازیک کتاب دیه که خیلی قشنگه x:
وقتی دردلت گوه غم وقصه داری اما مجبوری تظاهرکنی ولبخندبزنی که خوشحالی مثل این است که پای برهنه روی شیشه های تیز وبران راه میروی هرلبخند مثل یک قدم دیگرروی جاده ی برنده ی شیشه هاست وبدتران که نباید خون پایت را وسوزش دردت راکسی ببیندوبفهمد ومرهمی گذارد
خوبی وبدی مطلق تنهادرافسانه هادیده میشود نه درادمی زاد که منظومه ای پیچ درپیچ وبی انتها ازنیازو تمنا وغریزه وعاطفه واخلاق واکتسابات جمعی وتربیتی وتوارث است
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,361
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد/ماتئی ویسنی/تینوش نظم جو
نمایشنامه ـس x: x:

{در سایه روشن.شاید پس از معاشقه.پشت به پشت هم روی زمین نشسته اند و سر هایشان را به هم تکیه داده اند.زن انگور می خورد.مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.}

زن: بگو آ.

مرد: آ.

زن: مهربون تر، آ.

مرد: آ.

زن: آهسته تر، آ.

مرد: آ.

زن: من یه آی لطیف تر می خوام.

مرد: آ.

زن: با صدای بلند اما لطیف، آ.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای بهم بگی دوستم داری.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای بهم بگی خوشگلم.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای بهم بگی برام می میری.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای بهم بگی بمون.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای بهم بگی لباسات را در آر.

مرد: آ.

مرد: ...

زن: یه بار دیگه.

مرد: ...

زن: بگو آ ،یه جوری انگار می خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،مثل اینکه می خوای بهم بگی سلام.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،مثل اینکه می خوای بهم بگی خداحافظ.

مرد: آ.

زن: بگو آ ،مثل اینکه می خوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.

مرد: آ.

زن: نه،این جوری نه.

مرد: آ.

زن: ببین اگه به حرفم گوش ندی،دیگه بازی نمی کنم.

مرد: آ...

زن: پس بگو آ ،یه جوری که انگارمیخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.

مرد: آ...

زن: نه اینجوری نه !

مرد : آ.

زن:ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمیکنم .

مرد : آ ...

زن : پس بگو آ ، یه جوری که انگار میخوای بهِم بگی دیگه هیچوقت نمیخوای من رو ببینی .

مرد: آ ...
.
.
.
.
زن : یه آ تو دلت بگو ، انگار میخوای بهِم بگی هیچ وقت فراموشم نمیکنی ...

مرد : ...

زن : یه آ تو دلت بگو ، انگار می خوای بگی خیلی خوشگلم .

مرد : ...

زن : حالا میخوام یه چیزی ازت بپرسم ... یه چیز خیلی مهم ... و میخوام تو دلت بهم جواب بدی . آماده ای ؟

مرد : ...

زن : آ ؟

مرد : ...

زن : ...

مرد : ...


× نه جونِ من خوب نبود ؟ :-" خیلی کتاب خوبیه ... /m\ حالا این تیکه ـش چیزِ خاصی نداره ، کته ، اما آخراش ... x:
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,367
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

اقا قبلا از این که خودم پست بدم...بالایی واقعا فوق العاده بود...تبریک میگم به نگارنده ی پست که زیبایی این متن را دریافته است...
اینی که الان میخوام بنویسم واقعا متحولم کرد...من ادم مذهبی ای نیستم اما...
------------------
...خواستم بگویم که
فاطمه مادر حسنین است.
دیدم که فاطمه نیست
خواستم بگویم که
فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه تیست
نه.این ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه فاطمه است

برگزیده از فاطمه فاطمه است اثر دکتر شریعتی
 

anahid_30s

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,029
امتیاز
1,985
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

اون قسمت از فاوست رو که دیدم تحت تأثیر قرار گرفتم. یاد گوته ی عزیز افتادم.




آن هنگام که جهان در اعماقی ژرف،
و در سینه ی تنگ خدا نهفته بود،
خدا به ساعت نخست سامان داد؛
و با شور والای آفرینندگی بر زبان آورد که : بشود!
در این دم،
بانگ درد، همه ی مکان ها را آکند،
و کیهان با جنبشی سترگ به ساحت واقعیت درآمد ...


بخشی از دیدار دوباره/ دیوان غربی-شرقی/گوته
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,367
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

اه گفتی گوته! x:...او همسو با نیچه در مدح دیوانگی...و به راستی به زیبایی به تفاوت ظریف دیوانگی و حماقت اشاره کرده اند...
-------------------------------------------------------------------
امان از دست شما جماعت عاقل.احساس زدگی!مستی!جنون!شما ادم های منزه و پاک خونسردید و بی اعتنا.و با همین خونسردی و بی اعتنایی مست را سرزنش میکنید و دیوانه را تحقیر.و مثل زاهد دامن میکشید و رد میشوید و مثل واعظ شکر میکنید که خداوند شما را مثل انها نیافریده است.من بیشتر از یکبار مست بوده ام و شوریدگی ام با جنون خیلی فاصله نداشته است و از هیچ کدام از این حالات هم پشیمان نبوده ام و با معیارهایی که دارم عمیقا فهمیده ام که مردم هر ادم فوق معمولی را که به کاری بزرگ و یا در ظاهر ناممکن دست زده از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده اند.
و اما در زندگی عادی هم تحمل میخواهد که در واکنش به هر ازادمنشانه و نجیبانه و نامنتظری بشنوی این بابا مست است!دیوانه است!ای شما هوشیاران شرم کنید!شرم کنید ای شما فرزانگان!

رنج های ورتر جوان...گوته
---------------------------------
هر روز بیشتر پی میبرم که ادامه ی زندگی بدون چاشنی دیوانگی غیر ممکن است...ما انسان ها عادت داریم برای انکه خود را عاقل نشان دهیم هر که را که سخنانش با قواعد دستور زبان مطابقت ندارد را دیوانه خوانیم

جملات کوتاه....نیچه
 

س__ارا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
995
امتیاز
22,575
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سنندج
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
شیمی
دانشگاه
همدان
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

کتاب آخرین سخنرانی بهترین کتابیه که تا حالا خوندم
نویسنده ی کتاب (رندی پوش) یه استاد دانشگاس که سرطان لوزالمعده گرفته و قرار بمیراه
و خلاسه تصمیم می گیره این کتابو بنویسه
یکی از جالبترین قسمتای کتاب اینطوری بود:
رندی درباره ی ماشین فولوکس خیلی قشنگ خودش حرف زد و گفت که همیشه وقتی خواهر زاده هام - لورا و کریس - رو می بردم بیرون مامانشون می گفت ماشین دایی رندی رو کثیف نکنید
منم یه بار عمدا پپسی کولا ریختم رو صندلی ها تا بچه ها بفهمن اشیا مهم نیستن حتی چیزی مث ماشین فولوکس
بعدش توشته بود:
خوب شد این کارو کردم چون یه بار لورا انفولانزا گرفت و رو صندلی عقب ماشین بالا اورد
و به خاطر کاری که من قبلا با ماشین کرده بودم عذاب وجدان نگرف

یه جای دیگه از کتاب نوشته بود:
امیدوارم (بعد از مرگ من) وقتی لورا و کریس بچه هام رو می برن واسه گردش
اگه بچه هام ماشینشون رو کثیف کردن
لورا و کریس دایی رندی رو به یاد بیارن
و از بچه هام عصبانی نشن


یعنی شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم
 

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

خانمها و آقایان!
اینک جادوی واژگان خورخه لوئیس بورخس:
"از لای نرده های بالکن نگاه کرد:بچه های نیمه لخت در حیاط کوچک خاکی بازی می کردند.یکی از آنها که روی شانه ی دیگری رفته بود،مسلما نقش موذن را بازی می کرد.چشمانش را کاملا بسته بود و به آهنگ میخواند: لا اله الاالله.کسی که او را بر دوش می کشید بی حرکت ایستاده بود و نقش مناره را بازی می کرد.دیگری که در خاک سجده کرده بود و زانو زده بود نقش مومنان را.بازی خیلی زود متوقف شد:همه میخواستند موذن باشند و هیچکس نمیخواست برج یا مومنان باشد."

خورخه لوئیس بورخس-داستان جستجوی ابن رشد
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,367
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

این قسمت کتاب زیباست...خیلی زیبا...و برای من تاثیر گذار...و به من فهماند همه راه من را نروند
------------------------------------
ماری رفته بود...اری معشوقم دیگر نبود...تنها یک نامه از او بود..."من باید راهی را که انتخاب کرده ام بروم"...

عقاید یک دلقک...هاینریش بل
 

جیران

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
822
امتیاز
1,145
نام مرکز سمپاد
فرزانگان خرم آباد
مدال المپیاد
المپیاد شیمی و زبان
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

سینوهه: انسان در زیر نور خورشید به طور کلی تغییر پذیر نیست و صد سال دیگر انسانی که به وجود می آید همان انسان امروزی می باشد ولی شاید لباس و آرایش موی سر و ریش و کلمات او تغییر کند . فقط یک چیز انسان تغییر نخواهد کرد و آن هم حماقت اوست و صد سال دیگر انسانی که به وجود می آید مانند انسان دوره ما و آنهایی که قبل از ما در دوره اهرام میزیستند احمق خواهد بود و او را هم می توان با دروغ و وعده های بی اساس فریفت برای اینکه انسان جهت ادامه حیات محتاج دروغ و وعده های بی اساس است و فطرت او ایجاب میکند که همواره به دروغ بیش از راست و به وعده های بی اساس که هرگز جامه عمل نخواهند پوشید بیش از واقعیت ایمان داشته باشد .

---------------------------------------------------------------------------------

هرقدر دانایی انسان نسبت به مجهولات بیشتر شود اندوه او زیادتر میگردد.

---------------------------------------------------------------------------------


سینوهه خطاب به خودش: سینوهه این حقیقت را بدان که علم نوع بشر را اصلاح نمیکند بلکه او را حرص تر و بیرحم تر و شهوت پرست تر مینماید و کسی که دانشمند است ده بار....ده بار....ده بار حریص تر از مردی است که علم ندارد و به همین نسبت بیش از مرد نادان دارای کینه و شهوت میباشد.

--------------------------------------------------------------------------------

انسان اینطور ساخته شده که از زندگی زمان حال ناراضی است و حسرت زندگی گذشته را میخورد یا فکر میکند که زندگی آینده ی او بهتر از زمان حال خواهد شد.

-------------------------------------------------------------------------------

من وقتی میبینم که یکنفر خودخواه است و به چیز های سست و بی اساس مغرور می باشد درصدد برنمی آیم که او را از اشتباه بیرون بیاورم و بگویم که نباید به چیزهایی که بنیاد ندارد دل خوش شود زیرا میدانم که حقیقت به قدری تلخ است که گاهی از کشتن یک نفر برای شنونده ناگوار تر می باشد . افراد میتوانند یک عمر با موهوماتی که آنها را راضی میکند و حس غرور آنها را تقویت میکند دلخوش باشند ولی نمیتوانند یه روز با حقیقت به سر ببرند.

----------------------------------------------------------------------------

انسان آنقدر دروغگو و محیل آفریده شده است که بدون این که خود بداند خویش را نیز فریب میدهد.

همشون از کتاب سینوهه بودن
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,367
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

من همه چیز دارم ولی دوری او این همه را زایل میکند...من همه چیز دارم ولی بی وجود او این همه پوچ میشود...
-------------------------------
خدا میداند چه دردی دارد این همه دلفریبی را در دسترس ببینی و دستت بسته باشد...ان هم جایی که دست یازیدن طبیعیترین کشش بشری است.مگر بچه ها به هوای هر انچه دلشان طلبید دست دراز نمیکنند؟...و من؟

رنج های ورتر جوان...گوته
 

Hamid.s

‌Bug
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
16,727
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
نرم‌افزار
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

"دختر با عینک دودی گفت: ممکن است آدم از ترس هم کور شود!

- حرفتان بسیار دقیق است. از این دقیق تر نمیتوان گفت. ما در حقیقت وقتی کور شدیم، از قبل هم کور بودیم. ما از ترس کور شدیم و از ترس هم کور خواهیم ماند!"


کوری، ژوزه ساراماگو، انتشارات مجید، ص160




+تو حرف بزنم گذاشته بودم خ پیدا نکرده بودم اینو :-"
 

mahshid_f

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
909
امتیاز
5,940
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

* هنگامی که سودا راه به دل باز کند، آن که عفیف تر است، بی دفاع تر است...

* مردم در کار ِ محبت، همچون فروشندگان ِ خرده پا هستند. آن را خرده خرده عرضه میکنند...

(جان شیفته، رومن رولان)
 

behradv

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
958
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

اینا از یکی از کتابای مورد علاقه مه، ولی زیادن! بازم اگه یادم بیفته و پیدا کنم می ذارم:


اينجا کودکي مشغول ساختن قلعه‌اي شني است.او قلعه‌اي می‌سازد، از ديدنش لذت مي‌برد، بعد آن را خراب مي‌کند و دوباره شروع به ساختن مي‌کند. تاريخ جهان در اينجا به ثبت رسيده و رويدادهاي مهم در اين محل به وقوع پيوسته است. در اينجا زندگي مثل ديگ جادوگران در جوش و خروش بوده، در اينجاست که وزش باد، زمانه را به نوسان درمي‌آورد. تاريخ ساخته و باز خراب مي‌شود. ما با جادو مي‌آييم، و با فريب مي‌رويم. همواره چيزي در کمين است تا جام ما را عوض کند. زير پاي ما سفت و محکم نيست. حتي روي شن هم نايستاده‌ايم، ما خود شن هستيم.زمان جايي نمي‌رود، تيک‌تيک هم نمي‌کند. اين ما هستيم که مي‌رويم و اين ساعت ماست که تيک‌تيک مي‌کند. زمان آرام و بي‌پايان همانند طلوع خورشيد از مشرق و غروبش در مغرب تاريخ را مي‌بلعد. زمان، تمدن‌هاي بزرگ را نابود مي‌کند، و خاطرات قديمي را به کام خود مي‌کشد. نسل‌ها را يکي پس از ديگري در خود حل مي‌کند و به نابودي مي‌کشاند. به همين خاطر است که مي‌گويند "دندان تيز زمان". زمان مي‌جود و مي‌جود و اين ما هستيم که لاي دندان‌هايش جويده مي‌شويم.ما هم جزئي از اين جمعيت پر جنب جوشيم. ما به کره‌ي زمين مي‌آييم انگار ورود به اين دنيا طبيعي‌ترين کار ممکن است. ما بر روي زمين مانند شخصيت‌هاي يک داستان خواندني قدم مي‌زنيم، به يکديگر لبخند مي‌زند و سر تکان مي‌دهيم. انگار مي‌گوييم "سلام، ما با هم و در کنار هم زندگي مي‌کنيم! ما در قصه‌اي کنار هم زندگي مي‌کنيم..." آيا فکر کردن به اين موضوع عجيب نيست؟ ما در کنار هم در يکي از سيارات اين کهکشان زندگي مي‌کنيم، ولي لحظه‌اي بعد از بين مي‌رويم. يک، دو، سه و سپس نابود مي‌شويم...

***
يک ژوکر، شخصيتي متفاوت با ديگران دارد. نه خاج است، و نه خشت، نه دل است و نه پيک. نه هشت است و نه نه يا شاه و سرباز. ژوکر شخصيتي است خارج از يک گروه. بين بقيه‌ي ورق‌ها است ولي از آن‌ها نيست. به همين دليل مي‌شود ژوکر را از بقيه‌ي ورق‌ها حذف کرد، بدون اين که اشکالي پيش بيايد.

***
با اطمينان احساس مي‌کنم که همچنان ژوکري در جهان وجود دارد. او نهايت سعي خود را مي‌کند که جهان آرامش نيابد. اين دلقک کوچک با گوش‌هاي دراز و زنگوله‌هايش مي‌تواند هر وقت و هر جا جلوي ما ظاهر شود...آن‌گاه به چشمان ما خيره مي‌شود و مي‌پرسد: " ما کي هستيم؟ از کجا آمده‌ايم؟ ..."


راز فال ورق

یاستین گوردر
 

mahshid_f

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
909
امتیاز
5,940
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

اِ اتفاقاً منم میخواستم از راز فال ورق بنویسم! :D

** شب آخر را خوب به یاد دارم. ستاره ها بالای سرم مانند جزایری دوردست، چشمک می زدند و گویی
من زیر بادبان ِ این قایق هرگز به آنها نخواهم رسید. این فکر عجیب بود که من زیر همان آسمانی بودم که
پدر و مادرم در منزلمان در لوبک نیز زیر آن قرار داشتند. با آنکه همه ما می توانستیم همان ستاره ها را ببینیم،
بی نهایت دور از هم بودیم. چون ستاره ها یاوه بافی نمیکنند، آلبرت. برای آنها مهم نیست که ما زندگی خود
را روی زمین چگونه می گذرانیم...
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,635
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

سه خواهر / آنتوان چخوف

+ ورشینین : زمان های قدیم ، نسل بشر همیشه در جنگ و جدال بود ، تمام وجودش در گرو لشکرکشی ، پیشروی ، عقب نشینی و فتح بود ... ولی حالا دوره ی این چیزها گذشته ، و بجاش خلاوحشتناکی هست که دارد فریاد می زند که پرش کنند . بشریت دارد با شور و علاقه دنبال یک چیزی می گردد که خلا را باهاش پر کند ، و البته یک روزی . وسیله ای پیدا می کند . ای کاش زود این جور می شد ! ای کاش می توانستیم افراد کاری تربیت کنیم و افراد تربیت شده را هم کاری کنیم ...

+ چبوتکین : چند روز پیش داشتند توی باشگاه راجع به شکسپیر و ولتر حرف می زدند ، من از هیچ کدامشان چیزی نخوانده ام ، حتی یک خط ، ولی کوشش می کردم با قیافه گرفتن نشان بدهم که خوانده ام . بقیه هم همین طور . چقدر مبتذل ! چقدر چندش آور ! و یکهو به فکر آن زنه افتادم که چهارشنبه کشته بودمش . یکدفعه همه چیز یادم آمد و چقدر احساس پستی کردم ، دلم از خودم آشوب شد و رفتم مست کردم ...
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

آه دوستِ عزیز!
مزدم از نظر قوه ی ابداع چقدر فقیرند!
همیشه خیال می کنند که شخص به یک دلیل خودکشی می کند.
ولی به خوبی می توان به دو دلیل دست به خودکشی زد.
نه...
این در مغزشان فرو نمی رود.

سقوط-آلبرکامو
 

innocent

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
140
امتیاز
345
نام مرکز سمپاد
فرزانگان (1)
شهر
اهواز
سال فارغ التحصیلی
92
مدال المپیاد
مطالعه (!!!) برای مرحله دوم المپیاد ادبی...که البته قبول نشــدم:دی
رشته دانشگاه
دانشگاه شهید چمران هواز - دانشگاه شیراز
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

یک دفترچه دارم پر قسمت های قشنگ کتاب هاییه که خوندم اما الان دوست دارم اینو بنویسم:

درویش گفت بگذار حکایتی برایت بگویم...:"جوانی که به عاشقی شهره بود ٬به خدمت شیخ رسید.شیخ ورا گفت که به پندارت عشق به خاتون از عشق به خداست؟ جوان گفت شمه ای از آن است در طشت آب ٬نقش ماه می بینم. شیخ فرمودش که اگر گردنت دمل نداشت٬سر بر آسمان می کردی و خود٬بلاواسطه ماه را می دیدی".......علی لبخند زد:نه!به خاطر دمل نیست....به خورشید نمی شود زل زد...اما به عکسش توی حوض می شود نگاه کرد.اصلش ما توی طبیعیات خوانده بودیم"""٬مهتاب""" همان آفتاب است...


من او/رضا امیرخانی
 

F@hime

فهـــیمه
ارسال‌ها
961
امتیاز
10,186
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی‌‌شیمی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

روباه گفت : آدم فقط از چیزایی که اهلی می کند میتواند سر درارد.
آدم ها دیگه برای سردرآوردن از چیزا وقت ندارند.
همه چیزرا همین جور آماده از دکان ها میخرند.
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست...

شازده کوچولو / آنتوان دوسنت اگزوپری
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,610
امتیاز
22,367
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

گفتم:ببین.امشب تو حال خودم نیستم.شب سختی داشتم.به خدا.پولتم میدم.ولی اشکالی داره کاری نکنیم؟جدی اشکالی داره؟...قضیه این بود که اصلا نمیخواستم اون کارو بکنم.راستشو بخوای بیشتر افسرده بودم تا تو حال.اون ادمو افسرده میکرد.با اون لباس سبزش که تو گنجه بود.تازه فکر نمیکنم بتونم هیچ وقت این کارو با کسی بکنم که تمام روز میره نمایش یا فیلم.واقعا فکر نمیکنم بتونم

ناتور دشت

همش مجسم میکنم چند تا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی میکنن.هزار هزار بچه ی کوچیک.هیشکی هم اونجا نیست.منظورم ادم بزرگه ها..غیر من.منم لبه ی یه پرتگاه خطرناک وایسادم و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم-یعنی اگه یکی داره میدوه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفعه پیدام میشه و میگیرمش.تمام روز کارم همینه.ناتور دشتم.میدونم مضحکه ولی فقط دوست دارم همین کارو بکنم.با اینکه میدونم مضحکه

ناتور دشت
 

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

ایا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک،یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ایا من افسانه و قصه خودم را نمی نویسم؟
قصه فقط یک راه فرار برای ارزوهای ناکام است،ارزوهایی که به ان نرسیده اند.ارزوهایی که هر متل سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خود تصور کرده است.


این احساس از دیرزمانی در من پیدا شده بود که زنده زنده تجزیه می شدم.نه تنها جسمم بلکه روحم همیشه با قلبم در تناقض بود و با هم سازش نداشتند.همیشه یک نوع فسخ و تجزیه غریبی را طی می کردم.

بوف کور(صدق هدایت) x:

البته باید 98درصد کتابو بنویسم اگه بخوام قسمتهای مورد علاقمو بنویسم
 
بالا