• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

همشهری داستان [داستان ها]

  • شروع کننده موضوع
  • #21

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

mehr-92-604x895.jpg

۱.دروغ‌گو
توبیاس وولف/ ترجمه: امیرمهدی حقیقت

۲. کوالیتی استریت
چيماماندا انگوزی آديچی/ ترجمه: فرزانه دوستی

۳. پرینستون
ديويد سدريس/ ترجمه: محمدحسین صدیق

۴. پرنده‌باز
محمد کشاورز

۵. عزیز الوندی
سلمان باهنر

۶. علیرضای قدیمی من
مرجان بصیری

۷. نام و نام خانوادگی
محمدرضا زمانی

خیلی زشته تاپیک به این خوبی بره پایین. ;;)
 

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

ختمِ شماره‌ی مهر :D
خب،خب 8-> داستانا!

نمی‌دونم چرا؛ولی حس کردم شماره‌ی مهر داستاناش مبهم بود برام!
دروغ‌گو بد نبود،البته خوب هم نبود،خیلی کش‌‍ش داده بود،آخرشم به نتیجه‌ی درست‌حسابی ـی نرسید :-?
کوالیتی‌استریت جالب بود.تضاد تفکر دوتا آدم مختلف رو خیلی‌خوب بیان‌کرده‌بود، ولی به هر جهت رفتار ِ دختره عجیب بود واسم :/ :)) آخرش خیلی دوس‌داشتنی بود 8->
پرینستون :))وای خدا،چرت‌وپرت بود بیشتر.ولی بد نبود راضیم ازش :د
پرنده‌باز قشنگ بود.ماجرای جالبی داشت ولی آخرش حال‌مو گرفت،دلم سوخت واسه مَرده واقعاً :د بی‌تقصیر بود!
عزیز الوندی هم خیلی‌خوب بود.یک آدم خسیس که که از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشه!جالب اینجاس که آخرشم خیلی شیک و مجلسی پولای بنده‌ی خدا رو زد به جیب و رفت پی‌ِ کارش :د
علیرضای قدیمی من هم داستانش جالب نبود ولی توصیفاش خوب و قوی بود!

از همشون هم بهتر،داستان آخر ینی نام و نام خانوادگی بود 8->ماجرای دوس‌داشتنی ـی داش،کشمکش بین‌ش خیلی جذاب بود.یه‌جورایی منو یاد «روی دور ِ کند »ِ شماره‌ی عید می‌نداخت[با اینکه کوچترین ربطی بهش نداشت :))]
سعی پسره برای دور و نزدیک شدنش به پدرش و این قضایاش برام خیلی جالب بود . بامزه بود :D

نذارین بره پایین خب!اگه مثه من بیاین چرت‌‌وپرت هم بگین قبوله :-"
 

Parniyan_A

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
307
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
زنجان
دانشگاه
علوم پزشکی زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

http://blog.dastanmag.com/wp-content/uploads/sites/3/2014/05/jeld44.jpg
خب اولین باره که عکس میذارم تو سایت نمیدونم چرا به جای عکس لینک را نشون میده؟چی باید بزنم که خود عکس رو نشون بده؟
 

Parniyan_A

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
307
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
زنجان
دانشگاه
علوم پزشکی زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
این چه ننگ است

در راستای موضوع ما و پایین رفتن تاپیک این چه ننگست،این چه ننگ است :-"اینجانب تراوشات ذهنی خود رو اینجا اعلام میدارم.باشد که عالمان ما را از نظراتشان بهره مند نمایند :D
در آستانه یا یادداشت سردبیر واقعا خشک و تکراری بود،اصن دوس نداشتم :-<
بخش درباره ی زندگی جز "نمی ترسی" بقیه رو خوندم.نسیم آخر خرداد رو واقعا دوست داشتم.نمی تونم زیاد از جنبه ی ادبیش حرف بزنم و بگم عالی بود،بلکه بیشتر باهاش یاد خاطرات چن روز پیش افتادم.یه حس هم ذات پنداری.مخصوصا جمله ی خواب مثل آبنبات در کامم پخش می شد 8->
دست های عاطفه خیلی معمولی بود.به نظرم نتونسته بود شدت درد و رنج رو خوب توصیف کنه.ولی در حد یه خاطره خوب بود :)
به یک نویسنده نیازمندیم جالب و کوتاه بود.
"گابو: دو تصویر" در حد یه خاطره ی ساده بود ،به نظرم.که البته با توجه به فوت مارکز یه جورایی قابل توجیه بود که باشه.و یه عالمه اسم سخت داشت که وقتی بهشون میرسیدم اسمارو می پریدم تقریبا :D :D :-[ فور ایگزمپل:ارندیرای ساده دل و مادر بزرگ سنگ دلش،فرمینا و سی یرباد تودوس لوس آنخلس :rolleyes:
"در اعماق جنگل" رو اصن دوس نداشتم.خواسته بود با گنگ کردن ماجرا و اسرار آمیز بودنش جاذبش رو بیشتر کنه.ولی برا من برب عکس بود.هیچ میلی نداشتم که ببینم آخرش چی میشه.هیچ اتباطی باهاش برقرار نکردم.حالا شایدم از کم سوادیه منه :-[
"واندر لند" تا حدی خوب بود.بازم به نسبت جاذبه داشت.هر چند موضوع رو دوست نداشتم.توصیفاش بد نبود البته.بیشتر از داستان اون نقاشی رو دوست داشتم.کاملا حس واندرلندگونه می داد." نیروی جدید" رو واقعا باهاش ارتباط برقرار کردم.تموم توصیفاش رو دقیق جلو چشمام می دیدم. بخصوص اونجایی که میگفت:لابد فکر می کنید از فردای آن روز ...ولی اشتباه می کنید.ما آدم هایی معمولی بودیم،بردگان دنیای واقعی.
"بازی در مدار بسته" به نظرم درون مایه ی خوبی داشت ولی توصیفاتش به اندازهی کافی خوب نبودند.زندگی ای که توش بتونی همه چی رو دوبار ببینی.اگه بجنبی بتونی بری تو اتاق و ببینی وقتی سرت پایین بوده زن همسایه چیکار می کرده :D {اگه تو نقطه ی کور نباشم می تونم دوبرابر بیشتر بمیرم یا دو برابر بیشتر زنده باشم}
تا اینجا به نظرم"هجده سالگی "بهترینشون بود.اونقد نگارشش خوب بود و البته موضوعش که اشتیاق داشتم ببینم آخرش چی میشه و حتی یک لحظه احساس حوصله سر رفتن نکردم.وقتی تعجب می کرد از رفتار بقیه با خودش من فک کردم شاید سرطانی چیزی گرفته.پایانش واقعا جالب بود >:D< دلیل تمام جمله های متن رو وقتی به آخر میر سیدی درک می کردی.مثل :مارتین طوری حرف می زد که انگار دارد داستان جن وپری تعریف می کند "اونجا
یی که داره درباره ی مادرش و این که دنی رها شده بوده حرف میزنه"
خب حالا بقیش رو شما بیاید بگید :D :))
 
بالا