من خیلی علاقه ای به خوندن کتابای سرگذشت واقعی ندارم چون حتی تصور اینکه همه ی اون اتفاقات و سختی ها برای یه نفر اتفاق افتاده ازارم میده
یه بار به اصرار دوستم یکی از کتابایی که خیلی براش عزیز بود رو خوندم
کتاب « دیدم که جانم میرود »
نگم از لحظه ای که دید دوستش داره شهید میشه...
انگار همونجا...
برمیگشتم به تابستون ششم به هفتم و به هیچچچچچچچچچچ عنوان راه الانمو نمیومدم ...
حتی ! تابستون نهم به دهم هم خوبه ....
کاش میشد برگردم و یکی بزنم تو سر نگار اون موقع تا نه چشماشو با درس به فنا بده ، نه اعصابشو با امتحانا ....
و حالا نگرانم از اینکه سال بعد بخوام برگردم به همین روز و ساعت ....
مرسی عسل....
بچه ها هر سوالی داشتین از مراحل خرید و جمع آوری پول و شناسایی خانواده ها و گرفتن شماره کارت بهم پیام بدین ...
پیشاپیش ممنون از همکاریتون ...
خوشحال میشیم به بقیه هم خبر بدین ...❤
ارمغانی ب چرت و پرتایی ک بعضیا میگن توجه نکن ...
منم حس از دست دادن عزیزم چشیدم میدونم خندیدن تو این اوضاع از گریه ،غمگینتره ولی باید هوای اطرافیانتو هم داشته باشی ...
ما پیشتیم ...
ارمغان جانم
الان خبر این اتفاق بهم رسید...
عزیزممممم ، منو توی غمت شریک بدون ...
میدونی ک هر وقت خواستی حرف بزنی هستم ...
اونقدر ازشون تعریف شنیده بودم ک ندیده میدونم چقد گل بودن ...
خذابیامرزتشون....