رک بگویم از همه رنجیده ام
از غریب و آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند
من به هر سازی که شد رقصیده ام
ردپای مهربانی نیست نیست
من تمام کوچه را دیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام
هر کلاغی را کبوتر دیده ام
من شمارا بارها وبارها
لابه لای هردعا بخشیده ام
من به آغوش خودم چسبیده ام
گفتی که مرا دوست نداری گلهای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصلهای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصلهای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچلهای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
رفتی تو، خدا پشت و...