• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

نتایج جستجو

  1. بهترین خاطره ای که با حیوانات داشتی

    پاسخ : بهترین خاطره ای که با حیوانات داشتی یه بار بچه بودم(البته یادم نیس کجا بود)، پیش یه شتره وایساده بودم. هی دست می کشیدم رو سرش، بعد یه هو سرشو برگردوند طرفمو دندوناشو نشون داد. حالم داشت بهم می خورد. زیر دندوناش پر غذا بود :-& بعدش کلی گریه کردم :(( یه لحظه تصورشو بکنید‍! :-s
  2. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف می کنم با اینکه می دونستم حضرت عیسی، بابا نداره ولی چون موسی و عیسی از نظر تلفظ مثل همند، با خودم می گفتم که حضرت موسی بابای عیسی است! :-[ ;D
  3. کتک خوردن از یه بچه

    پاسخ : کتک خوردن از یه بچه یه بار بچه بودم، حدودا پنج-شیش سالم بود. من تو یه اتاق نسته بودم،یکی از بچه های فامیلمون که اون دو سال از من کوچیکتر بود، اومد تو. یادم نیس که چرا اینطوری شد ولی اینقدر موهای منو کشید و اینقدر لپمو گاز گرفت، که حد نداشت. :((تازه بعدش مامانش می گفت: گریه نکنیا، می...
  4. دیدار آدمای معروف!

    پاسخ : دیدار آدمای معروف! یه بار ریزعلی خواجوی (همون دهقان فداکار) رو اورده بودن مدرسمون. 90سالش بود! اون موقعا بچه بودیمو جاهل، اینقدر خوشحال بودم که امضاشم گرفتم! :>
  5. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف می کنم تا چند روز پیش فک می کردم که گاز اشکاور یه کلمه خارجیه! 8-} نگو همون اشک آور خودمونه. یعنی گازی که باعث سوزش چشم میشه! :-[
  6. بزرگترین اشتباهی که در قبال دوستت كردي؟

    پاسخ : بزرگترین اشتباهی که در قبال دوستت كردي؟ اينكه تو كاري كه به من مربوط نبود و يه جورايي مربوط به زندگي شخصي و آيندش بود، دخالت كردم. خيلي پشيمونم! سعي مي كنم ديگه كاري به كارش نداشته باشم! :|
  7. فکر میکنی چقد جرئت داری؟

    پاسخ : فکر میکنی چقد جرئت داری؟ من فکر می کنم تو جواب دادن و ایراد گرفتن به معلما جرئت زیادی دارم. یه روز دبیر ورزشمون داشت حضور غیاب می کرد. رسید به اسم من و منو صدا کرد. بعدش فامیلمو مسخره کرد. منم رو فامیلم حساس، بهش گفتم:« خانم، حیف که معلمین، اگه یکی از بچه ها بودین می دونستم چی جوابتونو...
  8. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم مامانو باباها میرن اینقدر دعا میکنن تا خدا بهشون یه بچه بده، بعدش خدا بچه رو میاره دم پنجره مامانه میره ازش میگیره میذاره تو شکمش!!! ;D ;D :))
  9. چرا دم مارمولک ها کنده میشود؟

    پاسخ : چرا دم مارمولک ها کنده میشود؟ من یه بارتو یه جایی خوندم که مارمولکا برای گول زدن دشمن این کارو میکنن، وقتی ما با دمپایی میزنیم روشون دمشون کنده میشه و بالا پایین میپره، این برای اینه که دشمن حواسش بره پی دم و مارمولک فرار کنه! :-\ البته به مرور زمان دم در میاره! :o
  10. معلم های فراری

    پاسخ : معلم های فراری پارسال یه روز معلم زبان اومد سر کلاس، اینقدر حرف زدیم و رو اعصابش راه رفتیم که رفت معاونمونو اورد، بیچاره معلمه بعدش که داشت ما رو دعوا می کرد بغض تو گلوش گیر کرده بود، اشک از چشماش سرازیر، ما هم به خودمون می بالیدیم که یه معلمو گریه انداختیم! :(( :(( تازه بعدش میخواس نیاد...
  11. جیم زدن

    پاسخ : جیم زدن یه روز کلاس ما یه همایش عاشورایی داشت. زنگ اول با چند تا از بچه ها از خانم اجازه گرفتیم، رفتیم تو نمازخونه که نمازخونه رو آماده کنیم. این از زنگ اول که از زیر پرسش عربی در رفتیم.زنگ دومم که خود همایش بود. بهترین قسمتش زنگ سوم بودکه به بهونه ی پخش کردن نذزیا و خرما هاوا و کیکا...
  12. هدیه

    پاسخ : بهترین هدیه ای گرفتید چی بوده؟ چند وقت بود می خواستم یه ساعت بخرم، هی وقت نمیشد. همین جور عقب می افتاد. یه روز رفتم خونه عموم، زنموم از کیش یه هدیه اورده بود. وقتی بازش کردم، دیدم یه ساعته. اینقدر خوشحال بودم که (زبونم لال) داشتم می مردم! ;D دلم میخواست بگیرم زنمومو یه دوتا ماچ آبدار...
  13. تیزهوشان قبول شدم!

    پاسخ : تیزهوشان قبول شدم ! صبح بود، من خواب بودم. مامانمو خواهرم با هزار شوق و ذوق رفته بودن تو اینترنت که ببینن من قبول شدم یا نه! :-?? بعد یه هو من با صدای جیغ خواهرم از خواب پریدم. دوید اومد پیش من و گفت قبول شدی، منم یه نیگاه بهش کردم و گفتم:«خب شدم که شدم، به.......که شدم، مگه مریضی که این...
  14. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف می کنم، وقتی بچه بودم،فکر می کردم این جوری مدیر و معلمای یه مدرسه انتخاب میشن: چند نفر پشت یه خط می ایستن، بعد یه نفر دیگه، در مدرسه رو باز میکنه. بعدش اون چند نفر شروع میکنن به دویدن، هرکی که زودتر اومد تو، میشه مدیر، نفردوم میشه معاون و همین طور نفرات بعدی میشن معلما...
  15. تقلب

    پاسخ : تقلب ما کلا سر امتحانا خیلی تقلب می کنیم.حتی سر امتحان ترما که تو سالنیمو هزار تا مراقب و هزار تا دوربین کنترلمون می کنن. :) یه روز سر کلاس بودیم، امتحان عربی داشتیم، معلمم که منگ بود، اصلا حواسش نبود. ما ام که فرصت طلب. چسبیده بودیم به هم، سوالا رو می دیدیم، برگه هامونو با هم عوض می...
بالا