جو رو نمیدونم؛ ولی میتونم تصوری از وحشت عظیم خوابگاه داشته باشم .---. زندگی با چنتا هومونوساپینس دیگه تو محیطی کوچیک و تحمل کردن وجود نحسشون؛ که آدم فقط میخواد تیکه تیکه شون کنه و از جمجمه شون به عنوان وسیله تزئینی اتاق استفاده کنه -__-
)
من بیشتر منظورم خودِ دانشگاه بود. اما راجع به خوابگاه در ساده ترین حالت حتی تصور کی بهم غذا بده و لباس هام رو بشوره هم خیلی ترسناکه. اون وجود نحس هم به اتاق دونفره و رفتار نااهلانه و فراری دادن فرد فکر می کنم.
تصور من از خود دانشگاه، یه محیط با کلی هومونوساپینس مزاحم، درسای سخت، پر از درگیری و مشغولی تو چیزای بدردنخور و استادای رو اعصابه -__- کاش میشد قبل از رفتن بهش بمیریم یا مثل مادام پرگرین، زمان رو تو همون قبل از رفتن نگه داریم و هی روز رو تکرار کنیم /: