من یک دوستی داشتم تو مهد کودک اسمش شادی بود ، قدش بلند بود صورتش مربعی موهاشم خرگوشی میبست و یکم فر بود... قرار بود با هم بریم روی خورشید زندگی کنیم. الان یکی از معدود آرزو های زندگیم اینه دوباره ببینمش.
ولی اینکه سرنوشت ادمارو از هم انقدر جدا میکنه خیلی ترسناک من صمیمی ترین دوست دبیرستانم ماه دیگه بچش به دنیا میاد وقتی بش فکر میکنم سرم سوت میکشه قرار نبود هیچ وقت اینجور شه ...