• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

گند های دوران كودكی

s.l.v.n

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
359
امتیاز
810
نام مرکز سمپاد
شهید حقانی
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
نقره زیست شناسی
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی شیراز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : گند های دوران كودكی

من بچه بودم
مادرم خوابیده بود من چهار دست و پا رفتم گوشت کوب برداشتم بعد رفتم پیش مادرم بعد با تمام نیروی ممکنه زدم توپای مادرم :-"بعدش دیدم مادرم سرو صدا میکنه فکر کردم خوشش امده >:D< دوباره محکمتر زدم /m\بعد دیدم افتاد فکر کنم از درد بیهوش شد X_X =)) :-??
کلا ما بچه بودیم خشن بودیم
 

fa.z

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
544
امتیاز
1,467
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرمان
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
ژنتیک
پاسخ : گند های دوران كودكی

سه چار سالم بود بعد با همه ي بچه هاي هسايه تو حياط خونه ما جم بوديم، بعد نميدونم چرا خواهر يه تشتو پره آب كرده بود!! منم فك كردم اين وانه!!! بعد جوگير شدم گفتمم آخ جون حموم!!!! بعد جلو همه كل لباسامو درآوردم پريدم تو تشت!!!!! واى ينى... اصن همه به حالت :O !!!!!!
 

Elnaz.gh

دختر پرتقالی
ارسال‌ها
121
امتیاز
659
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرج
پاسخ : گند های دوران كودكی

خواهرم بچه که بوده داشته تو کوچمون دوچرخه بازی میکرده که یهو میبینه یه وانت داره میاد بعد این با سرعت میاد جلوی(خیلی نزدیک) این وانتیه.این وانتیه هم هرجور شده نگه میداره و...
بعد مامانم از خواهرم پرسیده چرا این جوری رفتی جلو این ماشینه؟خواهرم:اول اینکه میخواستم بترسونمش دومم این که میخواستم ببینم چیکار میکنه :D
 

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه چیز دیگه یادم امد.
چند سال پیش داشتیم خانوادتا یه بازی ای می کردیم. یادم نیست چه بازی ای بود. بعد تو اون بازیه باید چشای خواهرم رو می بسته ایم. ولی وقتی چشاشو بستیم مطمئن نبودیم که نمی بینه. هی دستمونو می بردیم جلوش می گفتیم "این چندتاست؟" دیگه آخرش حوصله خواهرم سر رفت. خودش دستشو آورد جلوش گفت: "بینین نمی بینم. این چندتاست؟ هیچ تا"
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : گند های دوران كودكی

;;) اغا ما بچه بودیم. بعد با پسر داییمون که دو سال ازمون کوچیکتر بوددکتر بازی میکردیم.


بعدش من دکتر شدم و اون اومد پیشم و اینا :-"


ما هم معاینش کردیم و اینا گفتیم تو مریضی :-"

باید دو تا امپول بزنم بهت :-"


بعدش اغا این تو بازی هی میگف نه و اینا :-"


ما هم کاملا جدی گفتیم اگه این دوتا رو نرنی میمیری :-" بعد اغا این قبول کرد فک کرد ما داریم الکی میگیم یه بشگون میگیریم تموم میشه :-"


ما هم درازش کردیم و کاملا جدی و اینا :-"


گفتیم یه لحظه همین جا وایسا الان میام :-"

بعدش رفتیم از کشوی مامان یزرگم ازین سوزن ته گردا هس :-"تهش مروارید داره خوشگلن :-"ور داشتیم رفتیم پیش مریض ;;)

بعد قایم کردیم پشتمون و مریض رو اماده کردیم واس امپول زدن :-"


بعد نمیدونیم چرا یه هو صدای جیغ اومد :-"این هی میگف درش بیار درش بیار من میگفتم وایسا یه خوردش مونده هنو :-"بعدش دیگه مامان بزرگم اومد کلی دوام کرد و اینا و امپوله رو در اورد :-"


تا چن وخت هم با مامان بزرگم قهر بودم که چرا نذاشتین رادین رو خوب کنم :-<
به رادینم همش میگفتم تو مریضی نذاشتی امپولاتو بزنم تا چن وخ دیگه میمیری :-" ;;)
 

s.l.v.n

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
359
امتیاز
810
نام مرکز سمپاد
شهید حقانی
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
نقره زیست شناسی
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی شیراز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : گند های دوران كودكی

یکدونه دیگه یادم اومد
یک روز من و برادرم تا جایی که جا داشتیم دعوا کردیم البته به خاطر اختلاف 4 سال سن بنده مورد ضرب شتم دشمن واقع شدم( اول دبستان بودم)
بعدش فکر کردم تا یک جوری ازش انتقام بگیرم یک 10 دقیقه فکر کردم بعد یک روش بی نقص به فکرم رسید
خوب فرداش صبح زود زود تر از همه رفتم به مدرسه بعدش جلوی دیوار مدرسه نوشتم سهیل وفائیان خر است :D ( اسم خودم بود ) :D
آقا بعدش ما رفتیم تو کلاس نشستیم تا بقیه بیان بعد هر کی که اونو میدید میومد به من قضیه رو میگفت منم که انگار خبر ندارم رفتم اونجا رو دیدم بعد با گریه رفتم پیش ناظم(خودم باورم شده بود :D ) بعد بهش گفتم برادرم اونو نوشته چون دیروز باهاش دعوا کردم برادرمم هی انکار میکرد
من میگفتم نه اون اون کارو کرده خودم دیدم
بعدش ناظم گفت : احمد (اسم برادرم) یک بلایی سرت بیارم تیکه تیکت میکنم بعد اونم زد زیر گریه =)) خلاصه
وقتی رفتم خونه دوباره باگریه رفتم پیش مادرم و بهش گفتم مامان نگاه کن احمد تو مدرسه بزرگ نوشته سهیل خر است بعد گفت جدی میگی گفتم اگه باور نمیکنی زنگ بزن به ناظم اونم زنگ زد و بعد یک سیلی نثار برادر دلبندم کرد :D بعد دیدم این روش کاربرد فراوانی داره فرداش دوباره رفتم این کارو بکنم این دفعه داشتم رو دیوار اتاق معاون بنویسم فکر کردم ناظم نیست آقا من تا خر رو نوشتم طرف دروباز کرد منم خشکم زد بعدش تا جا داشت فرار کردم ولی آخر منو گرفت یک سیلی آبدار نثارم کرد ولی قسمت اصلیش تو خونه بود :-s وقتی رسیدم خونه ************************************************************ شد ( به علت خشونت فراوان بازدید برای عموم آزاد نیست :D) :D
 

Amir Hossein

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
581
امتیاز
858
نام مرکز سمپاد
شهیدهاشمی نژاد2
شهر
مشهد
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه که بودم داییم1ژیان داشت
بعداین قفل وبست درست حسابی نداش.بعدتومهمونیاکه بچه های فامیل بودن میرفتیم درشوبازمیکردیم،1نفرمیرفت توش بقیه هل میدادن.1بارمن رفتم توش نشستم بچه هاهل دادن افتادیم توسراشیبی.بعدمنم خرکیف شده بودم میگفتم ایول ایناچقدتندهل میدن.بعد1مدت دیدم دیگه حرکت نمیکنم.پیاده شدم دیدم اصن1جای دیگم بچه هاهم نیستن.بااستواری تمام از1یاروکه داشت ازاونجاردمیشدپرسیدم:آقابچه هایی که داشتن این ماشینوهل میدادن ندیدی؟بعد یارو:O :-??
1ساعتی به ماشینه وررفتم دیدم روشن نمیشه(کلیدش نبود:-))بعدش دیگه اومدن دنبالم.به داییم گفتم دایی نبودی ماشینتوخودم تااینجابدون کلید(منظوردراینجاسویچ میباشد)آوردم.بعدداییم:-w
بعدمن:d
1باردیگه 1دایی دیگم 1کمدداشت توش1عالمه بیسکویت وایناداشت
مام1بارشبیخون زدیم به این کمدش هرچی داشت خوردیم.بعدش ازسربازی که اومده بودداش اشکش درمیومدکه گنجینه گرانبهاشوخورده بودم
بعد1باردیگه بچه که بودم ازبس روابط عمومیم بالابود1یارواومدآدرس پرسیدمنم بلدنبودم بهش گفتم بشین توماشین بریم نشونت بدم.بعدش دورشهرچرخوندمش آوردمش میلان پشت خونمون بعدبهش گفتم:راستی کجامیخواستی بری؟
بعدیارو:-w
 

sahar.g

کاربر فعال
ارسال‌ها
28
امتیاز
23
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : گند های دوران كودكی

آقا من بچه بودم حدودا 4یا5سال داشتم حیاط مامانی جونم درخت زیاد داشت مامانیم هم مهمون داشت من با بچه های فامیل رفتیم حیاط چشمتون روز بد نبینه ،چشمم افتاد به یه گیلاس بزرگ رو درخت به هوای چیدن گیلاس رفتم نزدیک باغچه که نمیدونم چطور شد پام لیز خورد افتادم خار گل رفت توچشم چپم خیلی خون اومد خلاصه همه رو ترسونده بودم خودم یادم میاد دیگه انقدر گریه کردم چشمم خیلی بد درد گرفت الانم گاهی اوقات سوزش داره :)) :)) :)) :(( :(( :((
 

دونفری

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
252
نام مرکز سمپاد
شهـــید قدوســـی
شهر
قم
مدال المپیاد
بیست و پنجم کلاس! (زیاد جدی نگیرید!)
پاسخ : گند های دوران كودكی

تابستون با بروبچ رفته بودیم یه اردو! بابلسر! جاتون خالی تو حیاطش پر بود از
های ریز تند! خلاصه! یکی از بچه ها بود از ما 4-5 سالی کوچیکتر بود! اما ما به شوخی بهش می گفتیم رئیس!

یه روز ما داشتیم شام می خوردیم دیدیم صدای شیون و زاری میاد! رفتیم دیدیم چشاش شده کاسه خون! فهمیدیم مارا از این قرار بوده:

بروبچ برای اینکه بگن ما خوبیم و می تونیم تندی این فلفل ها را تحمل کنیم، با هم کل می اندازن!!!!!! بعد اینم می خواسته بگه منم آره! میاد یه فلفلا بر می داره که بذاره تو دهنش! خوب اونجا زنبور هم زیاد داشت دیه! خلاصه زنبوره......! اینم میاد بزنه تو سرش(!) که فلفله میره تو چشش! حالا اومده بود! توسون و لرزون! اصن یه وضعی بود! هیم داد میزد: کور شدم! کور شدم! ما هم فقط می خندیدیم! تازه وقتی حالش بهتر شد، ساکشو برداشته بود و رفته بود دم نگهبانی گفته بود من می خوام برم قم! (ولایتمونه دیگه) نگهبانی بش گفته بود مگه الکیه؟! رئیس (!) گفته بود مامانم گفته باید برگردی! (حالا دروغ میگف نامرد!) خلاصهاون شبا حسابی خندیدیم!




یادتون نره! به اینا دست نزنید:





شیر گازم ببندید!
 

Amir Hossein

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
581
امتیاز
858
نام مرکز سمپاد
شهیدهاشمی نژاد2
شهر
مشهد
پاسخ : گند های دوران كودكی

این مال دیروزه:
پسرداییم2سالشه بعددیروزکه زلزه اومده مامانش اینوبقل کرده دوییده توحیاط هی میگفته یاابالفضل واینا
بعداین اسکل به مامانش نیگاه میکرده هی میخندیده:-))

1بارم خودم6سالم بودخونه مامانجونم مهمون اومده بوده.بعدمابادختراین مهمونامیریم بازی که نمیدونم1دفعه چش میشه دختره روانی لپ منوگازمیگیره.زخم میشه وخون میادمنم توهم میرم جلوهمه مهمونامیگم مامان منیژلپموکند.کف مهمونامیبره.بعدتاچندوخت غذاکه میخوردم تواون لپم نمیدادم مباداازسوراخ لپم بریزه بیرون.
 

haniiii

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
430
امتیاز
2,029
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه بودم عشق چیزای کروی و اینا بودم
بعد آلو برداشتم که بخورم.بعد باخودم استنباط کزدم که این که انقد نرمه راحت میره پایین و بدون جویدن قورتش دادم نگه گلوم راه گیر کرد!!!
خونه عمومم بودیم.حالا بابای دلاور جای اینکه بیاد بزنه پشتم از یه در رفت بیرون.عمومم از اون در :O
حالا من هر لحظه کبودتر میشدم.بابامم وایساده بود پشت پنجره جوزده شده بود میگف بچمو نجات بدین
دیگه مامانم اومد یه دونه زد پشتم آلوئه پرید بیرون خورد به شیشه اون پنجره که عموم وایساده بود یه دفه عموم گرخید دورخونه میدویید
دیگه از اون به بعد آلو نمیخرید :)) :)) :))
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : گند های دوران كودكی

کلا هر وقت منو مامانم دعوا میکنیم بد دعوامون میشه!

یه بار 5 ساله ام بود با مامانم دعوام شده بود، یه چیزی میخواستم انگار برام نمیخرید خیــــــلی عصبانی شده بودم :-"فردای اون دعوا رفتم تو اتاق مامان بابام از روی میز آینه انگشتر طلای مامانمو برداشتم انداختم تو سطل آشغال! :D هی هم جلو مامانم راه میرفتم میگفتم "یه کاری کردم! بتم نمیگم چیکار! " از قیافه ذوق زده ی من مامانم فهمیده بوده یه گندی زدم ولی به روی خودش نمیاورد

منم نتونستم تحمل کنم میخواستم یه واکنشی نشون بده گفتم "تو که نمیدونی انگشترت کجاست! :-" " مامانم رفت دید روی میز آینه نیست به حالت :-s :-ss با بابام تمام خونه رو گشتن. هر چی از من میپرسیدن نمیگفتم :-" بعد دیگه داشتن عصبانی میشدن منم ترسیده بودم :D اعتراف کردم که انداختمش تو سطل آشغال :>

بابام به حالت انفجار : کی انداختیش؟! X-( X-(

رفتن توی سطلو گشتن پیداش کردن :D بابام گفت شانس آوردیم من آشغالا رو نبرده بودم پشت در بذارم! #S-:

دیگه از اون به بعد مامانم دعواهاش با منو جدی میگیره :D میدونه میتونه عواقب داشته باشه :D
 

الناز س

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
264
امتیاز
1,311
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : گند های دوران كودكی

نمی دونم چرا هرچی مامانم فک میکنه فقط یه کار یادش میادوگرنه فک کنم خیــــــــــــــــلی بچه گلی بودم
حالا اون یکارمم این بوده که واسهد پرستارم کار می تراشیدم ؛صبح که پا میشدم قبل از اینکه حتی دست و صورتم رو بشودم میرفتم آشپزخانه(مثلا فرض کنی با چشای قلمبه و چشمامو می مالیدم می رفتم )کشوی قاشق و چنگالا رو باز می کردم و تمام محتوای کشو رو می ریختم بیرون بعد عین دخترای گل میرفتم مراحل عادی زندگیمو طی می کردم..... :D
و فردا روز از نو روزی از نو ... x:
ولی هنوزم خودم نمی دونم چی از جون اون کشو ها می خواستم ^-^(چی رو گم کرده بودم؟ ~X()
 

کوزت

کوزت
ارسال‌ها
1,651
امتیاز
7,346
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : گند های دوران كودكی

من بچه بودم علاقه شدیدی به رژ لب داشتم(الانم دارم)اون موقه ها قرمزشو خیلی دوس داشتم
بد من مامانم ی قرمز 24ساعته داش من میزدم همش
بد ذوق مرگو اینا ی عادته بدیم داشتم اینکه همه جارو بوس میکردم
رژ میزدم آینه دیوار دره یخچال همه جارو بوس میکردم جا لبام بمونه;;)
ی بار رفتیم پیشه ی بازیگری(بابای گلشیفته)رو کاغذ نوش سارا جان موفق باشی فلان اینا امضام کرد
من بدازظهرش دوباره رژ زدم رفتم کناره امضاه اون بنده خدارو رو کاغذو زارت بوس کردم=))
مامانم اومد دید ی لبه قرمز کناره امضاس گف سارا چرا اینکارو کردی؟ :اصبانی
من گفتم اون آقاهه بوس کرد ،من نکردم=))
مامانم اصابش داغون گف رژه قرمز داش آقاهه؟
منم ریکس گفتم آره،ندیدی تو؟ :D
اصن ی وضی بودا =))
 

ارنواز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
897
امتیاز
2,920
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2 / فرهنگ
شهر
مشهد
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
باستان شناسی
پاسخ : گند های دوران كودكی

من کلاس اول دبستان بودم، یه بار مامانم مقنعه منو شسته بوده و داده به من که بندازم رو بخاری زودتر خشک شه، منم جوگیر مثلا می خواستم زودتر خشک شه بخاری رو تا ته زیاد کردم ... بعد چند دقیقه یه بوی سوختگی از سمت بخاری بلند شده و ... :-"
 

Motahareh_H

کاربر فعال
ارسال‌ها
22
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین2
شهر
اصفهان
پاسخ : گند های دوران كودكی

کلاس چهارم بودم یه روز رفتم مدرسه ...........وقتی رسیدم تو کلاس یادم اومد کیفمو از خونه نیاوردم!!!!!!!!! :D
 

Motahareh_H

کاربر فعال
ارسال‌ها
22
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین2
شهر
اصفهان
پاسخ : گند های دوران كودكی

راستشو بگین شماها بچه بودین نمی رفتین در یخچال رو هی باز و بسته کنین یواشکی ببینین چی میشه که چراغش خاموش میشه؟؟؟!!!! :D
 

مهسا.ق

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,098
امتیاز
3,216
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
برنز کامپیوتر ۱۳۹۳
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : گند های دوران كودكی

به نقل از Motahareh_H :
راستشو بگین شماها بچه بودین نمی رفتین در یخچال رو هی باز و بسته کنین یواشکی ببینین چی میشه که چراغش خاموش میشه؟؟؟!!!! :D
هی بابا شما می رفتید باز و بسته می کردید :O
آقا ما از اون جایی که از بچکی در مورد یه چی کنجکاو می شدم تا تهش می رفتم ^-^
بعد یه بار 4،5 سالگی این کشوهاشو در آوردم رفتم توش :D
بعد از اون که کشف کردم کلی ذوق کردم
ولی اینو اون موقع نمی دونستم که یخچال از تو در نداره (;
یعنی از تو باز نمی شه
دیگه این قد جیغ زدم تا یکی بیاد :D
 

Parinaz.

پری‌ناز
ارسال‌ها
1,932
امتیاز
9,953
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قزوین
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
آزاد تهران جنوب
رشته دانشگاه
طراحی لباس
پاسخ : گند های دوران كودكی

به نقل از مهسا.ق :
هی بابا شما می رفتید باز و بسته می کردید :O
آقا ما از اون جایی که از بچکی در مورد یه چی کنجکاو می شدم تا تهش می رفتم ^-^
بعد یه بار 4،5 سالگی این کشوهاشو در آوردم رفتم توش :D
بعد از اون که کشف کردم کلی ذوق کردم
ولی اینو اون موقع نمی دونستم که یخچال از تو در نداره (;
یعنی از تو باز نمی شه
دیگه این قد جیغ زدم تا یکی بیاد :D
واقعا از تو باز نمیشه؟ :-?خب هلش بدی باز میشه دیگه :Dلابد زورت نمیرسیده :D
 
بالا