داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

[lovesky]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

که دید فقط 100 ریال شارژ داره و فقط میتونه به یکی اسمس بده پس خواست که بینشون یکیو انتخاب کنه...

 

[Ahmadfire]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و بين نفيسه و كوزت مونده بود كه 100 تومن ديگه شارژ هديه براش اومد

 

[hiam jun]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما بعد با خودش فکر کرد و گفت حیفه که شارژمو واسه تبریک شب یلدا هدر بدم...

 

[Ahmadfire]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ناگهان دو كارت شارژ در انجا ديد و اينجوري شد

 

[Parinaz.]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

در همون لحظه،یه پرنده ی بزرگ عجیب،با نوکش گوشی رو قاپید و رفت... و السا آرزو کرد که یه گوشی جدید از آسمون بیفته واسش

 

[meli_sampad]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما به جای گوشی یه بچه از آسمون افتاد براش...

 

[Parinaz.]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ولی تا السا بیاد بچه رو بگیره،باد بردش اونورتر و بچه افتاد پشت یه تپه و السا رفت دنبالش...

*من تا اینجا داستانو نخوندم ولی به نظر میرسه هرکی یه جور ادامه میده و ربطی به قبلش نداره،پس بیخیD:

 

[pardis 78]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما وقتی که رفت بیارتش دید بچه آش و لاش و خونین و مالین افتاده اونجا

 

[kousar73]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به روي خودش نيووُرد(؟) و نديده گرفت انگار كه شتر ديدي نديدي
دوباره آرزو كرد كه ي گوشي از آسمون براش بيفته رو زمين

 

[میکائیل]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ناگهان ندایی از آسمان آمد و گفت: "دیگه شورشو در آوردین! "

 

[elsa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

والسا روبه نداگفت آره شورشو درآوردین هربلای مسخره ولوسی که میخواستین سرم آوردین
هی زندگیه داریم؟

 

[pardis 78]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بعدشم رفت توی حمام کاتر برداشت رگشو زد ........

 

[Fireball.II]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

روح السا از بدنش بيرون اومد و وضع اسفناك جسمو ديد

 

[گردآفريد]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ودر همون حال نوري خيره كننده توجهشو جلب كرد.....

 

[pardis 78]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به سمت نور رفت و ديد كه يه نفر داره ورودشو به جهنم تبريك ميگه …

خواست فرار کنه که یه دفعه همون یه نفر پاشو گرفتو کشیدش تو جهنم...

 

[*M.M*]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خیلی ترسیده بود نمیدونس باید چیکار کنه....

 

[pardis 78]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

جای خیلی وحشتناکی بود

 

[Fireball.II]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و ناگهان يك ملك وحشتناك اومد و با يه زنجير دستگيرش كرد :)

 

[Fireball.II]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ناگهان السا ياد اون اشكايي كه براي امام حسين ريخته بود افتاد

 

[شقایق س.]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

در تعجبم چقد بعضیا چقد به مرگ و جهنم و اینا علاقه مندن