داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

[TMNT]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

فرشته ها راش ندادن ضایع شد ...

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

نمیشه ادامش داد دیگه!!!!

برای خدا که نباید داستان بسازیم :)

 

[سیزیف]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

داستانه جدید :یه روزی یه دختری توی یک خیابونی بایه ماشینی تصادف کرد

 

[شقایق س.]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

زیادی چیزیش نشده بود.
اما اونی که باهاش تصادف کرده بود یه دخترس که خیلی شبیهشه
...

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خیلی تعجب کرد تا رفت بهش سلام کنه دختره سلام کرد و دید صداش هم مثله خودشه!!

دختره که مات و مبهوت مونده بود گفت این همزاد منه!!

که در اون لحظه دختره گفت....

(فقط توروخدا تو این داستان کسی نمیره!! حوصلم سر رفت بس که همه مردن!!)

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دختره هم کفششو دراورد و با پاشنه کفشش زد تو سر دختره!!

بعد در همون لحظه بود که دید یک نفر از ماشین دختره پیاده شد که شباهت زیادی به......

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

پس تصمیم گرفت دنبال معجونی بگرده که بخورش و کوچکتر بشه و بتونه بره به ........

 

[bahar.b.e]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و بتونه بره دنبال خرگوشه.
ام هر چی گشت پیدا نکرد پس ....

 

[TMNT]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

پس دوباره معجون روخورد و بزرگ شد

 

[kousar73]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

چند تا در ظاهر شده بود اما نمیدونست وارد کدومشون بشه به همین دلیل....... ^-^

 

[elsa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یهوازیه دررفت تو ویهویی چشمش افتاد به یه تابلو که نوشته بود به مریخ خوش امدید

 

[س__ارا]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و از اونجا زنگ زد به خانمش اینا و گفت:
واستون دعوتنامه میفرستم شما هم بیاید

 

[elsa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و از اونجا زنگ زد به خانمش اینا و گفت:
واستون دعوتنامه میفرستم شما هم بیاید

خودش زنه بعد سارا میگی خانومش ؟؟

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خودش زنه بعد سارا میگی خانومش ؟؟

این نشون دهنده اینه که ساراجان فقط صفحه اخرو خوندن!!نه؟؟!!

یهوازیه دررفت تو ویهویی چشمش افتاد به یه تابلو که نوشته بود به مریخ خوش امدید

رفت و رفت و رفت تا رسید به یک موجودی که داشت حرف میزد!!

وقتی که بیشتر دقت کرد دید شباهت زیادی به فرشاد داناداره

از اونجاییکه خیلی تعجب کرده بود تصمیم گرفت....

 

[elsa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دید فرشاد دانا داره قطعات یه پازلو میچینه
یکم فکرکرد وبعد گفت خاله جون جا بهترازمریخ برای بازی گیر نیاوردی

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

که فرشاددانا گفت

خاله جووون از طرف سمپادیا یک اردو تفریحی گذاشتن تو مریخ دیگه اومدیمو اینا!!!

فقط حیف خیلی تنهام میتونی برام......

 

[TMNT]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

می تونی برام یک پیغام به بچه های سمپادیا بدی آخه دلم واسشون تنگیده

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خاله هه هم ميگه ببند اون دهنتو پسره ى پررو خجالت نمى كشه ميره تو اين سايتاى مبتضل … تازه پررو پررو اومده به من ميگه به دوستام پ خ بده … بزنم اون فكتو بيارم پايين … پسره ى بى جنبه ى بى حيا …
"فوق العاده داستان مضخرفيه …"

الان چیرو باید ادامه بدیم؟؟؟!!
بابا یک داستان باحال بگین دیگه!!

خیلی تکراری شده کل داستانا!!

 

[elsa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یه روزی یه السای خیلی باهوش هوشمند اختری تصمیم گرفت ازخونه فرار کنه وبادوچرخش بره دور دنیارو بگرده پ اول ازایران گردی شروع کرد
اولین جایی که رسید

 

[kousar73]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دبیرستان فرزانگان کاشان بود و........