• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

whoisparya

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
571
امتیاز
12,299
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1398
مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سها لب ، مشتری غبغب ، هلال ابروی و مه پیکر


چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بُود گلبیز و حالت خیز و سحر انگیز و غارتگر


دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکّر


چه بر ایوان ، چه در میدان ، چه با مستان ، چه در بستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر


چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم
ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر!


{ جیحون یزدی }

8->
 

bio2

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
ارسال‌ها
126
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
زیست شناسی
دل من جز کلافی نخ هیچ نداشت...
یوسف را به کلافی نخ میفروشند آیا؟
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,598
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
طلایimc/چهارم پایا
قصد سفـر کرده‌ای،دستِ مـن و دامنت...
کاسه ی خون میشود،چشمِ من از رفتنت

بنــدِ دلم پاره شد،تــا تــو صدایـم زدی
بوی سفـر می دهد،لحـنِ صدا کـردنت

می روی و می رود،از گـل ســرخ آبــرو
می رسی و می رسد،بوی گلاب از تنت

لحظه ای آرام شو، سر بگذارم به پات
تـا که بگیـرد سـرم، بـوی گـل از دامنت

مسخ شدن سخت نیست،در اثر اشتیاق
چشـمِ من از شوق شد،دکمه ی پیراهنت

من که گرفتم فقط،تیغ تــو را گــردنـم
کاش بگیری تـو هـم،خونِ مـرا گردنت

الهه سلطانی
 

sabili

ویالونسل
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,589
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
فریدون مشیری"

رک بگویم از همه رنجیده ام
از غریب و آشنا ترسیده ام

با مرام و معرفت بیگانه اند
من به هر ساز ی که شد رقصیده ام

در زمستانِِ سکوتم بارها
با نگاه سردتان لرزیده ام

رد پای مهربانی نیست،نیست
من تمام کوچه را گردیده ام

سالها از بس که خوش بین بوده ام
هر کلاغی را کبوتر دیده ام

وزن احساس شما را بارها
با ترازوی خودم سنجیده ام

بی خیال سردی آغوشها
من به آغوش خودم چسبیده ام

من شما را بارها و بارها
لا به لای هر دعا بخشیده ام
 

hadiso

این اکانت خاموش شد.
کنکوری 1403
ارسال‌ها
534
امتیاز
18,149
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1403
زلف بر باد مده تا نَدَهی بر بادم \ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر\ سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم\ طُره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم\ غم اَغیار مخور تا نکُنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگِ گُلم\ قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نَه بسوزی ما را\ یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره‌ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه\ شور شیرین منما تا نکُنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رَس\ تا به خاک در آصِف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی\ من از آن روز که دربند توام آزادم
 

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
کسی نایستاده است آنجا یا اینجا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابه‌جا شده است
اما سایه‌ی بلندم را می‌بیند
که می کشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال قوس بنفشی‌ست تا جنوب
در ابر و مرغ دریایی
موجی به تحلیل می‌رود
و آفتاب، تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده‌ است تا جمله پایان پذیرد

و هر چه گوش می‌سپارم تنها
سکوت خود را می‌آرایم
و آفتاب لبِ بام هم‌چنان سوتش را می‌زند.
شکسته پل‌ها پشت سر
و پیشِ رو شن‌هایی که خاکستر جهان است.
غروب ممتد در سایه‌ی درون جا خوش کرده است
و شب که تا زانو می‌رسد تحمل را کوتاه می‌کند.
چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی تابی‌های خاموش.
هوای قطبی انگار
انگار فرش ایرانی نخ نما کرده است
نشانه‌ای نیست
نگاه می‌کنم
اگر که تنها آن واژه می‌گذشت
به طرفه العینی طی می‌شد راه
کودک باز می‌گشت تا بازیگوشی
و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است…

محمود مختاری
 

sabili

ویالونسل
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,589
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
طولانی اما قشنگ (:

حالم بد نيست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بيمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

عشق اگر اينست مرتد می شوم
خوب اگر اينست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! ديگر مسلمانی بس است

در ميان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاين بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نيستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گويم که خاموشم مکن
من نمی گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش
من نمی گويم مرا غم خوار باش


من نمی گويم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است


روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش


آه! در شهر شما ياری نبود
قصه هايم را خريداری نبود


واي! رسم شهرتان بيداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود


از درو ديوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد


خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان

اينهمه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلی،کسی مجنون نشد


آسمان خالی شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان


کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بويی از فرهاد دارد تيشه ام


عشق از من دورو پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود


گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد دستم بسته بود


هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!


هیچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه !


هيچ کس اشکی برای ما نريخت
هر که با ما بود از ما می گريخت

چند روزی هست حالم ديدنیست
حال من از اين و آن پرسيدنيست


گاه بر روی زمين زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم


حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:


" ما زياران چشم ياری داشتيم "
خود غلط بود آنچه می پنداشتيم

حمیدرضا رجایی
 
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,551
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
1398
مدال المپیاد
برای دوستای المپیادیم دعا میکردم D:
عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند

زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند

توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت‌تر گردد کمند

ابوسعید ابوالخیر
 

bio2

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
ارسال‌ها
126
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
زیست شناسی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

احد بی زن و جفتی ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت

تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی

تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی

بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی

بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی

نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی

نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی

همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی

همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله صمد لیس له ضد

لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

سنایی
 

shgh.tv

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
497
امتیاز
4,860
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
98
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که نداند جز این تحفه به ما روز الست

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و گر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
 
آخرین ویرایش:

Mahsa Bkrn

Daughter Of The Sea
ارسال‌ها
85
امتیاز
352
نام مرکز سمپاد
Farzanegan
شهر
Khorramabad
سال فارغ التحصیلی
1397
شب را نوشيده ام
و بر اين شاخه های شكسته می گريم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پر پر كنم
مگذار از بالش تاريك تنهايی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود روياها بياويزم
سپيدی های فريب
روی ستون های بی سايه رجز می خوانند.
طلسم شكسته خوابم را بنگر
بيهوده به زنجير مرواريد چشم آويخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست
او را بگو: نسيم سياه چشمانت را نوشيده ام.
نوشيده ام كه پيوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار...

سهراب سپهری
 

shgh.tv

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
497
امتیاز
4,860
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
98
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را


حافظ
 

Susan_t

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
2,947
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دزفول
سال فارغ التحصیلی
1395
وَ گنجشک‌ها پَرکشیدند به زمانی که بازنخواهد گشت
وَ تو می‌خواهی بدانی وطنم کجاست؟
وَ باشد بینِ من و خودت؟
-وطنم، سُروری ست در زنجیر
-بوسه‌ام بوسه‌ای پُستی.
و من هیچ نمی‌خواهم
از سرزمینی که مرا کُشت
جز دستمالِ‌ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.

محمود درویش
ترجمه: محمدرضا فرزاد
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,658
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده

در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده

میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
 

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,199
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار

هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...

ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!



رویا باقری
 

shgh.tv

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
497
امتیاز
4,860
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
98
روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست


حافظ
 
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,551
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
1398
مدال المپیاد
برای دوستای المپیادیم دعا میکردم D:
گمان مبر که دلم میل دوستان نکند
چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند
کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید
اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند
بجان دوست که گنج روان دلی یابد
که او مضایقه با دوستان بجان نکند
شب رحیل خوشا در عماری آسود
نبشرط آنکه جرس ناله و فغان نکند
چه باشد ار نفسی ساربان در این منزل
قرار گیرد و تعجیل کاروان نکند
شهی که باده‌ی روشن کشد بتیره شبان
معینست که اندیشه از شبان نکند
چو خامه هر که حدیث دل آورد بزبان
طمع مدار که سر بر سر زبان نکند
زبان شمع جگرسوز از آن برند بگاز
که از فسرده دلان راز دل نهان نکند
جهان بحال کسی ملتفت شود خواجو
که التفات به نیک و بد جهان نکند

خواجو کرمانی
 

shgh.tv

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
497
امتیاز
4,860
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
98
یک روز به عمری ز منت یاد نیاید
یک شب رهی از کوی غمت شاد نیاید

از بوی توام سوخته شد، وه دلم آخر
کمتر شود این شعله، اگر باد نیاید

یارب که می خوشدلیت باد گوارا
هر چند که از مات گهی یاد نیاید

فرداش مخوانید به بالینگه من، زانک
شیرین به سر تربت فرهاد نیاید

جانم که به ویرانه غم ماند مخوانید
کاین باغ خرابه ست، ورا باد نیاید

دشوار نباشد دگرم بندگی دل
آزاد کس از جان خود آزاد نیاید

نوروز در آید ز برای همه مرغان
بلبل ز پی رفتن صیاد نیاید

دیوانه بگردم من ازین کوی به آن کوی
دیوانه وش آن ترک پریزاد نیاید

خسرو چو کند ناله چو فرهاد، شبی نیست
کز ناله او کوه به فریاد نیاید


امیرخسرو دهلوی
 

^__^

کاربر فعال
ارسال‌ها
25
امتیاز
105
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
سفر بسیار کردم تا رسیدن را بیاموزم
زمین خوردم که روزی پرکشیدن را بیاموزم

از این شب های دوری رو به صبح روشنی دارم
که جای خواب‌دیدن ، خوب‌دیدن را بیاموزم

خدایا حکمت دل‌بستنم را دیر فهمیدم
مقدّر کرده بودی دل‌بریدن را بیاموزم

من و این روح نا آرام و این از خود رمیدن ها
مگر در خاک ، باری آرمیدن را بیاموزم

کنار آفرینش مانده ام چشمم به چشم توست
الهی رمز و راز آفریدن را بیاموزم...

میلاد عرفان پور
 

Sana81

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
1,699
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
:)
سال فارغ التحصیلی
1400
یک روز می آیی که من،
دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی،
چشم انتظارت نیستم

یک روز می آیی که من،
نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی،نه یقین،
مست و خمارت نیستم

شب زنده داری می کنی،
تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی،
من بی قرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد،
قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی،
من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته ام،
دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام،
اما کنارت نیستم

#افشین_یداللهی
 
بالا