• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

شهریار

  • شروع کننده موضوع Turk
  • تاریخ شروع

Quf

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
960
امتیاز
4,226
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)



در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی

نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد

هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من

هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است

تا نکوشید پی گرمی بازار کسی

من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود

بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید

کس مبادا چو من زار گرفتار کسی

تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید

بارالها که عزیزی نشود خوار کسی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما

نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل

شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی

شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم

به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
 

muhammad kala

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
473
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی ابهر
شهر
ابهر
مدال المپیاد
مرحله ی اول(91)+مرحله اول 92
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

این یکی از ترجیع بنداییه که تا حالا خوندم از شهریار و تضمینهایی که آخر هر بند از غزل معروف سعدی آورده


اي كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدائی
حيف باشد مه من كين همه از مهر جدائی
گفته بودی جگرم خون نكنی باز كجائی
«من ندانستم از اول كه تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به كه ببندی و نپائی »

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زيادم
وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شيراز نرفته‌است زيادم
«دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرائی؟»

تير را قوت پرهيز نباشد زنشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پي دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
«ای كه گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما كجائيم در اين بحر تفكر تو كجا ئی؟»

تا فكندم به سر كوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
«عشق و درويشی و انگشت نمائی و ملامت
همه سهل است تحمل نكنم بار جدائی »

درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان
كس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان
نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان
«حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سر كويت به گدائی»

گرد گلزار رخ تست غبار خط ریحان
چون نگارین خط تذهیب به دیباچه قرآن
ای لبت آيه رحمت دهنت نقطه ايمان
«آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد چه سری است خدائی !!»

هر شب هجر برآنم كه اگر وصل بجويم
همه چون نی به فغان آيم و چون چنگ به مويم
ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم
«گفته بودم چو بيائی غم دل با تو بگويم
چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيائی »

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی»

سعدی اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو حذر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
«كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روی تو گويد كه تو در خانه مائی »

نرگس مست تو مستوری مردم نگزيند
دست گلچين نرسد تا گلی از روی تو چيند
جلو كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند
«پرده بردار كه بيگانه خود آن روی نبيند
تو بزرگی و در آئينه كوچك ننمائی»

نازم آن سر كه چو گيسوی تو در پای تو ريزد
نازم آن پای كه از كوی وفای تو نخيزد
شهريار آن نه كه با لشكر عشق تو ستيزد
«سعدی آن نيست كه هرگز زكمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهائي»
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

یکی از غزل های معروف شهریار در وصف حضرت علی که بسیار زیباست
از حفظ دارم مینویسم و الان دقیق یادم نیس، شاید ترتیب بیت ها رو اشتباه کرده باشم

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
 

muhammad kala

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
473
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی ابهر
شهر
ابهر
مدال المپیاد
مرحله ی اول(91)+مرحله اول 92
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا

فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا

کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا

هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش

نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا

توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق

چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا

بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم

کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا

سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا
 

muhammad kala

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
473
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی ابهر
شهر
ابهر
مدال المپیاد
مرحله ی اول(91)+مرحله اول 92
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

قطعه شعر زیبایی از استاد محمّد حسین بهجت تبریزی “شهریار” در رثای همسر مرحومه اش عزیزه خانم که در سنین جوانی بر اثر سکته ی قلبی در تهران دار فانی را وداع گفت و در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

نه ظریف بیر گلیــــــن عزیزه سنی

منه لایق تــــــــاری یــــاراتمیشدی !

بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی

ازدواج قدرتیـــــــــله قـــــاتمیشدی !!!

عشقیمین بولبولی سنی دوتموش

هرنه دونیـاده گول وار ، آتمیشدی

سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم

ائله عشقون منی یاهـــاتمیشدی !

سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی

قفسیمدن منی چیخـــارتمیشدی

جنّت ائتمیــش منیم جهنّمی می

یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی

قــــاراگون قارقاسی قونـاندا منیم

آغ گونوم وارســـادا قــاراتمیشدی

آدی بـــــاتمیش اجل گلنده بیـــزه

من آییم چیخدی گونده باتمیشدی

سارالیب گون شافاخدا قان چناغین

قورخودان تیتره ییب جالاتمیشدی

قارا بایگوش چـالاندا آغ قوشومی

زعفران تک منی ســـاراتمیشدی

کور قضــــا ئوز یولـــون گئدن وقته

چـــاره نین یوللارین داراتمیشدی

نه قدر اوغدوم آچمــادین گؤزیوی

گؤز سکوت ابدله یـــــــاتمیشدی

او آلا گؤز اویـــــانمادی کی منیم

بختیمی مین کره اویـــاتمیشدی

داهــــا کیپریکلرون اولـــوب نشتر

یارامین کؤزمه سین قاناتمیشدی

سن نه یاخشی ائشیتمدون بالالار

آنا وای ناله سین اوجــاتمیشدی

سنی وئردیم بهشت زهــــــرایه

منه مولا الیـــــن اوزاتمیــــشدی

اورگی دوغرانان آنـان مه له دی

دونیـــــا زهرین اونا یالاتمیشدی

سن باهار ائتدیگون چمنده خزان

هرنه گول غونچه وار سوزاتمیشدی

نه یامان یئرده کؤچدی کروانیمیز ؟

نه یئیین یوک یاپین دا چاتمیشدی

قیرخا سن یئتمه دون جاوان گئتدون

من گئدیدیم کی یئتدیم آتمیشدی

قوجا وقتیمده بو قـــــارا بختیـــم

منی قول تک بلایه ساتمیشدی !!!

(عزیزه ! خداوند تو را یک عروس ظریف که لایق من بود خلق کرده بود ! و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت به یک جسم ظریف پیوند داده بود !!!)
(بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود ! عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم !)
(گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود ! و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود !)
(کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد ، اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود ! مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد ، ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود !!!)
(خورسید زرگون شده و آتشدان خونینش در شفق از ترس افتاده و پخش شده بود ! و جغد سیاه زمانیکه پرنده ی سپید مرا شکار کرده بود ، مرا بسان زعفران زردگون کرده بود !!!)
(سرنوشت نابینا زمانیکه راه خود را طی میکرد ، راههای چاره و تدبیر را تنگ کرده بود ! و هر اندازه نوازشت کردم ، چشمهایت را باز نکردی و چشمهایت در سکوت ابدیّت خفته بودند !!!)
(آن نگار زیبا چشم که بخت مرا هزاران بار بیدار کرده بود ، از خواب برنخواست ! و دیگر مژه هایت هم برایم نیشتر شده بود و بثوره ی جراحتم را به خونریزی انداخته بود !!!)
(تو چه خوب شد نشنیدی که فرزندانت فریاد وای مادر بلند کرده بودند ! تو را به بهشت زهرا دادم و مولایم دستش را به سویم دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد !!!)
(مادر دلسوخته و داغدارت بسیار شیون کرد چرا که روزگار زهر خود را به او چشانده بود ! و چمنی را که تو بهار کرده بودی ، پاییز آمد و هرچه گل و غنچه در آن بود را پژمرده کرد !!!)
(قافله ی ما به چه جای بدی کوچید ؟ و چه زود هم بار و بنه اش را به مقصد رسانید ! تو به سن چهل سالگی نرسیدی و جوانمرگ شدی ! کاش من میرفتم که شصت و هفت سال دارم !)
 

ehsanehsan

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
283
نام مرکز سمپاد
علامه جعفری
شهر
مرند
مدال المپیاد
یادش به خیر هیییییییی!!
دانشگاه
خواجه نصیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

بدون شک شهریار یکی از افتخارات ایران و آذربایجان هست
من از این شعر شهریار خیلی خوشم میاد یه حس غریبی به آدم میده
پر می زند مرغ دلم با یاد آذربایجان

خوش باد وقت مردم آزاد آذربایجان

دیریست دور از دامن مهرش مرا افسرده دل

باز ای عزیزان زنده­ام با یاد آذربایجان

تا باشد آذربایجان پیوند ایران است و بس

این گفت با صوتی رسا فریاد آذربایجان

در بیستون انقلاب از شور شیرین وطن

بس تیشه بر سر کوفته فرهاد آذربایجان

در مکتب عشق وطن جان باختن آموخته

یارب که بود است از ازل استاد آذربایجان

ضحاکیان مرکزی بیرون برند از حد ستم

تا سر بر آرد کاوه حداد از آذربایجان

خون شد دل آزادگان یارب پس از چندین ستم

کام ستمگر میدهی؟ یا داد آذربایجان

جان داده آذربایجان امداد ایران را و نیست

ایران مداران را سر امداد آذربایجان

تا چند در هر بوم و بر آواره اید و در بدر

دستی بهم ای نامور اولاد آذربایجان

ازآتش پاشیدگی تا چند خاکستر نشین

آباد باید خانه بر باد آذربایجان

آزادی ایران زتو آبادی ایران ز تو

آزاد باش ای خطه­ی آباد آذربایجان

بر زخم آذربایجان هان شهریارا مرهمی

تا شاد گردانی دل دلشاد آذربایجان.
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,339
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

غزلی هست سروده ی ه.ا.سایه با این مضمون:

«شهریارا تو بمان»
با من بی‏کس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی است‌، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق‌، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

«‌سایه‌» در پای تو چون موج دمی زارگریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان

و جواب شهریار به این شعر -که واقعا زیباست- :
«‌بمانیم‌که چه‌؟‌»
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,069
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

#ای وای مادرم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله اي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا و ول مي خورد
هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست
در ختم خويش هم به سر و كار خويش بود
بيچاره مادرم

هر روز مي گذشت از ين زير پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد

با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود
چادر نماز فلفلي انداخته به سر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست

هر جا شده هويج هم امروز مي خرد
بيچاره پيرزن همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد به جستجوي من و سرنوشت من

آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال
هر شب
درآيد از در يك خانه ی فقير
روشن كند چراغ يكی عشق نيمه جان

او را گذشته ايست سزاوار احترام
تبريز ما ! به دور نماي قديم شهر
در باغ بيشه خانه مردي است با خدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري
اينجا به داد ناله مظلوم مي رسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است

انصاف مي دهم كه پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد روزي يك سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ

نه او نمرده است مي شنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله مي زند
ناهيد لال شو
بيژن برو كنار

كفگير بي صدا
دارد براي نا خوش خود آش مي پزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نمي شود
پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد
در نصفه هاي شب
يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك هاي صبح
او باز زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نياز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش
آن شير زن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود

او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده كاشت
وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي

او پنج سال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ هيچ

تنها مريض خانه به اميد ديگران
يكروز هم خبر كه بيا او تمام كرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پيچيده كوه و فحش به من داد و دور شد

صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبر هاي سهمگين
درياچه هم به حال من از دور مي گريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد

مادر به خاك رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگي ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك مزد همه زجر هاي او
اما خلاص مي شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مباركت

آينده بود و قصه ي بي مادري من
ناگاه ضجه اي كه به هم زد سكوت مرگ
من مي دويدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاك

خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ديوانه و رميده دويدم به ايستگاه
خود را به هم فشرده خزيدم ميان جمع

ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز از آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز
از من جدا مشو

مي آمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
خاموش و خوفناك همه مي گريختند

مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان

مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد
تنها شدي پسر

باز آمدم به خانه چه حالي نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود
بردي مرا به خاك سپردي و آمدي
تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
مي خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم

#استاد شهریار
 

كي كي

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
1,260
نام مرکز سمپاد
SMPD
شهر
krmn
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا،تو چرا بی خبر از ما شده ای؟...
 

میـنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,223
امتیاز
4,980
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
bnb
سال فارغ التحصیلی
1394
رشته دانشگاه
پزشکی سمنان
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست / با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر / این چه راهی است که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید/ کاروان باز نبندد ، شب اگر ماهش نیست

نامه ای هم ننوشته است ، خدایا چه کنم/ گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست

ماهم از آه دل سوختگاه بی خبر است/ مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست

یارب آیینه ی او لطف و صفاییش نماند/ یا بساط دل بشکسته ی من آهش نیست

تا خبر یافته از چاه محاق مه من/ ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست

داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود / حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است/ خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

"خواهش اندر عقبش رفت و به یاران عزیز" / باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست

شهریارا عقب قافله ی کوی امید/ گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
 

كي كي

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
1,260
نام مرکز سمپاد
SMPD
شهر
krmn
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

یادش به خیر،گر چه دلم نیست شاد از او
 

كي كي

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
1,260
نام مرکز سمپاد
SMPD
شهر
krmn
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
 

كي كي

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
1,260
نام مرکز سمپاد
SMPD
شهر
krmn
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد ، دیوانه من می بینمش...!
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,389
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
منم که شعر و تغزل پناهگاه منست
چنانکه قول و غزل نيز در پناه منست
صفاي گلشن دلها به ابر و باران نيست
که اين وظيفه محول به اشک و آه منست
هر آن گياه که بر خاک ما دميده به بوی
اگر که بوی وفا می دهد گياه منست
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه منست
من از تو هيچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دلبخواه منست
چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است
که نغمه قلمم شور و چارگاه منست
شکستن صف من کار بی صفايان نيست
که شهريارم و صاحبدلان سپاه منست
 

half of pine

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
88
امتیاز
749
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1400
ی غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,389
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
شاید بشه گفت بهترین غزلی که از شهریار خوندم...حسم بهش قابل وصف نیست...

چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آئینه ی دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تورا هم آرزو کردم

ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان، رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه، پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
 

Fa.b

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
267
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دزفول،سنندج
سال فارغ التحصیلی
1400
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
 

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
359
امتیاز
10,563
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
مناظره منبر و دار :
منبر از پشت شیشه ی مسجد
چشمش اُفتاد و دید چوبه ی دار
عصبی گشت و غیضی و غضبی
بانگ بر زد که ای خیانت کار
تو هم از اهل بیت ما بودی
سخت وحشی شدی و وحشت بار
نرده ی کعبه حرمتش کم بود؟
که شُدی دار شحنه، شرم بدار
ما سرو کارمان به صلح و صلاح
تو به جُرم و جنایتت سر و کار
دار، بعد از سلام و عرض ادب
وز گناه نکرده استغفار
گفت ما نیز خادم شرعیم
صورت اخیار گیر، یا اشرار
تو قلم می زنی و ما شمشیر
غِلظت از ما قضاوت از سرکار
تا نه فتوی دهند منبر و میز
دار کی می شود سر و سر دار
هر کجا پند و بند درماندند
نوبتِ دار می رسد ناچار
منبری را که گیر و دارش نیست
همه از دور و بر کنند فرار
باز منبر فرو نمی آمد
همچنان بر خر ِ ستیزه سوار
عاقبت دار هم ز جا در رفت
رو به دَر تا که بشنود دیوار
گفت اگر منبر تو منبر بود
کار مردم نمی کشید به دار...!!!



این شعر در کلیات شهریار چاپ انتشارات نگاه سانسور شده البته.
 
بالا